صد چو عالم در نظر پیدا کند چون که چشمت را به خود بینا کند
میگفت: «کشتی امام حسین(ع) در آسمانهای غیب خیلی سریع راه میرود. هر کس در مسیر معنوی خود، حرکتش را از آن حضرت شروع کند، خیلی زود به مقصد میرسد»؛ چرا که حسین(ع) مظهر عشق و حب الهی است. و خداوند بندگانی دارد که آنها دلهایشان را از سیاهیها و زنگارها میزدایند، اعضا و جوارحشان را از گناه مصون میدارند و قلب خویش را آنگونه مصفا میکنند که آینه تمام نمای صفات خدایی شده و دل، یکدله کرده، تقدیم پروردگار میکنند.
آنها که منازل و مراحل را با مراقبت و مجاهدت پشت سر میگذارند و از خانه دل به سوی کعبه خدا هجرت میکنند و مصداقی میشوند بر این آیه شریفه: (وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِرًا إِلَی اللّهِ)… و خداوند برای چنین بندگانی، تحفهها و هدایایی دارد که در زبان ما ندیدگان و نچشیدگان جای نمیگیرد… پس سیر میکنند در عالم آفاق و انفس و خداوند دریچههایی را بر سینههایشان میگشاید، حجابهای ظلمانی را از قلبهایشان میزداید و چشم دلشان خیره در تماشای عظمت و جلال الهی میشود که اینگونه لب به مناجات میگشایند:
«إلهی فَاجعَلنا مِن الّذین تَرَسَّخت اشجارُ الشَّوقِ إلیکَ فی حَدائق صُدورِهم وَ أخذَت توعةُ مَحَبَّتک بمَجامِع قلُوبهم فَهُم إلی أوکارِ الأفکارِ یَأوون و فی ریاضِ القُرب و المُکاشَفَة یَرتَعون و من حِیاضِ المَحَبَّةِ بِکأسِ المَلاطَفَةِ یَکرعُونَ»…
عمری را در طاعت و فرمانبرداری او به سر میبرند، عمری از خواهش نفس به خاطر او میگذرند و بر سرکشیهای نفس، افسار میزنند، پس خدا با آنها چنین معامله میکند:
«فَإذا اَحَبَّنی أحبَبتُه و حببتُه إلی خَلقی و أفتَحُ عَین قَلبِه إلی عَظَمتی وَ جَلالی؛ پس هنگامی که مرا دوست داشت، من هم او را دوست میدارم و محبوب دیگرانش میکنم و چشم دل او را برای تماشای عظمت و جلالم باز میکنم»… آنگونه میشوند که وقتی هر کس به تماشایی رفته است به صحرایی؛ حال آنان چنین میشود که ما را که تو منظوری، خاطر نرود جایی…
و او دست از تماشای صحرا و صحراها کشیده و فقط «او» را خواسته بود و بس که سینهاش را گشاده بودند… حالش چنان شده بود که هر چه استاد ازل گفت بگو، میگفت. در یکی از جلساتش فردی از او پرسیده بود: «آقا! این حرفهایی که میگویید، الهام است؟ غیب است؟ چیست؟» و او گفته بود: «من غیب نمیگویم. شما غیب میگویید. من آنچه را که میبینم، میگویم؛ شما ندیده حرف میزنید؛ شما برزخ ندیده از برزخ حرف میزنید؛ موت ندیده از موت میگویید؛ علی(ع) ندیدهاید و از ایشان میگوید» و این شعر را خوانده بود:
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند هر چه استاد ازل گفت بگو، میگویم
در خانوادهای چشم به این دنیای فانی گشوده بود که شهره بودند در محبت و ولایت آل رسول خدا(ص). جوانیاش را به کشاورزی گذرانده و اگر چه تحصیلات خاصی را در معارف پیگیری نکرده بود، اما محضر اساتید علم را بسیار درک کرده بود. پس از سالها استفاده از محضر اساتید عظیم عرفان، خودش چراغی به دست گرفته و روشنگر مسیر بسیاری از تشنگان معارف شده بود.جوانی بیش نبود که همراه پدر عازم عتبات شد. میخواست نجف بماند و تحصیل کند؛ اما پدر پیرش که کسی را نداشت تا در زمین کشاورزی دستگیرش باشد، به او اذن نداده و او هر چه متوسل شاه نجف شده بود، جوابی نگرفته بود. از هر عالمی پرسیده بود، چنین جواب شنیده بود: «اطاعت امر پدر واجب است»؛ آمده بود کربلا شاید جواب قاطع بگیرد و قلبش آرام شود… «به کربلا رفتم و در حرم حضرت حسین(ع) بالای سر حضرت همه چیز حل شد و هر چه میخواستم، به من عنایت کردند؛ به طوری که وقتی میخواستیم برگردیم، من با خوشحالی زودتر از پدرم راه افتادم»…
فروتنی، تواضع، بیتوقعی و بیتکلفیاش کم نظیر بود… به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد… میگفت: «کشتی امام حسین(ع) در آسمانهای غیب خیلی سریع راه میرود. هر کس در مسیر معنوی خود، حرکتش را از آن حضرت شروع کند، خیلی زود به مقصد میرسد»؛ چرا که حسین(ع) مظهر عشق و حب الهی است و معشوق و محبوب او زیارت عاشورا و مصائب اهل بیت حسین(ع)، حرقت و سوزش دلش را بیشتر و اشکش را روانتر کرده بود و این، یکی از نتایج تولی و تبری بود در وجود او؛ حاج محمد اسماعیل دولابی که به قول عارف بزرگ و سوخته دل، آیتالله انصاری همدانی، به نفس زکیه رسیده بود…
نظر خود را اضافه کنید.