اگر تعدد زوجات خوب است پس چرا پيامبرصلى الله عليه وآله و حضرت علىعليه السلام در زمان خديجه و حضرت زهراعليها السلام همسر ديگرى اختيار نكردند؟ آيا حكم جواز چندهمسرى، با توجه به مخالفت خانمها، با فطرى بودن احكام اسلام سازگار است؟
«فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» نساء (4)، آيه 3.؛ «و با زنان پاك ازدواج نماييد، دو يا سه يا چهار همسر؛ و اگر ترسيد عدالت را (درباره همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد...».
در پاسخ بايد دقت داشت كه ازدواج، هم جلب «مصلحت» است و هم «دفع مفسده و ضرر»؛ ولى اساساً عالم مادى و زندگانى در طبيعت، همراه با نوعى تزاحم و تعارض مصلحتها و تقابل دو قطب مثبت و منفى است و نظام تعدد همسر، اگر در جاى خود قرار گيرد، داراى مزايد قابل توجهى است كه نبود آن، نتيجهاى جز براندازى پردههاى عفت و عدم تعادل در نظام خانوادگى و جامعه ندارد. بنابراين، در تحليل مسائل، بايد نگاهى فراگير داشت و همه جنبهها را دقيق سنجيد و صرف تكيه بر خواستههاى يكسويه مرد يا زن، گشايشگر نمىباشد. بدين جهت ما برخى از حكمتها، فوايد و ضرورتهاى نظام تعدد زوجات را بيان مىكنيم كه عبارتند از:
1. تعداد زنان همواره بيش از مردان بوده و تعدد همسران، راهكارى جهت تحت پوشش قرار گرفتن زنان فاقد همسر است.
2. بر اثر حوادثى مانند جنگ، افراد زيادى از مردان كشته شده، همسران بيوه آنان بدون تكليف و امكانات باقى مىمانند و با جواز انتخاب چند همسرى، مىتوان مشكل اين دسته را حل كرد.
3. مردان به خاطر مسافرتها و ساير عواملى كه به نوعى از خانه و زندگى دور مىافتند، دچار خلاء همسر و محروم از استفاده از فوايد روحى - جسمى او مىگردند؛ به عنوان مثال، شخصى ناچار است هميشه نيمى از ماه را در محل كارشان زندگى كنند. در اين موقعيت، چه مىتوان كرد؟ بگذاريم او در طوفان مشكلات خرد شود يا از تسهيلات ازدواج مجدد بهرهمند شود تا همچنان سايهاش بر سر همسر نخست باقى بماند؟
4. در موقعيتهايى مثل عادات ماهيانه، باردارى و...، محدوديتهاى فراوانى حاصل مىگردد و روشن است كه روش جايگزينى توأم با حفظ عدالت، بهترين گزينه است.
5. بناى اسلام بر عدم سخت گيرى در زندگى انسانهاست و خداوند دوست دارد بندگانش از نعمتهاى خلق شده، استفاده كنند. چرا كفار و غربىها بتوانند غرايز خويش را از راههاى گوناگون حرام ارضاء نمايند؛ ولى براى مؤمنين هيچ راه حلالى وجود نداشته باشد؟ روشن است كه گاهى همسر مردى دچار مشكلات جسمى يا شرايطى مىشود كه اگر مرد، اجازه ازدواج مجدد نداشته باشد، مسلماً به گناه مىافتد. يا شرائط جسمانى برخى از مردان طورى است كه محدود كردن او به زندگى با يك زن، او را به حرام مىكشاند.
خلاصه بناى اسلام بر آزادى جنسى، تا حدى است كه مفسده مهمى ايجاد نكند و اين مسئله، اگر براى زنها هم مفسده نداشت، خداوند اجازه مىداد؛ ولى با توجه به اختلاط نسل و برخى خصوصيات جسمى زنان، اين مسئله براى آنان تجويز نشده است.
6. شهوت مردان، تهاجمى است و شهوت زنان انفعالى؛ از اين رو، زن با داشتن يك شوهر، به گناه نمىافتد؛ ولى ممكن است مرد با داشتن يك زن، به گناه بيفتد.
7. در بسيارى از مواقع، تعدد زوجات براى زن اول، منافع فراوانى دارد؛ يعنى علاوه بر اين كه شوهر او از آلوده شدن به گناه حفظ مىشود، از تحميل خواستههاى مرد به زن اول، در شرايطى كه براى زن اول هم زيستى با مرد موقتاً مشكل باشد، جلوگيرى مىكند و به عبارت ديگر، بخشى از سختىها از دوش زن اول برداشته مىشود و در فرضهايى كه او نياز به استراحت دارد، آزادتر مىباشد و اگر طورى شد كه عمل زناشويى مقدور نگرديد، مرد ناچار به طلاق دادن او نيست و مىتواند تا آخر عمر، با او زندگى كند و نيازهاى خويش را با ازدواج مجدد تأمين نمايد.
8. زن بايد فكر كند كه تجويز تعدد زوجات، فقط به ضرر او و به نفع زنان بىسرپرست نيست؛ زيرا همان زنان نيز روزى سرپرست داشتند و چه بسا همين زن خداى ناكرده، در آينده دچار همان درد گردد. از اين رو، خوب است زنان شوهردار خود را به جاى كسانى بگذارند كه هيچ امكان ازدواجى حتى تا آخر عمر، برايشان وجود ندارد؛ به جز شوهر نمودن به يك مرد زندار.
نكته مهم:
خداوند، خداى همه زنهاست؛ نه فقط خداى زنانى كه موفق به ازدواج شدهاند. زنانى در جامعه هستند كه به دليل فقر يا قيافه يا بيوه بودن، كسى به عنوان همسر اول، به سراغ آنها نمىرود و در نتيجه، تشريع اين حكم در مرحله اول به نفع گروهى از زنان است و اين كه گفته مىشود كه تعدد همسر، ظلم به زن است، سخن درستى نيست؛ زيرا منع آن، ظلم به گروه ديگرى از زنان است و از طرفى، شرط ازدواج مجدد، رعايت عدالت نسبت به همسر اول است و اين شرط، مسئله ظلم را به طور كلى منتفى مىكند.
اصولاً خالق نظام احسن، بايد به فكر همه اركان جامعه - اعم از فرد و اجتماع - باشد و مصالح همه را در نظر بگيرد و در اين بين، مردانى هستند كه به دليل شرايط خاص شغلى، جسمى، فردى و اجتماعى، نيازمند چندهمسرى مىباشند و منع آن، ظلم به آنهاست.
نكته مهم ديگر:
چندهمسرى، در اسلام واجب نيست؛ بلكه جايز است؛ به عنوان مثال: ما مباحات و حلالهاى فراوانى در دين داريم و جايز بودن آن همه مباح و حلال، بدين معنا نيست كه يك فرد از همه آنها استفاده كند؛ بلكه هر شخص به تناسب نياز خود از حلالهاى خداوند بهرهمند مىشود و اگر نياز نداشت، اقدام نمىنمايد. در مباح و جايز بودن چندهمسرى براى مردان نيز همين مسئله مطرح است. مسلما افراد فراوانى هستند كه يا نياز به چنين مسئلهاى ندارند و يا امكان آن برايشان وجود ندارد. در پايان تذكر اين مطلب مفيد است كه اين حكم همانند ساير احكام دينى، برگرفته از منبع علم و حكمت الهى و مقرون به علت است و عموم مؤمنين بايد عبوديت و اطاعت خود را از احكام، عملاً و اعتقاداً حفظ كنند. از اين رو، چه بسا همين حكم، نوعى امتحان براى مردان، زنان و دينداران باشد.
اگر تعدد زوجات خوب است، چرا پيامبرصلى الله عليه وآله و حضرت علىعليه السلام در زمان خديجه و حضرت زهراعليها السلام همسر ديگرى اختيار نكردند؟
اولاً، ممكن است آنان در آن زمان با وجود خديجه و فاطمهعليها السلام نيازى به اين مسئله نداشتهاند؛ زيرا اگر زن داراى تمام كمالات و محاسن باشد، نياز به چندهمسرى به وجود نخواهد آمد.
ثانياً، شايد امكانات و شرايط چندهمسرى در آن زمان براى آنها وجود نداشته است؛ زيرا همانگونه كه گفته شد، چندهمسرى داراى شرايطى است و يكىاز آن شرايط، ايجادعدالت بين آنهاست و اگر نتوان بين چند همسر عدالت برقرار نمود، بايد به يك زن اكتفا كرد؛ «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» نساء (4)، آيه 3.. در نتيجه، ممكن است ايجاد عدالت بين شخصى مثل خديجه و حضرت زهراعليها السلام با ساير زنان مشكل بوده باشد و حتى در نظام خانواده، ايجاد خلل نمايد؛ زيرا اگر بين آنها به تساوى برخورد شود، ظلم است (تساوى با عدالت فرق دارد.
عدالت آن است كه با هر كس طبق شأن خود رفتار شود) و اگر به عدالت واقعى و طبق مقامات و شئونات آنان عمل شود، چه بسا زنان ديگر، تحمل نداشته، شدت حسادت زنانگى و بشرى آنها، نظام خانواده پيامبرصلى الله عليه وآله و علىعليه السلام را مختل مىكرد.
ثالثاً، هر حكم عامى، مىتواند داراى تخصيص باشد؛ يعنى با وجودى كه چندهمسرى به خودى خود و فى نفسه مباح است، ولى گاهى برخى موارد، خصوصيت خاص دارد؛ به عنوان مثال، خديجه كسى بود كه پيامبر در شأن او فرمود: «خديجه و اَينَ مثل خديجه، صَدَّقَتْنى حينَ كَذَّبنى الناس و ازرتنى على ديناللَّه و اَعانَتْنى بمالها قمى، سفينةالبحار، ج 1، ص 380، باب خ.؛ خديجه و كجا مانند خديجه پيدا مىشود؟ او در زمانى كه همه مرا تكذيب مىكردند، تصديقم نمود و بر دين خدا يارىام كرد و با همه مال خود كمكم نمود».
همچنين در روايت ديگرى رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «انّ جبرئيلعليه السلام قال لىِ ليلةً اُسْرِىَ بىحين رَجَعتُ و قلت يا جبرئيل هل لك مِن حاجةٍ؟ قال حاجتى اَنْ تقرأ على خديجه من اللَّه و مِنّى السلام...» بحارالانوار، ج 18، ص 385.؛ هنگامى كه از معراج برمىگشتم، به جبرئيل گفتم: آيا درخواستى دارى؟ جبرئيل گفت: درخواست من از تو اين است كه از طرف من و خداوند به خديجه سلام برسانى». در تاريخ نيز ثبت شده كه پيامبر در روز دوشنبه به رسالت مبعوث گشت و نماز خواند و خديجه در آخر همان روز به نماز ايستاد. استيعاب، ج 2، ص 419.
و در مورد حضرت فاطمه؛ قلم از توصيف فضايل و خصوصيات حضرت زهراعليها السلام عاجز است. او كسى است كه پيامبر او را «ام ابيها» خواند و در شأنش فرمود: او سيده نساء عالمين است و سوره انسان، در شأن او و شوهر و فرزندانش نازل شد. در نتيجه، نمىتوان زن ديگرى را پيدا كرد كه شرايط شراكت در زندگى با آن دو بزرگوار را داشته باشند.
حكم تعدد زوجات با توجه به مخالفت زنان، چگونه با فطرى بودن احكام اسلام سازگار است يا اين كه عدم تمايل به وجود چند زن در زندگى، براى زنان، يك امر فطرى است؟
براى روشن شدن پاسخ، ابتدا بايد معناى فطرت معلوم شود.
فطرت، عبارت است از نوعى هدايت تكوينى انسان در دو قلمرو «شناخت و احساس».
فطريات مربوط به ادراك و شناخت، اصول تفكر بشر به شمار مىروند و فطريات مربوط به تمايل و احساس، پايههاى تعالى اخلاقى انسان قلمداد مىشوند. اين هدايتهاى فطرى در قلمرو شناخت و احساس، در اين جهت كه تكوينى بوده، اكتسابى و آموزشى نيستند، با هدايتهاى حسى و طبيعى كه در موجودات بىجان يافت مىشوند و با هدايتهاى غريزى كه در جانداران - و به ويژه انواع حيوانى - وجود دارند، يكسانند؛ ولى در عين حال، داراى ويژگىهايى هستند كه آنها را از هدايت طبيعى و غريزى ممتاز مىسازد. در نتيجه، فطرت از خواص روح انسان است و زيرمجموعه و سرشت اوست و اين روح است كه ظرف فطرت است و آن را در بر مىگيرد. بنابراين، فطرت، همان سرشت نهانى انسان است كه ابزار آن، عقل، قلب و وجدان است.
استاد جوادى آملى نيز درباره ويژگىهاى فطرت چنين گفته است: عبداللَّه جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن (فطرت در قرآن)، قم: اسرا، 1378، ج 12، ص 24. فطرت كه سرشتى ويژه و آفرينشى خاص است، غير از طبيعت است كه در همه موجودهاى جامد و بىروح يافت مىشود و غير از غريزه است كه در حيوانات و در انسان در بعد حيوانىاش موجود است. اين ويژگى فطرت از آن جهت است كه با بينش شهودى نسبت به هستى محض و كمال نامحدود، همراه است و با كشش و گرايش حضورى نسبت به مدبرى كه جهل و عجز و بخل را به حريم كبريايى او راه نيست، آميخته و هماهنگ مىباشد. فطرت انسانى، مطلقبينى و مطلقخواهى است.
ممكن است گفته شود كه منحصر كردن فطرت انسانى در شهود و گرايش حضورى انسان نسبت به هستى مطلق (خدا)، شامل ساير فطريات انسان نمىشود؛ ولى در پاسخ اين اشكال مىتوان گفت: ساير فطريات انسانى در حقيقت، تجليات و تعينات همان فطرت خداخواهى انسان هستند؛ زيرا همه آنها از سنخ كمالند و سرچشمه كمالات، همانا ذات اقدس خداوندى است و بايد توجه داشت كه شكوفايى استعدادهاى فطرى، مشروط به برطرف كردن موانع آنها از قبيل تربيت سوء، آداب و رسوم جاهلانه و غيرمنطقى و قرار گرفتن در جهت اصلى كمال است. انسانى كه به دنيا مىآيد، حيوانى است كه درونش استعداد انسان شدن را دارد، بنابراين، گرايشهاى فطرى، قابل تربيت و پرورشند و شكوفايى اين گرايشها، نياز به تلاش و جهاد دارد.
با توضيحاتى كه داده شد، امور زير روشن مىشوند:
اولاً، فطرى بودن دين به اين معنا نيست كه هيچ كس با احكام آن يا اصل آن مخالفت نكند. اصل وجود خداوند، فطرى است و در عين حال بر اثر جهل و تعصبهاى گوناگون و هواى نفس و خودخواهىها، گروهى (كمونيستها) منكر وجود او مىشوند.
ثانياً، اين كه ادعا مىشود همه زنان حتى از اديان و ملتهاى مختلف با حكم تعدد زوجات مخالفند، حرف دقيق و صحيحى نيست؛ زيرا موارد بسيارى ديده شده كه زنان (به ويژه در طوايف عرب و لر) نسبت به چنين موضوعى به راحتى برخورد مىكنند؛ به عنوان نمونه، هيچ حسادت و نارضايتى نسبت به اين مسئله از برخى همسران پيامبر، مانند امسلمه در تاريخ نقل نشده است.
ثالثاً، اگر ادعا شود كه همه زنان با اين مسئله مخالفند، گفته مىشود: پس چرا زنانى كه خود زن دوم مىشوند، با اين مسئله موافق هستند؟
لابد گفته مىشود كه شرايط و مصالح خود را در اين امر مىبينند؛ يعنى عقل آنها كه ابزار روح و فطرت و سرشت انسان است، اين گونه حكم مىكند كه چنين ازدواجى به نفع اوست و اين، همان تعريف فطرت بود (نه مخالف فطرت).
رابعاً، معلوم شد كه مخالفت برخى زنان به جهت غريزى است و نه به دليل فطرت و غريزه از ابعاد حيوانى انسان است و تفاوت اصلى فطرت و غريزه، در تعلق فطرت به روح و تعلق غريزه به نفس و طبيعت آدمى است. از اين رو، توجه به اين نكته مهم است كه چطور شده كه در غرب با انواع گناهها و بىبند و بارىها و روابط نامشروع موافقند، ولى بعضى از زنان مسلمان حتى با حلال خداوند نيز مخالف مىباشند؟
خامساً، آن چه در شعاع درك عقلانى قرار مىگيرد، فطرى ناميده نمىشود؛ بلكه فطرى بودن آن، مشروط به اين است كه عقل آن را بپسندد؛ يعنى با مرتبه عقلانى وجود انسان، سازگارى داشته باشد؛ مانند عدالت، راستگويى، وفاى به عهد و مانند آن؛ ولى آن چه از ويژگى درك عقلانى برخوردار است و انسان، تمايل و كشش عقلانى نسبت به آن ندارد، بلكه در شعاع تمايلات حيوانى و غريزى او قراردارد، فطرى نخواهد بود و در نتيجه، قدسى و ارزشى نيست و تعدد همسر، اگر در جاى خود قرار گيرد، طبق حكم عقل، داراى فوايد قابل توجهى است كه نبود آن، نتيجهاى جز براندازى پردههاى عفت، نخواهد داشت و نظام قانونگذارى ايدهآل، سامانهاى است كه سختىها را براى جلب منافع برتر و دفع مفاسد، ترجيح دهد.
پرسشها و پاسخهاى قرآنى- جلد36(تفسير آيات برگزيده)
منبع : نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها - اداره مشاوره و پاسخ
نظر خود را اضافه کنید.