ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

 

شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا (ع) به سند خود در حديثى روايت كرده است: چون امام رضا (ع) به مرو آمد، مامون به آن حضرت پيشنهاد كرد كه امارت و خلافت را بپذيرد. اما آن حضرت امتناع كرد و در اين باره گفت‏وگوهاى بسيار درگرفت كه حدود دو ماه طول كشيد. و در تمام اين مدت امام رضا (ع) از پذيرش آن پيشنهاد سرباز می‏زد.

شيخ مفيد در تتمه گفتار گذشته خود مى‏گويد: آنگاه مامون كس به نزد آن حضرت فرستاد كه من مى‏خواهم از خلافت كناره كنم و آن را به شما واگذارم. نظر شما در اين باره چيست؟امام رضا (ع) با اين پيشنهاد مخالفت كرد و گفت: پناه مى‏دهم تو را به خدا اى امير مؤمنان از اين سخن و از اين كه كسى آن را بشنود.

پس مامون بار ديگر يادداشتى به آن امام داد كه: حال كه از پذيرش آنچه بر شما پيشنهاد مى‏شود امتناع مى‏كنى پس بايد ولايت عهدى مرا بپذيرى. امام (ع) به سختى از اين كار امتناع كرد. مامون آن حضرت را خصوصى پيش خود خواند و در خلوت كه جز فضل بن سهل و آن دو كسى ديگر حضور نداشت‏به آن حضرت گفت: من در نظر دارم كار فرمانروايى مسلمانان را به عهده شما واگذارم و از گردن خود آن را باز كنم. امام رضا (ع) پاسخ داد: از خداى بترس اى امير مؤمنان كه نيرو و توان چنين كارى ندارم. مامون گفت: پس تو را ولى عهد مى‏كنم. امام فرمود: اى امير مؤمنان!مرا از اين كار معاف كن.

مامون سخنى گفت كه از آن بوى تهديد مى‏آمد و ضمن آن به امام (ع) گفت: عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت در ميان شش تن قرار داد كه يكى از آنان جد تو امير مومنان على بن ابى طالب بود و درباره كسى كه با آن شش نفر راه خطا بپويد شرط كرد كه گردنش را بزنند. و شما ناگزير بايد آنچه من خواسته‏ام بپذيرى و من گريزى از آن ندارم.

امام رضا (ع) به وى گفت: من خواسته تو را مبنى بر ولى عهد كردن خودم مى‏پذيرم بدان شرط كه نه امر كنم و نه نهى، نه فتوا دهم و نه داورى كنم. نه كسى را منصوب و نه كسى را معزول گردانم و هيچ چيزى را كه برپاست تغيير ندهم. مامون همه اين شرايط را پذيرفت.

سپس مفيد گويد: شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدش از موسى بن سلمه نقل كرده است كه گفت: من و محمد بن جعفر در خراسان بوديم. در آنجا شنيدم روزى ذو الرياستين بيرون آمد و گفت: شگفتا!امر شگفتى ديدم. از من بپرسيد كه چه ديده‏ام؟

گفتند: خدايت نكو گرداند چه ديدى؟
گفت: مامون به على بن موسى الرضا مى‏گفت: من در نظر دارم كار مسلمانان و خلافت را بر عهده تو نهم و آنچه در گردن من است‏برداشته به گردن شما اندازم، ولى ديدم كه على بن موسى مى‏گفت: اى امير مؤمنان من تاب و توان چنين كارى را ندارم. من هرگز هيچ خلافتى را بى‏ارزش‏تر از اين خلافت نديدم كه مامون شانه از زير آن تهى مى‏كرد و به على بن موسى واگذارش مى‏كرد و او هم از پذيرفتن آن خوددارى مى‏كرد و به مامون بازش مى‏گرداند.

شيخ مفيد در ادامه گفتارش مى‏نويسد: گروهى از سيره نويسان و وقايع نگاران زمان خلفا روايت كرده‏اند: چون مامون تصميم گرفت ولى‏عهدى خود را به حضرت رضا (ع) واگذارد، فضل بن سهل را فراخواند و او را از تصميم خود آگاه كرد و به او دستور داد با برادرش حسن بن سهل به حضور او بيايند. فضل پيش برادرش حسن رفت و هر دو نزد مامون رفتند.

حسن بازتابهاى اين تصميم را در نظر مامون بزرگ جلوه داد و او را از پيامدهاى بيرون شدن خلافت از اهلش آگاه كرد. مامون گفت: من با خدا پيمان بسته‏ام كه چنانچه بر برادرم امين پيروز شدم، خلافت را به برترين كس از خاندان ابو طالب واگذارم و هيچ كس را برتر از اين مرد بر روى زمين نديده‏ام. چون حسن و فضل عزم مامون را بر اجراى چنين تصميمى محكم و استوار يافتند از مخالفت‏با او دست كشيدند.

آنگاه مامون آن دو نفر را به نزد حضرت رضا (ع) فرستاد تا ولى عهدى را به آن حضرت واگذارند آن دو به نزد امام رضا (ع) آمدند و ماجرا را عرض كردند اما آن حضرت از پذيرفتن اين پيشنهاد سرباز زد. حسن و فضل همچنان بر اين پيشنهاد پاى مى‏فشردند تا اين كه بالاخره امام پاسخ مثبت داد و آن دو به نزد مامون بازگشتند و موافقت امام رضا (ع) را با ولايت عهدى به اطلاع وى رساندند. مامون از اين بابت‏خوشحال شد.

ابو الفرج اصفهانى نيز در تتمه كلام سابق خود همين مطلب را عينا نقل كرده جز آن كه افزوده است: پس مامون فضل و حسن را به نزد على بن موسى روانه كرد. آن دو پيشنهاد مامون را بر آن امام عرضه داشتند اما آن حضرت از پذيرش آن خوددارى مى‏كرد. آن دو همچنان اصرار مى‏كردند و امام امتناع مى‏كرد تا آن كه يكى از آن دو گفت: اگر بپذيرى كه هيچ، و گرنه ما كار تو را مى‏سازيم و بناى تهديد گذاردند. سپس يكى از آنان گفت: به خدا سوگند مامون مرا امر كرد كه اگر با خواست ما مخالفت كنى گردنت را بزنم.

نگارنده: در صفحات آينده خواهيم گفت كه حسن بن سهل پيش از بيعت‏با رضا و پس از آن در عراق در بغداد و در مدائن بود. و ظاهرا مامون هنگامى كه تصميم داشت‏با امام رضا (ع) بيعت كند او را به خراسان فراخوانده بود و چون كار بيعت تمام شد وى دوباره از خراسان به عراق بازگشت.

شيخ مفيد مى‏نويسد: مامون در روز پنج‏شنبه مجلسى براى خواص از ياران و نزديكان خود تشكيل داد. فضل بن سهل از آن مجلس بيرون آمد و به همه اعلام كرد كه مامون تصميم گرفته ولى‏عهدى خود را به على بن موسى واگذار كند و او را رضا ناميده است و دستور داد لباس سبز بپوشند و همگى براى پنج‏شنبه آينده براى بيعت‏با امام رضا (ع) به مجلس مامون حاضر شوند و به اندازه حقوق يك سال خود از مامون بگيرند.

چون روز پنج‏شنبه فرا رسيد طبقات مختلف مردم از اميران و حاجبان و قاضيان و ديگر مردمان لباس سبز بر تن كرده به جانب قصر مامون روان شدند. مامون نشست و براى حضرت رضا (ع) دو تشك و پشتى بزرگ گذاردند به طورى كه به پشتى و تشك مامون متصل مى‏شد. حضرت را با لباس سبز بر آن نشاندند بر سر آن حضرت عمامه‏اى بود و شمشيرى نيز داشت.

آنگاه مامون فرزندش عباس را فرمان داد كه به عنوان نخستين كس با امام رضا (ع) بيعت كند. حضرت دست‏خود را بالا گرفت‏به گونه‏اى كه پشت دست‏به طرف خود آن حضرت و كف آن به روى مردم بود. مامون گفت: دست‏خود را براى بيعت‏باز كن.

امام (ع) فرمود: رسول خدا (ص) اين گونه بيعت مى‏كرد. پس مردم با آن حضرت بيعت كردند و كيسه‏هاى پول را در ميان نهادند و سخنوران و شاعران برخاسته اشعارى درباره فضل رضا (ع) و آنچه مامون در حق آن حضرت انجام داده بود، سخنها گفتند و شعرها سرودند. پس ابو عباد (يكى از وزراى مامون و نويسنده نامه‏هاى محرمانه دربار او) عباس بن مامون را فرا خواند.

عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسيد. مامون به وى امر كرد كه بنشيند. سپس محمد بن جعفر را صدا كردند. فضل بن سهل گفت: برخيز. محمد بن جعفر برخاست تا به نزديك مامون رفت و همانجا ايستاد و دست مامون را نبوسيد به او گفته شد: برو جلو و جايزه‏ات را بگير. مامون نيز وى را صدا كرد و گفت: اى ابو جعفر به جاى خويش برگرد. او نيز بازگشت.

سپس ابو عباد يكايك علويان و عباسيان را صدا مى‏زد و آنان پيش مى‏آمدند و جايزه خود را دريافت مى‏كردند. تا آن كه مالهاى بخششى تمام شد. سپس مامون به امام رضا (ع) عرض كرد. براى مردم خطبه‏اى بخوان و با ايشان سخنى بگوى.

امام رضا (ع) به خطبه ايستاد و خداى را حمد كرد و او را ستود سپس فرمود: همانا از براى ما بر شما حقى است‏ به واسطه رسول خدا (ص) و از شما نيز به واسطه آن حضرت بر ما حقى است. چنانچه شما حق ما را داديد مراعات حق شما نيز بر ما واجب است. در آن مجلس به جز اين سخن از آن حضرت سخن ديگرى نقل نشده است.

شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و امالى از حسين بن احمد بيهقى از محمد بن يحيى صولى از حسن بن جهم از پدرش روايت كرده است كه گفت: مامون بر فراز منبر آمد تا با على بن موسى الرضا (ع) بيعت كند پس گفت: اى مردم!بيعت‏با على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب براى شما محقق شده است‏به خدا سوگند اگر اين نامها بر كران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عز و جل شفا مى‏يابند.

طبرى مى‏نويسد: مامون، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب را ولى عهد مسلمانان و خليفه آنان پس از خويش قرار داد و وى را رضاى آل محمد (ص) ناميد و به لشكرش دستور داد جامه سياه را از تن به‏در كنند و به جاى آن جامه سبز بپوشند و اين خبر را به همه كشور اطلاع داد. اين ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال 201 به وقوع پيوست.

صدوق در عيون اخبار الرضا از بيهقى از ابو بكر صولى از ابوذر كوان از ابراهيم بن عباس صولى نقل كرده است كه گفت: بيعت‏با امام رضا (ع) در پنجم ماه رمضان سال 201 انجام پذيرفت.

شيخ مفيد و ابو الفرج اصفهانى نوشته‏اند: مامون فرمان داد سكه‏ها را به نام آن حضرت ضرب كردند و بر آنها نام رضا (ع) بزنند و اسحاق بن موسى را امر كرد كه با دختر عمويش اسحاق بن جعفر ازدواج كند و دستور داد در آن سال اسحاق بن موسى با مردم به حج‏برود و در هر شهرى به ولايت عهدى حضرت رضا (ع) خطبه خواندند.

ابو الفرج گويد: احمد بن محمد بن سعيد برايم چنين روايت كرد و شيخ مفيد گويد: احمد بن محمد بن سعيد از يحيى بن حسن علوى نقل كرده است كه گفت كه: از عبد الحميد بن سعيد شنيدم كه در اين سال بر منبر رسول خدا (ص) در مدينه خطبه مى‏خواند. پس در دعا براى آن حضرت گفت: خدايا!نكو گردان كار ولى عهد مسلمانان على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام را.

ستة اباءهم ما هم افضل من يشرب صوب الغمام (1)

و از جمله شاعرانى كه بر آن حضرت درآمد دعبل بن على خزاعى، رحمة الله بود و چون بر آن حضرت وارد شد گفت: من قصيده‏اى گفته و با خود پيمان بسته‏ام كه پيش از آن كه آن را براى شما بخوانم براى كسى ديگر نخوانم. امام به او دستور داد بنشيند و چون مجلسش خلوت شد به وى فرمود: شعرت را بخوان. دعبل قصيده خود را به مطلع زير خواند:

مدارس آيات خلت من تلاوة

و منزل وحى مقفر العرصات (2)

و قصيده را به آخر رساند چون از خواندن قصيده‏اش فراغ يافت امام برخاست و به اتاقش رفت، سپس خادمى را فرستاد و به وسيله او پارچه‏اى از خز براى دعبل فرستاد كه ششصد دينار در آن بود و به آن خادم فرمود: به دعبل بگو در سفر خود از اين پول خرج كن و عذر ما را بپذير. دعبل به آن خادم گفت: به خدا سوگند من نه پول مى‏خواهم و نه براى پول اينجا آمده‏ام ولى بگو يكى از جامه‏هايش را به من بدهد.

امام رضا (ع) پولها را دوباره به دعبل بازگردانيد و به او گفت: اين پولها را بگير و جبه‏اى از جامه‏هاى خود را بدو داد. دعبل از خانه آن حضرت برون آمد تا به قم رسيد، چون مردم قم آن جبه را نزد او بديدند خواستند آن را به هزار دينار از وى بخرند اما او نداد و گفت: به خدا يك تكه آن را به هزار دينار هم نخواهم فروخت. سپس از قم بيرون شد. گروهى وى را تعقيب كرده راه را بر وى بند آوردند و آن جبه را گرفتند. دعبل دوباره به قم برگشت و درباره بازپس گرفتن آن جبه با ايشان سخن گفت. اما آنان پاسخ دادند: ما اين جبه را به تو نخواهيم داد ولى اگر بخواهى اين هزار دينار را به تو مى‏دهيم. دعبل گفت: پاره‏اى از آن جبه را نيز بدهيد. پس آنان هزار دينار و تكه‏اى از آن جبه به وى دادند.

بنا به نقل ابن شهر آشوب در مناقب عبد الله بن معتز گفت:

و اعطاكم المامون حق خلافة

لنا حقها لكنه جاد بالدنيا (3)

فمات الرضا من بعد ما قد علمتم

و لاذت بنا من بعده مرة اخرى (4)

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد

زیارت عاشورا

 پایگاه تخصصی امام حسین علیه السلام به طور اختصاصی به موضوعات مرتبط با امام سوم شیعیان، حضرت سید الشهدا علیه السلام می پردازد و معرفی جهانی آن حضرت و دفاع از مکتب ایشان را به عنوان هدف خود قرار داده است.

تماس با موسسه جهانی کربلا : 692979-91-021

شبکه های اجتماعی

 

 

Template Design:Dima Group

با عضویت در کانال تلگرام سایت جهانی کربلا از آخرین مطالب باخبر شوید .عضویت در کانال تلگرام