زهیربن قین در روز عاشورا، فرماندهی جناح راست سپاه امام حسین(ع) را برعهده داشت. عبداللهبن عمیر کلبی نیز رزمندهای شجاع و دلیر بود که با تشخیص امام حسین (ع)، به عنوان نخستین مبارز، به نبرد دو تن از شجاعان دشمن رفت و آنها را به هلاکت رساند.
قیام حسینی با همه رمز و رازهای آشکار و نهانش، شاهدی برای از جان گذشتگی و ایثار افلاکیانی است که بدون توجه به ظواهر دنیایی، زیباترین و خوشترین عاقبتها را برای خود خریداری کردند.
شهدای کربلا را باید جزو برترین انسانهای تاریخ و همنشین انبیاء و اولیاء در بهشت جاویدان خدا نامید.
این سلسله مطالب، نوشتاری کوتاه از شرح حال تعدادی از اولیای دشت نینوا با استناد به دانشنامه ۱۴ جلدی امام حسین (ع) است که در این بخش «زهیربن قین» و «عبدالله بن عمیر کلبی» معرفی میشوند.
زهیر بن قین
زُهَیر بن قین بن حارث بَجَلی، یکی از برجستهترین یاران امام حسین(ع) بود که در روز عاشورا، فرماندهی جناح راست سپاه امام حسین(ع) برعهده او بود و نقش مؤثری در برخورد با سپاه کوفه داشت.
«بَلاذُری» وی را از هواداران عثمان میداند. دشمن نیز در عصر تاسوعا، او را عثمانی خواند. شرکت او در جنگ بَلَنجَر ـ که به فرماندهی سلمان باهلی، در دوران حکومت عثمان در گرفت ـ در دست نبودن گزارشی دال بر حضور وی در جنگهای دوران زمامداری امام علی (ع) و همچنین، مایل نبودن زهیر به ملاقات با امام حسین (ع) در مسیر مکه به کوفه، مؤید این نکته است.
با این همه، هنگامی که در منزل «زَرود» فرستاده امام (ع) او را برای دیدار با ایشان دعوت کرد، با تشویق همسرش، به حضور امام حسین (ع) رسید و طولی نکشید که با چهرهای گشاده ـ که حاکی از تحول اساسی در روحیه او بود ـ به خیمهاش بازگشت و دستور داد که آن را به نزدیکی خیمههای امام حسین (ع) منتقل کنند.
او خود نیز عصر تاسوعا، در سخنان اندرزگونهاش در مقابل دشمن، به تحول خود، اشارهای کوتاه کرد. یکی از سپاهیان کوفه به او گفت: «ای زهیر! تو در نگاه ما، از شیعیان این خانواده نبودی؛ (بلکه) عثمانی بودی؟»
زهیر، پاسخ داد: «چرا به موقعیت فعلی من، استدلال نمیکنی که از آنهایم؟! بدان ـ که به خدا سوگند ـ من هرگز نامهای برای حسین ننوشتم، پیکی به سویش نفرستادم و قول کمکی نیز به او ندادم؛ ولی راه، مرا با او در یک جا گرد آورد و همین که او را دیدم، به یاد پیامبر خدا (ع) و منزلتی افتادم که او در پیش ایشان داشت، و پی بردم که از سوی دشمنانش و گروه شما، چه بر سر او خواهد آمد، دیدم که برای حفظ حق خدا و پیامبرش که شما آن را ضایع کردهاید، باید به کمک او بشتابم، در زمره گروه او باشم و جانم را فدای او کنم.»
ما نمیدانیم که در آن ملاقات کوتاه، امام حسین (ع) به زهیر چه فرمود؛ اما از سخنانی که هنگام خداحافظی به یارانش گفت، بعید نیست که یکی از سخنان امام حسین (ع) به او، یادآوری خاطرهای مهم و شیرین از جنگ بلنجر بوده باشد.
زهیر، پس از بازگشت از محضر امام (ع) این خاطره را برای همراهانش تعریف کرد تا شاید بتواند آنان را با خود همراه کند.
وی خطاب به آنان گفت: «هر کس علاقهمند است، از من پیروی کند، وگرنه این آخرین فرصت است. من برایتان ماجرایی را نقل میکنم: در بلنجر که میجنگیدیم، خداوند، ما را پیروز کرد و به غنایمی دست یافتیم. سلمان باهلی به ما گفت: آیا از پیروزی و غنیمتهایی که خدا نصیبتان کرد، خوش حالید؟ گفتیم: آری. به ما گفت: هرگاه جوانان خاندان محمد (ع) را یافتید، شادمانیتان از این که در کنار آنان میجنگید، بیش از شادی به دست آوردن غنیمت باشد. اینک من، شما را به خدا میسپارم.»
او در ادامه سخنان خود افزود: «هر یک از شما که به شهادت علاقهمند است، برخیزد و هر کس که آن را خوش ندارد، بماند.»
از آن جمعیتی که با او بودند، کسی برنخاست، پس از این لحظه سرنوشتساز، زهیر در صف یاران استوار امام حسین (ع) قرار گرفت. شب عاشوار نیز امام حسین (ع)، خطاب به یاران خود فرمود: «بدانید که به گمانم، امروز، آخرین روزی است که با آنهاییم. من به شما، اجازه دادم و همه شما آزادید که بروید. هیچ عهدی از من برعهده شما نیست. شب، تاریکیاش را گسترده است. پس آن را مرکب خود قرار دهید (و بروید).»
زهیر ، ایستاد و با این جملات زیبا و شگفتانگیز، نسبت به آن امام (ع)، اظهار ارادت و وفاداری کرد: «به خدا سوگند، دوست دارم که کشته شوم، آن گاه، دوباره زنده گردم و باز، کشته شوم و تا هزار بار، کشته شدنم تکرار شود؛ و خداوند، با این کشته شدنم، از تو و از این جوانان خاندانت، کشته شدن را برطرف کند.»
ظهر عاشورا، زهیر، در کنار سعد بن عبدالله حنفی، همراه با نیمی از یاران باقی مانده امام (ع)، خود را سپر دفاعی ایشان قرار دادند. آنان، جلوی امام (ع) ایستادند و امام (ع)در پشت آنها نماز خواند. هنگامی که دشمن به خیمههای خانواده امام (ع)حمله کرد، زهیر ، همراه با ده تن از یاران امام (ع)، در مقابل آنها مقاومت کردند و آنها را به مواضع خود، بازگرداندند و او، این اشعار ار خطاب به امام حسین (ع) خواند:
«امروز، جدت پیامبر (ع)را دیدار میکنیم
و حسن و علی مرتضی را
و جعفر، دارنده دو بال (در بهشت)،جوان مرد دلیر را»
زهیر، پس از نبردی سنگین و قهرمانانه، به دست «کثیر بن عبدالله» و «مهاجر بن اوس»، شهید شد. لحظهای که او به زمین افتاد، امام (ع)خطاب به این مجاهد بزرگ، چنین فرمود: «خداوند، تو را از [رحمتش] دور نکند ـ ای زهیر ـ و کشندهات را لعنت نماید؛ همانند لعن کسانی که آنها را به بوزینه و خوک، تبدیل کرد!»
عبدالله بن عُمَیر کَلبی
عبدالله بن عمیر کلبی که عبدالله بن تمیم کلبی نیز گفته شده، از یاران امام علی (ع) و امام حسین (ع)، شمرده شده است.
وی در کوفه زندگی میکرد. وقتی شنید که مردم برای جنگ با امام حسین (ع)، آماده میشوند، تصمیم گرفت که برای یاری امام (ع)، خود را به کوفه برساند.
وی این تصمیم را با همسرش در میان گذاشت. وی، ضمن تأیید تصمیم شوهرش، به او گفت: «مرا نیز همراهت ببر.» آنها شبانه، خود را به کربلا رساندند.
عبدالله، رزمندهای شجاع و دلیر بود که با تشخیص امام حسین (ع)، به عنوان نخستین مبارز، به نبرد دو تن از شجاعان دشمن رفت و آنها را به هلاکت رساند و در هجوم گروهی دشمن نیز، پس از هلاکت دو تن دیگر از آنان، به عنوان دومین شهید از یاران امام (ع) به خیل شهیدان پیوست.
پس از شهادت عبدالله، همسرش نیز ـ که در کنار جنازه او میگریست ـ به وسیله غلام شمر ـ که رستم نام داشت ـ به خیل شهیدان پیوست. در زیارتهای رجبیه» و «ناحیه مقدسه» آمده است: «سلام بر عبدالله بن عمیر کلبی!»
تاریخالطبری، که یکی از معتبرترین کتب تاریخی اسلام است، و در خصوص واقعه عاشورا، مطالبی در آن درج شده است، به نقل از «ابو مخنف» درباره «عبدالله بن عمیر کلبی» آمده است: «ابو جناب» برایم گفت: از میان ما، مردی به نام عبد الله بن عمیر، از قبیله بنی علیم بود که ساکن کوفه بود و خانهاش، نزدیک چاه جعد، در محله قبیله هَمْدان بود. همسرش به نام ام وهب دختر عبد، از قبیله نمر بن قاسط نیز با او بود. عبدالله، گروهی را در نخیله دید که آماده اعزام به سوی حسین (ع) هستند. پرس و جو کرد. به او گفتند: به سوی حسین، فرزند فاطمه، دختر پیامبر خدا، اعزام میشوند.
گفت: به خدا سوگند، بر جهاد با مشرکان، حریص بودم و اکنون، امیدوارم که پاداش جهاد با این افراد که با فرزند دختر پیامبرشان میجنگند، نزد خدا، کمتر از پاداشم در جهاد با مشرکان نباشد.
پس نزد همسرش رفت و آنچه را شنیده بد، به او خبر داد و از قصد خود، آگاهش کرد. زن گفت: درست اندیشیدهای. خداوند، تو را به درستترین امور، برساند. به انجام برسان و مرا نیز با خود، ببر. او شب هنگام، همراه همسرش خارج شد تا نزد حسین (ع) آمد و در کنارش ماند تا هنگامی که عمر بن سعد، به حسین (ع) نزدیک شد و تیری انداخت. مردم نیز تیراندازی کردند. یسار، غلام زیاد بن ابی سفیان و سالم، غلام عبیدالله بن زیاد، به مدان پا نهادند و مبارزه طلبیدند.
در پاسخ او، حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر برخاستند؛ اما حسین (ع) به آن دو فرمود: «بنشینید!»
سپس عبدالله بن عمیر کلبی برخاست و گفت: ای ابا عبدالله! خدایت رحمت کند! به من اجازه بده. به نبرد هر دو میروم.
حسین (ع) ـ که او را مردی گندمگون، قد بلند، با دستانی ستبر و چهارشانه دید ـ فرمود: «گمان میکنم که او، کشنده هماوردان خود باشد. اگر میخواهی، برو»
او به سوی آن دو غلام آمد. گفتند: «تو کیستی؟»
خود را معرفی کرد. گفتند: «تو را نمیشناسیم. زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر یا بریز بن خضیر، باید بیایند.»
یسار، جلوی سالم، ایستاده بود. کلبی به او گفت: «ای فرزند زن زناکار! آیا به مبارزه با یکی از مردم عادی، بی رغبتی؟ هیچ کس از مردم به سوی تو بیرون نمیآید، مگر آن که از تو بهتر است.» سپس به او هجوم برد و او را با شمشیرش زد تا مرد.
در همان هنگام زدن او، سالم به او حمله کرد که مردم، فریاد کشیدند: «غلام، به تو رسید!»
کلبی، متوجه او نشد تا او بر سرش رسید و بلافاصله، ضربهای به او زد که کلبی با دست چپش، خود را از آن ضربه حفظ کرد؛ اما انگشتان دست چپش پرید. سپس کلبی به او حمله کرد و آن قدر او را زد تا کشته شد.
سپس، در حالی که هر دو نفر را کشته بود، جلو آمد، در حالی که چنین رجز می خواند:
«اگر مرا نمیشناسید، من فرزند کلبم
خاندانم در میان علیم، مرا بس باشند، بس!
من، مردی نیرومند و قوم و خویشدار هستم
و به گاه سختیها، ناتوان نیستم.
من به تو قول میدهم ـ ای امّ وهب ـ
که با نیزه و شمشیر، بر آنان، ضربه میزنم؛
ضربه جوان مؤمن به خداوند.»
ام وهب، همسر او نیز عمود خیمهای را برداشت و به سوی شوهرش رفت و به او گفت: «پدر و مادرم، فدایت باد! برای پاکان نسل محمد (ع) بجنگ.»
او نیز به سوی زنش آمد و وی را نزد زنان، باز گرداند؛ اما زن، به لباس او چسبید و گفت: من، تو را وا نمینهم تا آن که همراه تو جان بدهم.
امام حسین (ع) او را ندا داد و فرمود: «برای خانواده شما، پاداش نیکو باد! خدا، رحمتت کند! به نزد زنان، باز گرد و کنار آنان بنشین که جنگ، بر زنان واجب نیست».
ام وهب هم به سوی زنان، بازگشت …
حسین بن عُقبه مرادی، به نقل از زبیدی برایم گفت: «… شمر بن ذی الجوشن، در جناح چپ به آنان حمله کرد؛ اما یاران حسین (ع) در برابرش ایستادگی کردند و با او و یارنش، زد و خورد کردند و سپس، از هر سو بر حسین (ع) و یارانش، هجوم آوردند و عبدالله کلبی، کشته شد. او افزون بر آن دو نفر نخست، دو تن دیگر را نیز کشت و به شدت جنگید. هانی بن ثُبَیت حَضرَمی و بُکَیر بن حیّ تَیمی از قبیله تیم الله بن ثعلبه، به او حمله کردند و او را کشتند. او دومین کشته یاران حسین (ع) بود …».
نُمَیر بن وَعْله نیز برایم گفت: «… همسر کلبی به سوی شوهرش آمد و نزد و نشست و غبار را از او زدود و گفت: «بهشت، گواریت باد!» شمر بن ذی الجوشن به غلامش رستم گفت: «با عمود خیمه، بر سرش بکوب.» او بر سر آن زن کوبید و سرش شکست. سپس همان جا، جان داد.»
نظر خود را اضافه کنید.