حاج احمد با چشمانی غضبناک بالای سرش ایستاد و با صدای بلند گفت: میگوید من کوملهام؟! ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم. آن هم جمهوری اسلامی است. والسلام
مریوان که فتح شد، به اتفاق حاج احمد کار شناسایی و دستگیری افراد ضد انقلاب را در سطح شهر شروع کردیم.
در یکی از همان روزها، سوار بر جیپ، داشتیم از خیابان میگذشتیم که حاج احمد با دست روی کتفم زد و بدون این که به من نگاه کند، پرسید: «این یارو کیه؟!»
همان طور که از سرعت ماشین میکاستم، به جایی که اشاره کرده بود، نگاه انداختم
.
خوب که نگاه کردم، یک نفر آدم سبیل کلفت قلچماق را در لباس کردی دیدم که فانسقهای را هم به دور کمر بسته بود گفتم: نمیشناسمش.
با عصبانیت گفت: بزن کنار ببینم این چه کاره است.
به سرعت روی ترمز زدم. ماشین هنوز نایستاده بود که پایین پرید و به طرف آن مرد رفت.
حاج احمد با آن قدر و قواره رشید، در برابر هیکل آن کرد سبیل کلفت درست مثل نوجوان ریز نقشی بود در کنار یک کشتی گیر سنگین وزن! از ماشین پیاده شدم و جلو رفتم. نزدیکتر که شدم، شنیدم که حاج احمد با لحن قرص و محکم پرسید:
ببینیم، تو کی هستی و چه کارهای؟
مرد کُرد همان طور که با گوشه سبیلش بازی میکرد، نگاه تمسخر آمیزی به حاج احمد انداخت و با بی خیالی گفت: ما کومله هستیم.
هنوز جمله مرد تمام نشده بود که حاج احمد سیلی محکمی به صورتش زد و او را در جا نقش زمین کرد.
مرد کُرد که به زمین افتاد، حاح احمد با چشمانی غضبناک بالای سرش ایستاد و با صدای بلند گفت: بیایید این را بیندازید عقب ماشین تا تکلیفش را روشن کنم. میگوید من کوملهام؟!
نگاه به آدمهایی که در اطرافش جمع شده بودند انداخت و طوری که همه بشنوند، گفت:
«ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم. آن هم جمهوری اسلامی است. والسلام».
*راوی:ناصر شریفی
ویژه سالگرد اسارت سردار جاویدان اثر “حاج احمد متوسلیان ” و همرزمانش در لبنان
نظر خود را اضافه کنید.