هاشم معروف حسینى
امام کاظم (ع) سومین یا چهارمین فرزندامام صادق (ع) است . بنا به نقل اکثر روایات، در هفتم ماه صفر ۱۲۸ ق . در «ابواء» (محلى بین مکه و مدینه) زاده شد . آن گونه که در «محاسن» برقى آمده است، مادر او به نام حمیده، بنابر احتمالى از مردم اندلس بود و در مرتبه بالا و والاى زهد و صلاح قرار داشت . امام بیستسال از زندگى خود را کنار پدر گذراند و ناظر بود که دانشمندان پیر و جوان از سراسر جهان به مدینه مىآمدند و در محضر پدر بزرگوارش تجمع مىکردند و عدهاى به فراگیرى دانش مشغول بودند و گروه دیگرى در خصوص توحید، تشبیه، قدر و امامتبا امام صادق به مناظره مىپرداختند . امام کاظم در این مدت بیستساله از محضر پدر بزرگوارش علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنین، شگفتى و تحسین دانشمندان را برانگیخت .
روزى میان او و ابوحنیفه، مباحثهاى رخ داد، در پى این مباحثه بود که ابوحنیفه به دانش فراوان آن حضرت اذعان کرد . این ماجرا زمانى رخ داد که ابوحنیفه منتظر بود تا حضرت صادق (ع) به او اجازه ورود دهد . حضرت کاظم (ع) - که کودکى بیش نبود - در برابر ابوحنیفه ظاهر شد ابوحنیفه بر آن شد تا باب سخن را با وى باز کند و از این رو نخستین سؤال را از امام کرد و چون پاسخ عمیق و علمى آن بزرگوار را دید، دیدگاهش نسبتبه او تغییر کرد و دومین سؤال خود را که از مسائل مهم روز بود و متکلمان و فقیهان را به خود مشغول ساخته بود از حضرتش پرسید .
در تحف العقول و دیگر منابع، ماجراى یاد شده، چنین گزارش شده است: ابوحنیفه مىگوید: در روزگار حضرت جعفر بن محمد صادق (ع) حج گزاردم و در بازگشتبه مدینه رفته و به خانه حضرت صادق (ع) درآمدم و در دهلیز، منتظر اجازه ورود بودم . کودکى نزدم آمد، به او گفتم: ناآشنا و غریب (که جایى نداشته باشد) کجا قضاى حاجت کند؟ نگاهى به من کرد و گفت: در پس دیوار پنهان شود و کنار چشمه و جویبار و زیر درختان میوه و حیاط خانه و گذرگاه نباشد و خارج از مسجد و دور از دید مردم باشد و پشت و یا رو به قبله قرار نگیرد و . . . هر کجا که خواهد قضاى حاجت کند . چون این تفصیل از آن حضرت شنیدم او را بزرگ شمردم .
به او گفتم: فدایتشوم، گناه از که صادر مىشود؟ نگاهى به من کرد . فرمود: بنشین تا تو را خبر دهم . نشستم و به گفتههایش گوش فرا دادم . آن گاه فرمود: لزوما گناه یا از بنده صادر مىشود و یا از خداى او و یا از هر دو . اگر چنان چه گناه از سوى خداوند باشد، او عادلتر از آن است که بندهاش را به جرم گناه ناکرده مجازات کند . اگر از سوى خدا و بنده باشد، پس خدا قوىترین شریک است و توانا سزاوارتر است که بنده ناتوان و ضعیف خود را ببخشد و اگر گناه به تنهایى از بنده سر زند - که همین امر درست است - پس امر و نهى متوجه اوست و اگر خداوند او را ببخشد با او کریمانه رفتار کرده و اگر مجازات و کیفر کند همانا نتیجه عمل بنده بوده است .
ابوحنیفه گفت: آنچه از آن جوان (امام کاظم) شنیدم مرا مستغنى کرد و بدون این که با حضرت صادق (ع) دیدار کنم راه خود را پیش گرفتم و با خود خواندم: «ذریه بعضها من بعض والله سمیع علیم» .
پیش از آن که حضرت کاظم از مرزنوجوانى بگذرد، شاهد جنگهاى خونینى بود که سالهاى متوالى میان امویان و دشمنان آنان، که به نام علویان شعار مىدادند و حکومت را متعلق به آنان مىدانستند، جریان داشت . آنان با برشمردن مفاسد و بدىهاى امویان و دشمنى آنها با اهل بیت (ع) در سست کردن پایههاى حکومتى بنىامیه تلاش داشتند، این حرکت، سراسر جهان اسلام را فرا گرفت و مسلمانان آن را پذیرفتند، زیرا مىپنداشتند که در سایه این قیام، آزادى، کرامت و حقوق از دست رفته دهها ساله خود را باز مىیابند، اما برخلاف آنچه مدعیان مىگفتند، حکومتبه علویان نرسید و بنىالعباس قدرت را قبضه کردند . با گذشت چند سال، سردمداران نظام جدید که منتظر از بین رفتن کامل دشمنان خود بودند زمینه را براى تامین امنیت نظام خود هموار ساختند و شیوههایى بدتر از آنچه که حاکمان سابق در مورد علویان و شیعیان به کار مىبردند، اعمال کردند . منصور خلیفه جدید، چندین بار بر آن شد تا امام صادق (ع) را از میان بردارد، ولى خداوند امام را از شر او محافظت کرد .
امام کاظم (ع) بیستسال از عمر مبارک خود را که در کنار پدر بزرگوار خود بود، پنجسال آن را در روزگار امویان، چهار سال و شش ماه به روزگار سفاح و نه سال و اندى در دوران حکومت منصور دوانیقى گذراند . او پس از پدر ۳۵ سال زیست و امامت و رهبرى روحى و معنوى مردم را به عهده گرفت . آن حضرت ده سال از این روزگار را با منصور، ده سال با محمدالمهدى پسر منصور، یک سال با موسى الهادى و پانزده سال دیگر عمر خود را با هارونالرشید برادر منصور سپرى کرد و سرانجام - و بنابر مشهور - در رجب سال ۱۸۳ق در زندان هارون و به دستسندى بن شاهک - زندان بان هارون - به وسیله زهر به شهادت رسید .
پرتوى از صفات امام کاظم (ع)
کسانى که به توصیف آن حضرت پرداختهاند معتقدند که او عابدترین، زاهدترین، فقیهترین، بخشندهترین و کریمالنفسترین مردم روزگار خود بود . او ثلث آخر شب را برمىخاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مىشد و چون هنگام نماز صبح فرا مىرسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مىپرداخت و آن چنان از خوف خدا مىگریست که اشک بر محاسنش جارى مىشد و از خشیتخداوند بىهوش مىگشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مىخواند که مردم گرد او جمع مىشدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مىکردند . از این رو مردم او را «عبد صالح» خواندند و او بیشتر با این نام شناخته مىشد تا با نام و کنیهاش . در کتاب «مطالب السؤول» آمده است: او به صالح، صابر، امین و کاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مىشد . از این رو او را «کاظم» مىخواندند که خشم خود را فرو مىبرد و بر گرفتارىها شکیبایى مىورزید .
ابن جوزى از شقیق بلخى نقل مىکند: در سال ۱۴۶ ق روانه حجشدم، در قادسیه فرود آمدم، در آن جا جوانى دیدم، خوب رو و گندم گون که پیراهنى پشمین بر تن داشت و جداى از مردم در گوشهاى نشست، با خود گفتم: این جوان از صوفیان است که مىخواهد سربار مردم باشد، به قصد توبیخش بدو نزدیک شدم، چون مرا دید، گفت: یا شقیق، «اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم .»
با خود گفتم: او بنده صالحى است، زیرا از آنچه در دل داشتم آگاهم کرد، پس از او بخواهم که افتخار هم نشینى خود را به من بدهد که ناگهان از دیدهام غایب شد . زمان کوچ فرا رسید و چون به «واقصه» رسیدم، او را دیدم که نماز مىخواند و پیکرش مىلرزید و اشک بر دیدگانش مىغلتید، با خود گفتم که به سویش بروم و از او عذرخواهى کنم . آن جوان نماز خود را مختصر کرد و گفت: اى شقیق، «انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى .» با خود گفتم که او از «ابدال» است که دو بار از اسرار نهفته من پرده برداشت . پس از حرکت از این محل در «زیال» اطراق کردیم او را دیدم بر سر چاهى ایستاده و ظرفى چرمین در دست داشت و مىخواست از چاه آب برگیرد که ظرف از دستش به چاه افتاد . او روى به طرف آسمان کرد و گفت: «چون تشنه و گرسنه شوم تو پروردگار منى» به خدا سوگند که دیدم آب چاه چنان بالا آمد که آن جوان ظرف خود را باز گرفت و آن را پر آب کرد و وضو ساخت و چهار رکعت نماز به جاى آورد . آن گاه بر تپه رملى رفت و از آن رملها مشت مىکرد و در ظرف آب مىریخت و مىنوشید . به او گفتم: از آنچه خداوند بر تو ارزانى داشته مرا بخوران . گفت: اى شقیق، گمانت را به خدایت نیکو گردان که خداوند نعمتهاى ظاهرى و باطنى خود را بر ما ارزانى داشته است . آن گاه ظرف را به من داد و من از آن خوردم . در آن ظرف آمیختهاى از آرد گندم و شکر دیدم که به خدا سوگند هرگز دلپذیرتر و معطرتر از آن نخورده بودم، با خوردن آن سیر شدم و چندین روز نیاز به خوراک و نوشیدنى نداشتم . دیگر آن جوان را ندیدم تا این که به مکه رسیدم . نیمه شبى او را در کنار «قبه الشراب» دیدم که با خشوع و گریه به نماز ایستاده است، چون فجر برآمد در مصلاى خود به تسبیح خداوند پرداخت و چون از تسبیح فارغ شد به نماز صبح ایستاد . سپس هفتبار گرد کعبه طواف کرد و از حرم خارج شد . به دنبال او رفتم تا مقصد او را بدانم که دیدم - بر خلاف ظاهر فقیرانه - غلامان و یارانى دارد . مردم به گرد او جمع شدند و بر او سلام مىکردند و به او تبرک مىجستند، از یکى از حاضران پرسیدم که این جوان کیست؟ گفت: او موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابىطالب است .
آنچه گفته شد موافق نقل قول تمامى محدثان و راویانى است که به توصیف بندگى و عبادت آن حضرت پرداختهاند و تمایل به تصوف بلخى خدشهاى در این مطلب وارد نمىکند، زیرا روایات نقل شده از سنى و شیعه، برتر از آنچه نقل شده به امامان و اهل بیت نسبت دادهاند و این منطقى است که هر کس سر به فرمان حق نهد قطعا خداوند خواسته او را اجابت کرده، و او را صاحب کرامتخواهد کرد .
همین طور در نقلها آمده است که او بخشندهترین عصر خود بود و به نزدیکان و بیگانگان عطا و بخشش مىکرد . بدرههاى او کمتر از سىصد دینار نبود . معاصران آن حضرت مىگفتند: شگفت از کسى است که بدره حضرت موسى بن جعفر (ع) را دریافت کند و از فقر شکایت کند .
خطیب بغدادى در کتاب تاریخ خود آورده است: او سخى و کریم بود . او سىصد یا چهارصد دینار در کیسه مىنهاد و شبانه به در خانه بىنوایان مىرفت و دینارها را میان آنها تقسیم مىکرد و کیسههاى زر او ضربالمثل بود . هم چنین خطیب از محمد بن عبدالله بکرى نقل مىکند که او گفت: براى گرفتن وامى به مدینه رفتم، ولى موفق نشدم . با خود گفتم: خوب است نزد ابوالحسن موسى بن جعفر (ع) بروم و عرض حال کنم، لذا به سوى او روان شدم . چون مرا دید . خواستهام را جویا شد، عرض حال کردم، به خانه خود رفت و شتابان خارج شد و غلام خود را از محل دور کرد . چون غلام رفت، حضرت کیسهاى که سى صد دینار در آن بود به من داد و من سوار مرکب شدم و به راه افتادم .
در نقل راویان آمده است که یکى از فرزندان عمربن خطاب ساکن مدینه بود و امام کاظم (ع) را مىآزرد و امیرالمؤمنین على (ع) را دشنام مىداد، تنى چند از یاران امام از آن حضرت خواستند تا اجازه دهد او را بکشند، حضرت با آنان به درشتى سخن گفت و از این کار نهى فرمود . روزى درباره آن مرد سؤال کرد، به او گفتند: او مزرعهاى در اطراف مدینه دارد و در همان جا کار مىکند، حضرت سوار بر مرکب خود روانه مزرعه آن مرد شد و او را در مزرعه دید، به سوى آن مرد شتافت، آن مرد فریاد برآورد: کشت ما را لگد مکن . حضرت راه خود را دنبال کرد تا نزدیک آن مرد رسیده در کنار او نشست و به ملاطفتبا وى پرداخت . آن گاه به او فرمود:
چه قدر هزینه زراعتت کردهاى؟
- صد دینار .
- امید دارى چه قدر عایدت شود؟
- ما غیب نمىدانیم .
- گفتم چقدر امید دارى؟
- امیددارم دویست دینار عایدم شود .
حضرت سى صد دینار به او داد و فرمود: کشتزار تو نیز سالم مانده است، آن مرد برخاست و سر امام را بوسید و روانه شد . حضرت از آن جا به مسجد رفت و آن مرد را در آن جا دید، چون آن مرد امام را دید گفت: «الله اعلم حیثیجعل رسالته» ، عدهاى از او پرسیدند: جریان از چه قرار است . تو پیشتر، خلاف این رفتار و گفتار را داشتى؟ او به آنان پرخاش کرده و بد گفت . از آن پس در هر حال از امام کاظم (ع) به نیکى یاد مىکرد . امام کاظم (ع) به یاران خود - که خواهان کشتن همان مرد بودند - فرمود: کدام بهتر است، آنچه که شما مىخواستید انجام دهید یا این کارى که من انجام دادم؟
در این باره روایات فراوانى هست که بیانگر زهد، صبر، خلق نیکو و دیگر صفات آن حضرت است .
زندگى امامان شیعه وقف علم، دین و خدمتبه مردم بود و براى این اهداف هر چیزى را فدا مىکردند، ولى موقعیتهاى سخت و رخدادهایى پیش مىآمد که آنان را از اهداف شان باز مىداشت . آنان - جز در مقاطع کوتاه - هرگز طعم آسایش را نچشیدند و هرگاه فرصتى دست مىداد آن را غنیمتشمرده و آن را صرف اهداف و مصالح اسلام و نشر تعالیم و احکام آن مىکردند که سراسر تاریخ زندگى آنان، مؤید این مطلب است .
در جو اختناقى که حاکمان عباسى براى امامان شیعه و پیروانشان به وجود آورده بودند امام کاظم (ع) رسالت الهى را که از پدرانش به ارث برده بود دنبال مىکرد . با توجه به این که آن حضرت فشارهاى شدید حاکمان جور و زندان را تحمل کرد، اما روایتهاى زیادى در موضوعهاى گوناگون، از ایشان نقل شده است و شاگردان مکتب او، از هر فرصتى براى کسب دانش از محضرش بهره مىجستند و فرصتها را از دست نمىدادند .
برخى وصایا و کلمات قصار آن حضرت
در تحف العقول آمده است که او به یکى از فرزندانش چنین سفارش مىکرد: اى فرزندم، مبادا که خداوند تو را در حال ارتکاب معصیتى ببیند و مبادا تو را در جایى که فرمان داده (در میان بندگان صالح) نبیند . خود را در عبادت حق، مقصر بدان، زیرا خداوند آن گونه که باید، عبادت نشده است . و بپرهیز از کم حوصلگى و تنبلى که این دو صفت، تو را از بهره (نعمت) دنیا و آخرت محروم مىکنند .
امام کاظم (ع) در وصیتى به هشام بن حکم مىفرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که براى تو سودى ندارد، زیرا تو مىدانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دستخود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمىرساند، زیرا تو مىدانى که گوهر دارى . اى هشام، ملایمت را پیشه کن که ملایمتخوش یمن، و خشونت و بد رفتارى نحس و شوم است و نیکى و خلق نیکو، خانه را آباد و روزى را زیاد مىکند که خداى فرموده است: پاداش نیکى، نیکى است همه مردم - چه مؤمن و چه کافر - مشمول این قاعدهاند . هر کس به تو نیکى کرد بر تو است که کار او را جبران کنى و اگر همانگونه که دربارهات احسان کردهاند احسان کنى، کارى نکردهاى، بلکه فضل، از آن کسى است که ابتدائا احسان کند .
مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارىاش فزونى گیرد .
حسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است . برترى فقیه و دانشمند بر عابد، همانند برترى خورشید بر سایر ستارگان است . و نیز فرمود: روز قیامت منادى ندا مىدهد: هر کس که بر خداوند حقى دارد برخیزد، تنها، کسى که برمىخیزد شخصى با گذشت و مصلح است که پاداش او با خداست . پس فرمود: بخشنده و خوشخو در حمایتخداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهى مىکند . پدرم پیوسته مرا به سخا و حسن خلق سفارش مىکرد تا وفات یافت .
نظر خود را اضافه کنید.