الف) تاريخچه و چگونگي اعتقاد به تناسخ:
عقيده به تناسخ از هندوستان و چين و اغلب ممالك آسيائي ظهور كرده و كمكم به پارهاي از ممالك شرق و غرب هم رسيده است(1)، لذا تناسخ زيربناي عقديه آئينهايي مانند: بودائي و برهمائي (برهمني) را تشكيل ميدهد. اين گروه در عين اعتقاد به موضوع پاداش و كيفر، منكر معاداند. ميگويند: انسان نتيجه اعمال تلخ و شيرين خود را در همين جهان ميچشد، زيرا اگر نيكوكار باشد، روح او به بدن انسان سعادتمند و خوشبختي كه غرق در عزت و نعمت است و يا بدن حيوان مفيد و سودمندي مانند: گوسفند و گاو، متعلق ميگردد(2). اما اگر شرور و بدكار باشد، روح او به بدن انسان بدبخت مانند افراد معلول و بيمار و تنگدست و يا حيوان پست و موذي مانند خوك و موش تعلق ميگيرد، و پاداش و كيفر خود را در اين جهان ميبيند. از نظر اين گروه، جهان توالي نفس است، يعني روحها پيوسته از بدني جدا شده، و از طريق زاد و ولد به بدنهاي ديگري، خواه انسان و خواه حيوان، تعلق ميگيرد(3).
ب) معناي تناسخ:
تناسخ در لغت از ماده »نَسْخ« به معناي انتقال است(4). و يا به معناي زايل كردن يك چيز به وسيله چيز ديگري كه جايگزين آن ميشود، مانند زايل شدن سايه به وسيله نور خورشيد، و از بين رفتن جواني به وسيله پيري(5). و در اصطلاح عبارت است از انتقال نفس مادّي و طبيعي به بدن ديگر(6).
ج) اقسام تناسخ: به طور كلي تناسخي كه از طرف معتقدان به آن مطرح شده، سه قسم است:
1- تناسخ مطلق: تناسخ مطلق، عبارت است از اينكه، نفس در همين جهان از يك بدن به بدن ديگر و نيز از آن بدن به بدن سومي منتقل شود، به طوري كه اين روند بيوقفه براي هميشه ادامه يابد، بدني كه نفس به آن منتقل ميشود ممكن است بدن انسان، حيوان و يا گياه باشد و غالباً اين انتقال از طريق تعلق گرفتن به چنين انسان يا حيوان و يا سلول نباتي انجام ميگيرد. اعتقاد به اينگونه تناسخ به قدماي فلاسفه نسبت داده شده است(7).
2- تناسخ محدود (نزولي): تناسخ محدود به عبارتي نزولي، آن است كه انتقال و دگرگوني به بعضي از نفوس اختصاص داشته باشد نه همه آنها، اين نوع تناسخ همانگونه كه از جهت افراد محدود است از جهت زمان نيز محدود ميباشد، زيرا نفس سرانجام به مرحلهاي خواهد رسيد كه ديگر به بدن منتقل نميشود، بلكه به عالم نور و عقول ميپيوندد(8). به عبارت ديگر: تناسخ نزولي، آن است كه نفس به واسطه شرافت و كمال مزاج انساني، در آغاز به بدن انسان تعلق ميگيرد، و پس از مفارقت از آن به حسب ملكات حاصله خود يا به بدن انسان ديگري و يا به بدن حيوان و يا جسم ناي و يا معدني تعلق خواهد گرفت، پس بدن انسان بابالابواب(9) ورود ملكوت به عالم طبيعت است و نفس به واسطه آن به مراحل پستتري نزول ميكند(10)، خلاصه تناسخ نزولي يك نوع حركت ارتجاعي و واپسگرايي نفس است. صدرالمتألهين در شرح اين عقيده (تناسخ نزولي) چنين ميگويد: »نخستين جايگاه براي روح، بدن مادي انسان است كه آن را دريچه پيدايش حيات در بدنهاي حيواني و گياهي مينامند. اين همان نظر »يوذاسف تناسخي« است، او معتقد بود كه نفوس انسانهاي سعادتمندي كه به حدّ كمال رسيدهاند، پس از جدا شدن از بدن به عالم عقلي و جهان برتر ميپيوندند، و به درجهاي از سعادت كه چشمي نديده و گوشي نشنيده و بر قلب كسي خطور نكرده، دست خواهند يافت. اما نفوس ديگران - مانند انسانهايي كه به سعادت متوسط و يا ناقص، تا نهايت درجه نقصان، دست يافتهاند و نيز انسانهاي شقاوتمند با درجات گوناگونشان - از يك بدن به بدن ديگري از نوع انسان و نه نوع ديگر، منتقل شده و آن را تدبير ميكند. برخي ديگر فقط انتقال روح به بن حيوان را جايز دانسته، و برخي ديگر انتقال از بدن انسان به بدن گياه را نيز روا دانستهاند، و گروهي حتي منتقل شدن به جسم جامد را نيز پذيرفتهاند«(11). قسم اول را نسخ، و دوم را مسخ، و سوم را فسخ و چهارم را رسخ مينامند(12).
3- تناسخ صعودي: قسم سوم تناسخ، تناسخ صعودي است كه عكس تناسخ نزولي ميباشد به اين معنا كه حيات ابتدا به موجودي كه آمادگي بيشتري دارد، افاضه ميشود و سپس به موجوداتي كه استعدادشان كمتر است به ترتيب به آنها اعطا ميشود، كساني كه قائل به تناسخ صعودي هستند، معتقدند كه گياه از استعداد بيشتري براي حيات برخوردار است و براي كسب فيض جديد، نسبت به حيوان و انسان اولويّت دارد، و از سوي ديگر انسان خواهان نفس شريفتري است، يعني نفسي كه مراحل گياهي و حيواني را سپري كرده باشد.
بنابراين، حيات ابتدا به گياه داده ميشود و سپس به حيوان و به دنبال آن به انسان منتقل ميشود(13). اين نظريه شباهت زيادي به نظريه حركت جوهري دارد كه ميگويد: اشياء در سايه حركت جوهري از قوه به فعليت و از نقص به كمال ميرسند، و گياه به حيوان سپس به انسان تبديل ميشود، ولي با هم تفاوت دارند، فرقشان در اين است كه بنا بر تناسخ، تكامل به صورت گسسته و ناپيوسته انجام ميگيرد، به اين شكل كه نفس نباتي از گياه به بدن حيوان، و سپس به بدن انسان منتقل ميشود، اما در حركت جوهري، دگرگوني و تحوّل به نحو پيوسته صورت ميپذيرد(14).
د) دلائل بطلان تناسخ:
بر ابطال تناسخ دو برهان وجود دارد، كه همه انواع آن را در برميگيرد و اختصاص به نوع خاصي از تناسخ ندارد، شرح اين دو برهان به عبارت زير است:
برهان اول: بطلان اجتماع دو نفس در يك بدن: هرگاه بدن صلاحيت و استعداد كامل براي حدوث نفس پيدا بكند، بدون تأخير نفس شايستهاي از طرف مبدء متعال و فيّاض بر وي افاضه ميشود. پس اگر نفس بدن ديگري بر آن تعلق بگيرد، لازم ميآيد باي يك بدن دو نفس باشد، و اين باطل است زيرا اولاً: تشخص هر فرد وابسته به نفس و روح آن است و فرض دو نفس براي يك شخص به معناي فرض دو ذات و دو جود براي يك وجود و يك ذات باشد و ثانياً: هر كس به روشني در مييابد كه يك بدن در ذات خود يك نفس بيشتر ندارد وگرنه آثار مختلف آن دو آشكار ميگرديد(15).
برهان دوم: نبودن هماهنگي ميان نفس و بدن: تعلق نفس به بدن ذاتي بوده و بينشان تركيب طبيعي و اتحادي است، و هر يك از آنها با ديگري داراي حركت ذاتي و جوهري ميباشد، و از سوي ديگر نفس در آغاز پيدايش، نسبت به همه حالاتش بالقوه ميباشد، و بدن نيز چنين است، و در برابر هر يك از دورانهاي كودكي، نوجواني، جواني، پيري، شأن و حالات خاصي دارد. و آن دو (نفس و بدن) با هم از قوه به فعليت ميرسند، و تا وقتي نفس به يك بدن تعلق دادن درجات قوّه و فعلِ آن، متناسب با درجات قوّه و فعل در همان بدن خاص ميباشد. پس هنگامي كه نفس در نوعي از انواع بالفعل باشد، محال است كه بار ديگر قوّه محض گردد؛ همان گونه كه محال است حيوان پس از كامل شدن خلقتش، نطفه و علقه شود. چون اين حركت جوهري ذاتي بدن و نفس حيواني است، و ممكن نيست به طبع يا قسر، و به اراده يا جبر، يا اتفاق اين حركت ذاتي نابود يا دگرگون شود، پس اگر نفس مستنسخهاي از بدن ديگري به اين بدن تعلق گيرد، لازم ميآيد كه بدن يك نفس بالقوه و يك نفس بالفعل داشته باشد. و نيز لازم ميآيد كه بدن از همان جه كه بالفعل است بالقوه هم باشد، زيرا تركيب طبيعي اتحادي بين دو چيزي كه يكي بالفعل و ديگري بالقوه باشد، محال است و يك چيز نميتواند از يك جهت بالفعل و از جهت ديگر بالقوه باشد(16).
ه ) نتيجه:
1- تناسخ زيربناي عقيده آئينهاي مانند: بودائي و برهمائي را تشكيل ميدهد.
2- در لغت به معناي انتقال و در اصطلاح به معناي انتقال و تعلق نفس مادي بعد از زوال و جدا شدن از بدني به يك بدن ديگر.
3- به طور كلي تناسخي كه از طرف معتقدان به آن مطرح شده سه قسم (تناسخ مطلق، محدود (نزولي) و صعودي) است و هر سه قسم آن باطل است.
4- تناسخ به دو دليل باطل است: اولاً سبب اجتماع دو نفس در يك بدن ميشود و ثانياً هماهنگي ميان نفس و بدن را از بين ميبرد، چنان كه توضيحش گذشت.
پي نوشت ها:
1- حقيقت روح، احمد زمرديان، چاپ سوم، 1372، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 437.
2- معاد انسان و جهان، استاد جعفر سبحاني، انتشارات مكتب اسلام، چاپ دوم، 1373، ص 184.
3- همان مدرك. 4- اقرب الموارد، ج 2، ماده نسخ.
5- المفردات الفاظ في غريب القرآن، حسين بن محمد، المعروف بالراغب الاصفهاني، المكتبة المرتضوية، ص 490، ماده نسخ.
6- الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، صدر الدين محمد شيرازي، دار احياءالتراث العربي، بيروت - لبنان، 1410 ه . ، 1990م، چاپ چهارم، ج 9، ص 4.
7- الالهيات، استاد جعفر سبحاني، مكتب الاعلام الاسلامي، الطبعة الثانية، 1411 ه . ق، ج 3، ص 797.
8- همان مدرك.
9-
10- شرح منظومه فارسي، زاهدي، زين الدين، انتشارات مصطفوي قم، چاپ دانشگاه مشهد، ج 3، ص 190.
11- الحكمة المتعالية، چاپ بيروت، چهارم، ج 1، ص 8. اين مدرك قبلاً در شماره 6 مفصل آمده است.
12- حكيم سبزواري ميگويد:
نسخٌ و مسخٌ رسخٌ فسخٌ قُسما انساناً و حيواناً جماداً نما
تعلق گرفتن نفس مفارق به بدن انسان يا حيوان يا نبات يا جماد به چهار بخش (نخس و مسخ و رسخ و فسخ) تقسيم ميشود. شرح منظومه، حكيم سبزواري، انتشارات دارالعلم، ص 317.
13- الالهيات، ج 2، ص 798، و اسفار، ج 9، ص 8، ترجمه با استفاده از كتاب معادشناسي در پرتو كتاب و سنت و عقل، استاد سبحاني، مترجم علي شيرواني، ص 154.
14- اسرار الحكم، ملاهادي سبزواري، ص 293 و 294، ر.ك. الالهيات، استاد سبحاني، مكتب الاعلام الاسلامي، الطبعة الثانيه، 1411 ه . ق، ج 2ن ص 798.
15- اسفار، ج 9، ص 10 و شرح منظومه، ص 316. هر دو آدرس در شمارههاي قبلي بيان شده است.
16- اسفار، ج 9، ص 2 و 3، ترجمه با استفاده از شرح منظومه فارسي و معادشناسي استاد سبحاني.
منابعي ديگر براي مطالعه بيشتر:
1- ترجمه الشواهد الربوبيه، صدرالمتألهين.
2- معادشناسي در پرتو كتاب و سنت و عقل، استاد سبحاني.
3- شرح منظومه فارسي، ج 3، زيدالدين زاهدي.
4- حقيقت روح، احمد زمرديان.
5- منشور جاويد، ج 9، استاد سبحاني.ش
مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات
نظر خود را اضافه کنید.