مرده ريگ جاهليت

بي ترديد بخشي از علل و عوامل رخداد حادثه كربلا را بايد در عصر جاهليت جزيرة العرب و مناسبات فرهنگي، اقتصادي و سياسي حاكم بر زندگي اعراب و قبايل ساكن در آن جستجو كرد.اطلاق واژه جاهليت براي دوره مورد نظر، خود گوياي واقعيتهاي غير قابل انكاري است. به جز عده معدودي از صاحب نظران كه نكات برجسته فكري و مدني براي عرب عصر جاهلي قائلند، بيشترين آنها كاربرد واژه جاهليت را براي اين دوره بسيار با مسما مي دانند. بي شك استعمال اين مفهوم داراي محدوديت زماني و مكاني خاصي است؛ به اين معنا كه از نظر زماني، مفهوم جاهليت دوران دويست ساله قبل از بعثت را شامل مي شود، چرا كه در قرون پيش تر، آن سرزمين مهد تمدنهاي مختلف بشري بوده است كه ما به وسيله قرآن از وجود آنها آگاه شده ايم.از نظر جغرافيايي نيز بايد اطلاق مفهوم جاهليت را محدود ساخت، زيرا بخشهايي از شبه جزيره عربستان، به ويژه جنوب آن (يمن يا عربستان خوشبخت) به دلايل اقليمي و جغرافيايي كه بسيار حاصلخيز و مناسب براي كار كشاورزي بود و همچنين به دليل ارتباط نزديكي كه با كشورهاي همجوار به ويژه ايران داشت و تأثيري كه از فرهنگهاي پيراموني گرفته بود، نسبت به منطقه حجاز از وضعيت مناسب تري برخوردار بود. بنابراين با توجه به قراين و شواهد موجود، اطلاق مفهوم جاهليت بر اين قسمت از جزيرة العرب قابل قبول نيست.شاخصه هاي فرهنگي عرب جاهلي در «شعر و شاعري»، «علم الانساب»، «علم الايام» و آشنايي به «علوم انواء» خلاصه مي شود. شعري كه عرب مي سرود داراي قالبي دلنشين و آراسته، اما خالي از محتوا بود و صرفاً در وصف گل و گياه و سبزه يا شب و شراب و شمشير محدود مي ماند. رويكرد اين قوم به علم الانساب و علم الايام براي ارضاي تمايلات فخرطلبانه فردي و قبيله اي بود، نه به عنوان علمي از علوم.در حوزه سياست، تنها واحد سياسي موجود و مطرح در جامعه عرب جاهلي «قبيله» بود كه نه تنها شالوده حيات و بقاي تمام پيوستگيهاي فردي و اجتماعي به شمار مي رفت، بلكه تمام اركان شخصيت و مظاهر فكري و عقلي او را نيز شكل مي داد. قبيله تنها جغرافياي سياسي بود كه عرب آن را مي شناخت و براي آن تلاش مي كرد و بيرون از آن براي او حكم سرزمين «غير» را داشت. نظام سياسي قبيله بر شيخوخيت و ريش سفيدي مبتني بود و در آن، عرف به عنوان قانون نانوشته، تعيين كننده نوع و چگونگي روابط اجتماعي افراد در درون و بيرون از قبيله بود. «جنگهاي فجار» و «حلف الفضول » به عنوان دو پديده مهم در عصر جاهلي مي تواند مثبت نبودن قانون عام و فراگير در آن دوره باشد. در نظام ارزشي عصر جاهلي، نسب و ثروت تعيين كننده پايگاه اجتماعي افراد بود؛ آنكه از نسب بالاتر و ثروت و مكنت بيشتري برخوردار بود در جرگه اشراف قرار مي گرفت و در تمامي تصميمهاي قبيله اي و امور مختلف اجتماعي تأثيرگذار بود.كار مهمي كه پيامبر (ص) انجام داد تغيير همين نظام ارزشي غلط بود. برخلاف جامعه جاهلي، در جامعه اسلامي، تقوا و پرهيزكاري افراد بود كه آنها را در پايگاه انساني بالايي قرار مي داد. گرچه پيامبر اكرم (ص) بيست و سه سال بي وقفه در اين راستا تلاش كردند، اما آن چه مسلم است يك دوره بيست و سه ساله براي منسوخ كردن يك فرهنگ جاهلي دير بنياد، دوره بسيار اندكي است. بنابراين بعد از رحلت پيامبر(ص) جامعه اسلامي آرام آرام به سوي تفكرات جاهلي بازگشت، تا آن جا كه در سال (61 ق) منظومه فكري دشمنان امام حسين(ع) كاملاً در چارچوب عصبيت قبيله اي منحصر بود و همه چيز را از دريچه شعب و منافع شعبي خود مي ديدند.
مسأله ديگري كه به عنوان ميراثي شوم از عصر جاهليت به دوره اسلامي منتقل شده بود و در جريانهاي سياسي و اجتماعي بسيار تأثيرگذار بود، منازعات درون قبيله اي تيره هاي قريش بود كه با مرگ عبدمناف و آغاز رياست يكي از فرزندان او به نام عمرو(هاشم) شروع شده بود.

سقيفه بني ساعده

يكي از مهمترين علل رخداد عاشورا حادثه اي بود كه همان روز رحلت پيامبر(ص) در سقيفه بني ساعده اتفاق افتاد و به تعبير امام خميني(ره): بالاترين مصيبتي كه بر اسلام وارد شد، همين مصيبت سلب حكومت از حضرت امير - سلام ا...عليه- بود و عزاي او از عزاي كربلا بالاتر بود. مصيبت وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است از آن مصيبتي كه بر سيدالشهداء وارد شد. اعظم مصيبتها اين مصيبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعني چه؟ (صحيفه نور/ج1/ص161)
آن چه در سقيفه بني ساعده اتفاق افتاد، بازگشت دوباره اعراب به تفكرات و سنت قبيله اي پيش از بعثت بود. شيوه انتخاب جانشين پيامبر(ص) دقيقاً طبق معيارها و سنن قبيله اي انجام شد. اگر از نزديك، سقيفه را به عنوان يك «متن» در زمينه تاريخي خود بررسي كنيم به نتايج مهمي خواهيم رسيد: فتح مكه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجري، بزرگترين پايگاه دشمنان پيامبر را فرو ريخت و با تصرف آن و تسليم رؤساي قريش، اسلام به عنوان حاكميت بلامنازع جزيرة العرب شناخته شد. قبايل ديگري كه تا اين زمان اسلام نياورده بودند، گروه گروه با فرستادن نمايندگان خود به مدينه، در پيشگاه پيامبر اسلام، مسلماني خود را اعلان كردند تا از اين طريق همچنان به حيات قبيله اي خود ادامه دهند. در نتيجه سال نهم هجري با عنوان «عام الوفود» در تاريخ اسلام شناخته شد و بخش بزرگي از قبايل جزيرة العرب در اين سال به جرگه اسلام پيوستند. بي ترديد اسلام آوردن اين قبايل نه از روي ايمان قلبي، بلكه از روي ترس و به اقتضاي مصلحت زمانه بود. اينها كه به طور تقريبي شايد هفتاد درصد كل قبايل شبه جزيره را شامل مي شدند، اعلان مسلماني كردند، اما به مباني و مبادي اسلام مؤمن نشده و آن را درك نكرده بودند.
براي اثبات اين ادعا دلايل زير را مي توان ارايه كرد:
1- قرآن كريم به طور صريح به اين مسأله اشاره كرده است: اي رسول! اعراب بر تو منت نهاده گفتند ما بي جنگ و نزاع ايمان آورديم. به آنها بگو شما كه ايمانتان از زبان به قلب وارد نشده است به حقيقت هنوز ايمان نياورده ايد، ليكن بگوييد ما اسلام آورديم ... .(حجرات/14)
2- واقعه اهل رده كه بلافاصله بعد از فوت پيامبر اتفاق افتاد، دليل ديگري براين مدعا مي تواند باشد. برخي از قبايل جزيرة العرب با آگاهي از فوت پيامبر اعلان كردند كه ديگر هيچ گونه ارتباط ديني و حكومتي با مدينه ندارند و بر اعتقادات و باورهاي قديم خود برگشته اند. ظهور پيامبران دروغيني همچون طلحة بن خويلد، سجاح، مسيلمه بن كذاب و اسود عنسي با انگيزه هاي حسادت به سيادت قريش، شركت در حاكميت متمركز جزيرة العرب، تصور باج گونه داشتن از حكم ديني زكات و... همه بيان كننده درك ناقص و ناتمام اين قبايل از دين اسلام و مباني آن مي باشد.
3- درخواستهايي كه نمايندگان اين قبايل از پيامبر در قبال قبول اسلام داشتند همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب و يا به دست گرفتن رهبري مسلمانان پس از پيامبر، نگهداشتن بت قبيله و... نيز همه مبين درك نادرست اين قبايل از مفاهيم و احكام شرع مقدس اسلام بود. در چنين شرايطي كه مفاهيم عميق اسلامي در ذهن و دل اعراب كاملاً رسوخ نكرده و آنها را از درون متحول نكرده بود، پيامبر دارفاني را وداع گفت و بلافاصله گروههاي مختلف سياسي، با برداشتهاي متفاوت از نصوص ديني، براي تعيين جانشين پيامبر(ص) در سقيفه تجمع كردند.

الف - انصار

گروه انصار در عصر نبوت، در راه اسلام، خدمات شايان توجهي انجام دادند؛ مانند شمشير زدن و دوشادوش پيامبر در بيشتر غزوات بودن و... مهمتر از همه، امان دادن به مهاجريني بود كه همه مال و منال خود را در مكه جا گذاشته و به مدينه پناه آورده بودند. انصار صادقانه در اين راه تمام دارايي خويش را در طبق اخلاص گذاشتند و با مهمانان و برادران ديني خود تقسيم كردند تا جايي كه حضرت فاطمه زهرا(س) در خطبه اي آنان را «مهد اسلام و بازوي ملت» ناميد. به همين علت انصار در اجتماع شتاب آلود سقيفه خود را از هر حيث شايسته جانشيني پيامبري مي دانستند كه در خدمت و كمك به او از هيچ امري دريغ نورزيده بودند، اما يك مسأله باعث ضعف و تزلزل در جبهه انصار شد:
1- از آن جا كه در عصر جاهليت بين اوس و خزرج جنگها و خصومتهاي زيادي وجود داشت و هنوز آن را فراموش نكرده بودند، اين امر به درگيري درون گروهي آن دو منجر شد تا جايي كه وقتي سعد بن عباده - رئيس خزرجي انصار - به عنوان نماينده معرفي شد، اوسيها او را برنتافتند و شتابزده با نماينده مهاجران بيعت كردند.

ب - مهاجران

تفسير مهاجران از مقوله جانشيني پيامبر به گونه اي بود كه به آساني مي توانست رقباي جدي خود را از صحنه خارج كند. گروهي مهاجر به واسطه سابقه درخشاني كه در ياري پيامبر و همراهي او داشتند به عنوان مسلمانان اوليه كه در روزهاي سخت مكه تمام دارايي خود را رها كرده و با پيامبر به مهاجرتي سرنوشت ساز رفته بودند، كسب مقام جانشيني پيامبر را پاداشي براي زحمات طاقت فرساي خود مي دانستند.

ج - بني هاشم

اگر چه بني هاشم به دليل اشتغال به امور كفن و دفن پيامبر(ص) در سقيفه حضور نداشتند، اما جايگاه معنوي آنها را نمي توان در ساختار سياسي جامعه اسلامي ناديده گرفت. علي(ع) و اطرافيانش زماني از اجتماع سقيفه باخبر شدند كه ديگر، مسلمانان باخليفه پيامبر(ص) بيعت كرده و در حال بازگشت بودند. نقل شده است انصار در جواب علي(ع) كه پرسيده بود، چرا با من بيعت نكرديد و با آنها بيعت نموديد، گفتند: اگر شما زودتر مي آمديد ما با شما بيعت مي كرديم، اما حالا ديگر چون بيعت كرده ايم، آن را نمي شكنيم.

د - امويان

بي ترديد تيره اموي قريش به دليل سابقه سياهشان در دشمني با پيامبر(ص) در سقيفه بني ساعده براي كسب خلافت جامعه اسلامي هيچ اميدي نداشتند، اما با حضور فعال خود در اين حادثه براي چند دهه آينده مي انديشيدند. آنها با جذب شخصيتهاي مثبتي مانند عثمان و عبدالرحمن بن عوف در احراز وجهه اي موجه براي حزب خود سعي بسيار نمودند و شايد بتوان گفت، حادثه سقيفه در بين گروههاي مطرح بيشترين فايده را براي امويان در پي داشته است، چرا كه با خلافت ابوبكر، به تدريج امويان به دليل مهارتهاي زيادي كه در عرصه امور نظامي داشتند، وارد سپاه اسلام شدند و شاخه نظامي خلافت را در اختيار گرفتند تا آن جا كه در جريان واقعه ارتداد، قبايل جزيرة العرب در روزهاي آغازين خلافت ابوبكر، لشكريان متعددي براي سركوبي آنان فرستادند. به گفته مقريزي: «فرماندهي پنج لشكر از يازده لشكر گسيل شده، از تيره امويان بود» و هم آنان بودند كه رهبري فتوحات بزرگ در عراق، شام، ايران، مصر و آفريقا را بر عهده داشتند. «بدين سان اشراف مردم در جاهليت به اشراف آنان در اسلام نيز بدل شدند».

3) سياست مالي خلفاي نخستين

عامل مهم ديگر در زمينه سازي قيام عاشورا، سياست مالي خلفاي نخستين و شيوه برخورد آنها با بيت المال مسلمانان بود كه بعد از رحلت پيامبر(ص) در جامعه اسلامي به مرور شكل گرفت.از آن جا كه در زمان حضرت رسول(ص) وضعيت مالي مسلمانان چندان مطلوب نبود و اغلب با تنگدستي روزگار مي گذراندند، فرصتي براي پيامبر پيش نيامد تا الگوي كاملي را از خود در اداره امور مالي جامعه اسلامي به جا گذارد. با اين حال به دو مسأله حساسيت ويژه اي داشت:نخست اين كه در تقسيم بيت المال مساوات و برابري را به طول كامل رعايت مي كرد و بين نو مسلمانان و سابقون فرقي قائل نمي شد و در جواب اعتراض برخي از صحابه به اين شيوه، مي فرمودند: آن چه بايد رعايت شود، احتياج و مساوات است و جزاي سابقه و فضيلت را خداوند خواهد داد.دوم اينكه به هيچ وجه مالي را در خزانه ذخيره نمي كردند و بلافاصله پس از رسيدن مال، آن را بين مسلمانان تقسيم مي نمودند و دليل اين امر نيز همان وضعيت مالي نامناسب مسلمانان بود.بعد از پيامبر(ص) با اينكه از نظر مالي وضعيت مسلمانان رو به بهبودي بود، اما ابوبكر همچنان با تأسي جستن به دو ويژگي كه پيامبر آن را اصل قرارداده بود، به سنت پيامبر كاملاً وفادار ماند و به رغم اعتراضات زيادآن را بهترين روش دانست.اما در دوره هاي بعد برخي سياستهاي اقتصادي چون تبعيض قايل شدن بين متقدمين و تازه مسلمانان باعث شد تا شكاف طبقاتي بين مسلمانان به وجود بيايد. اين شيوه مالي در دوره هاي بعد باعث شد تا فاجعه اي عميق رخ دهد و همين امر موجب ايجاد اختلاف بسياري در بين مسلمانان شود. بذل و بخششهاي بيش از حد به خويشاوندان اموي و ديگر سياستهاي نادرست مالي اتخاذ شده، زمينه هاي نارضايتي و شورش را فراهم كرد. اما آن زمان كه علي(ع) خلافت مسلمانان را پذيرفتند بر تقسيم برابر و عادلانه اموال به شيوه پيامبر(ص) تأكيد فراواني داشتند.
بي شك با انحرافات بنياديني كه از زمان رحلت پيامبر(ص) تا روي كار آمدن علي(ع) در جامعه اسلامي به وجود آمده بود، اجراي چنين سياست عادلانه اي كه كاملاً مبتني بر مشي عقيدتي پيامبر اسلام باشد، ناممكن مي نمود.

بني اميه و اسلام وارونه

سياست مالي خلفاي اموي (به ويژه معاويه و پسرش يزيد) تفاوتهاي بنيادي با سياست مالي خلفاي نخستين داشت. سيستم حكومتي معاويه كاملاً سلطنتي و با تقليد از دربار حكومتي، روم و ايران بود. اختصاص دادن املاك خالص براي خاندان حكومتي، تمركز بخشيدن به سازمان خراج و تخصيص درآمد حاصل از آن فقط براي خليفه، ماليات بستن به مقرري كارمندان و مصادره نصف اموال ماموران عالي رتبه دولت پس از مرگ يا استعفاي آنان كه در منابع اسلامي با عنوان «استخراج» از آن ياد مي شود، از مواردي بود كه براي اولين بار در تاريخ اسلام از جانب معاويه با هدف بازسازي نظام مالي دولت اسلامي به اجرا درآمد، اما پر واضح است كه در اين بازسازي بيشترين سود عايد دستگاه خانداني خليفه شد نه دولت اسلامي.
بعد از معاويه، يزيد ميراث خوار چنين نظام سلطنتي شد كه اساس آن مبتني بر مال اندوزي بود. برخي از مهمترين حركتهاي انحرافي كه از طرف معاويه و همفكرانش در تاريخ اسلام صورت گرفته و در وقوع سانحه عاشورا بسيار مؤثر بوده به اين قرار است:

الف - جعل حديث

معاويه افرادي را صرفاً براي جعل حديث استخدام كرده بود كه از معروفترين آنها مي توان به سمرة بن جندب، ابوهريره، عمروبن عاص، مغيرة بن شعبه و عروة بن زبير اشاره كرد. احاديث زيادي توسط اين عده در فضايل معاويه و تيره اموي قريش و مذمت بني هاشم به ويژه علي(ع) ساخته شد و حتي مكتب تاريخ نگاري شام كه به درستي بايد مؤسس آن را معاويه دانست، اساساً با اين هدف تأسيس شد. در ميراث مكتوب تاريخ نگاران شامي تهمتهاي ناروايي بر خاندان عصمت و طهارت وارد شد تا آن جا كه قيام امام حسين(ع) براي احياي سنت نبوي(ص)، به عنوان شورشي معرفي گرديد كه نظم عمومي جامعه اسلامي را بر هم زده و موجب اغتشاش شده است. و در مقابل به جاي محكوم كردن يزيد به دليل آن همه اعمال ضد ديني اش رفتار او را با اين توجيه كه عمل به «اجتهاد» كرده است، تصديق و تأييد كردند.
معاويه براي مخدوش كردن چهره علي(ع) چهارصدهزار درهم به سمرة بن جندب داد تا بگويد آيه «و من الناس من قوله في الحياة الدنيا ... و هوالدالخصام» درباره علي(ع) نازل شده است. به واسطه همين تبليغات مسموم بود كه پذيرش شهادت علي(ع) در محراب عبادت براي شاميان بسيار مشكل مي نمود.

ب - احياي عروبت

معاويه مبناي حكومت خود را بر عصبيت قومي و قبيله اي استوار كرده بود و همچون اسلاف خود در عصر جاهلي بر نسب و عشيره خود مي باليد. احياي ملي گرايي و عروبت به طور عام تر، شعار بني اميه در حاكميت خود براي جامعه اي بود كه بخش قابل توجهي از آن را موالي و مسلمانان غير عرب تشكيل مي دادند.
معاويه براي اجراي سياست عرب گرايي خود در بخشنامه اي به زياد بن ابيه- حاكم بصره و سپس كوفه - دستور مي دهد كه عطايا و سهميه موالي و عجم را از بيت المال كم كند، در جنگها عجم را سپر اعراب سازد، آنان را به هموار ساختن راهها و كندن درختان و... وا دارد، هيچ يك از عجمها را مناصب دولتي نداده و اجازه ندهد كه آنان با دختران عرب ازدواج كنند و از عرب ارث ببرند. و تا آن جا كه مي تواند از عجم دوري گزيند و آنان را تحقير كند. قيام مختار ثقفي در خونخواهي امام حسين(ع) نوعي واكنش اعتراض آميز به سياست عرب گرايي امويان هم بود. چنان كه نقل شده است:
... عميربن حباب يكي از بزرگان شام و رئيس قبيله قيس به مختار گفت: از هنگامي كه وارد اردوگاه تو شده ام اندوهم شدت يافته است و اين به آن جهت است كه تا هنگامي كه پيش تو رسيدم هيچ سخن عربي نشنيدم و همراه تو، همين گروه ايرانيان هستند و حال آن كه بزرگان و سران مردم شام كه حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده اند.

ج - احياي جريانهاي اعتقادي انحرافي

در دوره اي كه آزادي انديشه و عقيده شديداً سركوب مي شد، تفكر انحرافي «مرجئه» مورد استقبال و حمايت شديد امويان قرار داشت. صاحبان اين عقيده باور داشتند كه ايمان به خداوند كافي است و گناه باعث ورود انسان در جهنم نمي شود. شهرستاني در «الملل و النحل» همين نكته را وجه شاخص مرجئه تلقي مي كند و معتقد است در حوزه مسايلي كه به امامت مربوط مي شود با خوارج توافق ندارند. با رواج اين تفكر، معاويه موفق به مشروعيت بخشيدن به تمام اعمال و گفتار دستگاه حكومتي خود مي شد. در اين انديشه «نقد قدرت» جاي خود را به «تجليل حاكمان» داد و معاويه و كارگزاران او صحنه را به گونه اي طراحي كردند كه مردم باور داشتند هر كاري كه آنان به عنوان خليفه مسلمانان انجام مي دهند، كاري درست و شايسته است و هر كس با آنان به مخالفت برخيزد، فارغ از اينكه چه كسي است و چه مي گويد، برخطاست و ريختن خون او منعي ندارد و اين تلقي بدون تدارك زمينه چنين اعتقادي، ميسر نبود. احمد امين وجه نامگذاري مرجئه را چنين بيان كرده است:
مرجئه گرفته شده از «ارجاء» است، به مفهوم به تأخير انداختن، زيرا آنان امر گروههايي را كه با هم اختلاف داشتند و خون يكديگر را مي ريختند به روز قيامت واگذار مي كردند و در مورد هيچ طرف، خودشان داوري نمي نمودند. عده اي نيز مرجئه را مشتق از «رجاء» مي دانند، زيرا آنان مي گفتند با داشتن ايمان، گناه آسيبي و ضرري نمي رساند، چنان كه با بودن كفر نيز اطاعت سودي نخواهد داشت.
نشاندن خليفه مسلمانان به جايگاهي كه هاله اي از تقدس آن را احاطه كرده باشد و ثنا گفتن وي، ميراث شوم تفكر مرجئه و نتيجه روشن و قطعي آن، تأييد بلاقيد بني اميه بود. آن چيزي كه باعث شد جامعه اسلامي رخداد دلخراش و اسفبار عاشوراي (61 ق) را به آساني و بي هيچ دغدغه اي بپذيرد، رسوخ همين باور بود. حسين حتي اگر نوه پيامبر هم باشد، چون به اذن خليفه اسلامي كشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تأييد است؛ براي نمونه توجيه «ابن العربي» درباره شهادت «حجربن عدي» چنين است:
در مورد قتل حجر دو سخن وجود دارد: عده اي معتقدند كه او به ناحق كشته شده و عده اي باور دارند كه به حق كشته شده است. ما مي گوييم اصل اين است كه هر كه را امام برحق بكشد، به حق كشته شده است و هر كه معتقد است حجر به ستم كشته شده، بايد دليل بياورد.

د - انتخاب عنوان خليفة ا... به جاي خليفة الرسول

ابوبكر بعد از كسب منصب خلافت، خاطرنشان كرد كه يكي از مردم بوده و تابع است نه مبدع. او عنوان «خليفة الرسول» را براي خود انتخاب كرد و هميشه يادآور مي شد كه اطاعت مردم از او تا زماني رواست كه به راه راست باشد و هميشه بايد او را نصيحت كنند. اما عمر، جانشين ابوبكر، مثل او هميشه تابع نبود. عمر، لقب «خليفة خليفة الرسول» را كه از طرف مسلمانان براي او به كار مي رفت، به دليل طولاني بودن آن و اينكه براي خلفاي بعدي ايجاد مشكل مي كند، نپسنديد و عنوان «اميرالمؤمنين» را براي خود برگزيد.
با روي كار آمدن معاويه، به عمد، لقب «خليفة ا...» جاي «خليفة الرسول» را گرفت، چرا كه مشكل عمده امويان اين بود كه هميشه اعمال و رفتارشان با سيره و سنت نبوي قياس مي شد و از اين جهت به ناچار - حتي حداقل در ظاهر - بايد برخي امور را رعايت مي كردند، اما با انتخاب عنوان خليفة ا...، خود را از سايه سنگين اين قياس خارج كردند و چنين تبليغ نمودند كه مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است و خليفه به خدا نزديكتر و فقط در مقابل او پاسخگوست. امويان تا آن جا پيش رفتند كه بر فراز منبرها اين سخن را مطرح مي كردند كه آيا مقام و موقعيت خليفه برتر است يا پيامبر؟ و استنتاج كردند كه خليفه اعتبار و ارزش بيشتري دارد. انتخاب عنوان خليفة اللهي مناسبترين شيوه براي دور زدن پيامبر بود. تا با تخفيف مقام پيامبر، مقابله خشونت آميز با بازماندگان و اهل بيت او تسهيل شود.به واسطه همين انحرافهاي بنياديني كه امويان در تاريخ اسلام به وجود آوردند، امام خميني (قدس سره) آن را مثل اعلاي «حكومت جور» معرفي كرده و قيام امام حسين(ع) را تنها راه مقابله با نهادينه شدن اين بدعتهاي ناروا در جامعه اسلامي دانسته اند. چنان كه مي فرمايند:
... قيامش، انگيزه اش نهي از منكر بود كه هر منكري بايد از بين برود. من جمله قضيه حكومت جور، حكومت جور بايد از بين برود. (صحيفه نور، جلد 20، ص 89)

ه- تبديل خلافت به سلطنت

ابوالاعلي مودودي در كتاب ارزشمند «خلافت و ملوكيت در اسلام» ويژگيهاي نظام ملوكي معاويه را در مقايسه با خلافت پيش از وي چنين برمي شمرد:
1 - دگرگوني در روش تعيين خليفه: خلفاي قبل از معاويه، خود براي كسب خلافت قيام نمي كردند، اما معاويه به هر صورت در پي آن بود تا خود را خليفه كند و وقتي بر كرسي خلافت تكيه زد كسي را ياراي مخالفت با او نبود و بايد بيعت مي كرد. خود معاويه نيز به اين موضوع اعتراف مي كند كه از نارضايتي مردم از خلافت خود آگاه است، اما به زور شمشير آن را به دست آورده است. اين مسأله بعدها به موروثي شدن خلافت توسط معاويه انجاميد.
2- دگرگوني در روش زندگي خلفا: استفاده از روش زندگي پادشاهي روم و ايران از عهد معاويه آغاز شد.
3- تغيير در شيوه اداره بيت المال: در اين دوره خزانه بيت المال به صورت ثروت شخصي شاه و دودمان شاهي درآمد، كسي نيز نمي توانست درباره حساب و كتاب بيت المال از حكومت باز خواست كند.
4- پايان آزادي ابراز عقيده: در اين دوره ديگر كسي را ياراي امر به معروف و نهي از منكر نبود. شروع اين روش جديد از عهد معاويه و با كشتن «حجر بن عدي» آغاز شد.
5- پايان آزادي قضات.
6- خاتمه حكومت شورايي و به وجود آمدن حكومت ملوكي جديد.
7- ظهور تعصبات نژادي و قومي و نابودي برتري قانون. (رسول جعفريان، تاريخ خلفا/ص407)
در قالب رهيافتي ريشه شناسانه شايد بتوان به پرسش چگونگي تبديل خلافت به ملوكيت، پاسخي در خورشان يافت. با نظري به شيوه انتخاب «خلفاي نخستين» در مي يابيم كه هيچ كدام از آنها در انديشه موروثي كردن خلافت در خاندان خود نبودند، در انديشه سياسي اهل سنت، توجيه گر اقدام معاويه در انتخاب پسر خود به ولايت عهدي، «نظريه استخلاف» مي باشد.
در اين نظريه، انتخاب جانشين بعدي در حيطه وظايف خليفه وقت شمرده مي شود. (ابن فراء، احكام السلطانيه، تحقيق محمدحامد الفقهي، ص25.) اما از آن جا كه خلفاي نخستين نسبتاً پرهيزكار و متقي بودند، هيچ وقت از اين فرصت براي انتخاب فرزندان يا شخصي از خاندان خود استفاده نكردند، اما معاويه با تعميم اصل استخلاف به فرزندان، راه تبديل خلافت به سلطنت (حكومت موروثي) را باز كرد. بعدها نظريه استخلاف شرح و بسط يافت و سعي شد كه استخلاف منطبق با حوادث پيش آمده روز، فرزندان را نيز در برگيرد.
ماوردي نظريه هاي گوناگون را در سه دسته جمع بندي كرده است: نظريه اول حاكي از آن است كه بيعت با فرزند يا پدر مجاز نيست، مگر اينكه اهل اختيار در باب او مشورت كنند و وي را شايسته و صالح بدانند. نظريه دوم به بيعت خليفه با فرزند يا پدر به ديده رضا مي نگرد و دليلي كه براي اين امر اقامه شده آن است كه خليفه از آن جهت كه حاكم است، حكم وي نافذ است. نظريه سوم بيعت خليفه با پدر را مجاز شمرده است، اما با فرزند را براساس يك نظريه انسان شناختي، جايز نمي داند. بسط نظريه استخلاف، به راحتي توانست اقدام معاويه را در موروثي كردن خلافت، مقبول جلوه دهد.
ابن خلدون در اين باره مي گويد:
درست است كه يزيد فاضل نبود و مفضول بود، اما آن چه كه مي بايست در ترجيح مفضول به فاضل كار ساز شود علاقه معاويه به اتحاد تمايلات مردم و وحدت كلمه بود... حقيقت امامت براي اين است كه امام در مصالح دين و دنياي مردم در نگرد، چه او ولي و امين آنان است.
(عبدالرحمان بن خلدون، همان، ص404)
حكومت پادشاهي معاويه بدون آن كه يادي از سنت و سيره نبوي داشته باشد، مقوم حاكميت سلطنتي دنياطلبانه اي بود كه «عقيده» و پاي بندي به آن را كاملاً ناديده گرفته بود؛ معاويه در يكي از خطابه هاي خود مي گويد:
...اما بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسيله محبتي كه از شما سراغ داشته باشم، يا به رضايت شما، به دست نياورده ام، بلكه با همين شمشيرم با شما مبارزه و مجادله كرده ام.كوشيدم نفس خود را بر سيره پسر ابي قحافه ]ابوبكر[و عمر رضايت دهم، اما به شدت متنفر و گريزان شد. خواستم به شيوه و مرام عثمان رود، از آن نيز امتناع نمود. پس مسلك و طريق ديگري پيمودم كه نفع من و شما در آن است، نيكو بخوريم و زيبا بياشاميم (مواكلة حسنة و مشاربة جميله). اگر مرا بهترين خود بيابيد، حكومتم را سودمندترين براي خودتان خواهيد يافت.
وا... بر احدي كه شمشير ندارد، شمشير نخواهم كشيد و سخن هيچ يك از شما را كه براي تسكين خود سخن گفته ايد پاسخ نداده و اعتنا نخواهم كرد و اگر مرا كسي نيافتيد كه به همه حقوق شما قيام نمايد، بعض آن را از من بپذيريد و اگر از من خيري به شما رسيد آن را قبول كنيد، زيرا سيل هرگاه افزون شود ويران كند و آن گاه كه اندك باشد بي نياز و غني سازد. هرگز مباد كه در انديشه فتنه باشيد، زيرا كه فتنه معيشت را تباه مي كند و نعمت را كدر مي نمايد.
(ابن عبدربه، العقدالفريد/ج4، ص147)
با اين انحرافات بنياديني كه از سال يازده تا (61 ق) در جامعه اسلامي شكل گرفته بود، آيا وقوع رخدادي مثل واقعه عاشورا قابل پيش بيني نبود؟

پي نوشت:

1- تاريخ اسلام،52

دكتر حسن حضرتي


 

 

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد
کامنتو فارسی تنظیم خلیلان رسانه