(چگونه فدك به اهل بيت: بازگشت؟)
سير تاريخى «فدك» يكى از شگفتيهاى تاريخ اسلام است، هر يك از خلفاء در برابر آن موضعى داشتند، يكى مىگرفت و ديگرى پس مىداد، و اين وضع آن قدر ادامه يافت تا اين سرزمين به كلى ويران شد و برباد رفت، براى پى بردن به فراز و نشيبهائى كه در اين روستاى آباد پديد آمد كافى است مقطهاى زير را مورد توجه قرار دهيم:
1- فدك در آغاز، چنانكه دانستيم پس از سقوط خيبر از طريق مصالحه از يهوديان به پيامبر(ص) منتقل شد و به حكم آيه «و ما افاء اللّه على رسوله...» اختيار آن به طور كامل با شخص پيامبر(ص) بود و به حكم آيه، حق آن حضرت گرديد.
2- طبق اسناد معتبر تاريخى پيامبر(ص) آن را در حيات خود طبق دستور قرآن و آيه «ذات القربى حقه» به بانوى اسلامى فاطمه زهرا(س) بخشيد، و به اين ترتيب در اختيار دخت گرامى پيغمبر اسلام(ص) قرار گرفت.
3- در زمان خليفه اول اين آبادى غصب شد، و در اختيار حكومت وقت قرار گرفت، و آنها با سرسختى عجيبى در حفظ اين وضع كوشيدند.
4- اين امر همچنان ادامه داشت تا زمان «عمر بن عبدالعزيز» خليفه اموى كه نسبت به اهل بيت پيغمبر(ص) روش ملايمترى داشت رسيد، او به فرماندارش در مدينه «عمرو بن حزم» نوشت كه «فدك» را به فرزندان فاطمه(س) باز گردان.
فرماندار مدينه در پاسخ او نوشت:
«فرزندان فاطمه بسيارند و با طوايف زيادى ازدواج كردهاند، به كدام گروه باز گردانم»؟!
«عمرو بن عبدالعزيز» خشمناك شد، نامه تندى به اين مضمون در پاسخ فرماندار مدينه نگاشت:
«اما بعد: فانى لو كتبت اليك امرك ان تذبح شاة لكتبت الىّ أَجماء ام قرناء»؟
«او كتبت اليك ان تذبح بقرة لسألتنى ما لونها؟ فاذا ورد كتابى هذا فاقسمها فى ولد فاطمة من علىّ والسّلام»:
«هر گاه من ضمن نامهاى به تو دستور دهم گوسفندى ذبح كن، تو فوراً در جواب خواهى نوشت آيا بى شاخ باشد يا شاخدار؟!، و اگر بنويسم گاوى را ذبح كن سؤال مىكنى رنگ آن چگونه باشد؟
هنگامى كه اين نامه من به تو مىرسد فوراً «فدك» را بر فرزندان فاطمه از على(ع) تقسيم كن».
و به اين ترتيب با يك چرخش بزرگ، «فدك» بعد از ساليان دراز به دست فرزندان فاطمه(س) افتاد.
5- ديرى نپائيد كه «يزيد بن عبدالملك» خليفه اموى آن را مجدداً غصب كرد.
6- سرانجام «بنى اميه» منقرض شدند و «بنى عباس» روى كار آمدند، «ابوالعباس سفاح» خليفه معروف عباسى آن را به «عبداللّه بن حسن بن على(ع)» به عنوان نماينده بنى فاطمه(س) باز گرداند.
7- چيزى نگذشت كه «ابوجعفر عباسى» آن را از «بنى حسن» گرفت (زيرا آنها قيامى بر ضد بنى عباس كردند).
8- «مهدى عباسى» فرزند «ابو جعفر» آن را به فرزندان فاطمه(س) باز گرداند.
9- «موسى الهادى» خليفه ديگر عباسى بار ديگر آن را غصب كرد و «هارون الرشيد» نيز همين معنى را ادامه داد.
10- «مأمون» به خاطر تظاهر به علاقه شديد نسبت به اهل بيت پيغمبر(ص) و فرزندان على(ع) و فاطمه زهر(س) آن را با تشريفاتى به فرزندان فاطمه(س) بازگرداند.
در تاريخ آمده است كه مأمون به «قثم بن جعفر» فرماندار مدينه چنين نوشت:
«انه كان رسول اللّه اعطى ابنته فاطمة فدكاً و تصدق عليها بها، و ان ذلك كان امراً ظاهراً معروفاً عند آله عليهم السلام ثم لم تزل فاطمة تدعى منه بما هى اولى من صدق عليه، و انه قد رأى ردها الى ورثتها و تسليمها الى «محمد بن يحيى بن الحسين بن زيد بن على»... و«محمد بن عبداللّه بن الحسين»... ليقوما بها لاهلهما».
«رسول خدا(ص) «فدك» را به دخترش «فاطمه»(س) بخشيد، واين امرى آشكار و معروف نزد اهل بيت پيامبر(ص) بود، سپس همواره فاطمه(س) مدعى آن بود و قول او از همه شايستهتر به تصديق و قبول است، و من صلاح مىبينم كه آن به ورثه آن حضرت(س) داده شود، و به «محمدبن يحيى» و «محمد بن عبداللّه» (نوههاى امام زين العابدين) بازگردانى تا آنها به اهلش برسانند».
«ابن ابى الحديد» مىگويد:
«مأمون براى رسيدگى به شكايات مردم نشسته بود، اولين شكايتى كه به دست او رسيد و به آن نگاه كرد مربوط به فدك بود، همينكه شكايت را مطالعه كرد گريه نمود، و به يكى از مأموران گفت صدا بزن وكيل فاطمه(س) كجاست؟ پيرمردى جلو آمد، و با مأمون سخن بسيار گفت، مأمون دستور داد حكمى را نوشتند و فدك را به عنوان نماينده اهل بيت: به دست او سپردند.
هنگامى كه مأمون اين حكم را امضاء كرد« دعبل» برخاست و اشعارى سرود كه نخستين بيت آن اين بود:
اصبح وجه الزمان قد ضحكا
برد مأمون هاشماً فدكاً!
«چهره زمان خندان شد - چرا كه مأمون فدك را به بنى هاشم بازگرداند.
نويسنده كتاب «فدك» مىنويسد مأمون به اتكاء روايت «ابو سعيد خدرى» كه مىگويد: پيامبر فدك را به فاطمه(س) بخشيد، دستور فدك به فرزندان فاطمه(س) باز گردانده شود.
11- اما «متوكل عباسى» به خاطر كينه شديدى كه از اهل بيت: در دل داشت، بار ديگر فدك را از فرزندان فاطمه(س) غصب كرد.
12- فرزند متوكل بنام «منتصر» دستور داد كه آن را مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسين(ع) باز گردانند.
بديهى است روستائى كه اينچنين دست به دست بگردد، و هر روز بازيچه دست سياستمداران كينه توز باشد، به سرعت رو به ويرانى مىگذارد، و همين سرنوشت سرانجام دامان فدك را گرفت، و تمام آبادى آن ويران، و درختانش خشك شد!
ولى اين نقل و انتقالها به هر حال بيانگر اين واقعيت است كه خلفاء روى فدك حساسيت خاصى داشتند، و هر كدام طبق روش سياسى خود موضعگيرى مخصوص و عكس العمل خاصى روى آن نشان مىدادند.
و اينها همه تأكيدى است بر آنچه قبلا گفتيم كه غصب فدك از بانوى اسلام(س) يا فرزندان او، پيش از آنكه جنبه اقتصادى داشته باشد، جنبه سياسى داشت، و هدف منزوى كردن آنها درجامعه اسلامى، و تضعيف موقعيت، واظهار دشمنى با اهل بيت پيامبر(ص) بود، همانگونه كه بازگرداندن فدك را به اهل بيت: كه بارها در طول تاريخ اسلام تكرار شد «يك حركت سياسى» به عنوان اظهار همبستگى و ارادت به خاندان پيامبر(ص) صورت مىگرفت.
اهميت «فدك» در اذهان عمومى مسلمين تا آن اندازه بود كه در بعضى از تواريخ آمده است كه در عصر «متوكل عباسى» قبل از آنكه فدك از دست بنى فاطمه(س) گرفته شود خرماى محصول آن را در موسم «حج» به ميان حجاج مىآوردند و آنها به عنوان، تيمن و تبرك با قيمت گزافى آن را مىخريدند.
3- فدك و امامان اهلبيت:
از مسائل بسيار قابل توجه اينكه هيچيك از امامان اهل بيت بعد از «غصب نخستين» هرگز در امر فدك دخالت نكردند، نه على(ع) در دوران حكومتش در اين امر دخالتى كرد و نه امامان ديگر، و افرادى مانند «عمر بن عبدالعزيز» و يا حتى «مأمون» خليفه عباسى، پيشنهاد كردند كه به يكى از اهل بيت: بازگردانده شود، و اين واقعاً سؤالانگيز است كه اين موضعگيرى در برابر مسأله فدك به چه علت بود؟
چرا على(ع) در زمانى كه تمام كشور اسلام زير نگين او بود اين حق را به صاحبان اصلى باز نگردانيد،؟ و يا چرا فى المثل مأمون كه اينهمه اظهار ارادت - ولو ظاهراً - به امام على بن موسى الرضا(ع) مىكرد «فدك» را به آن حضرت تقديم نكرد؟
بلكه به دست بعضى از نوههاى «زيد بن على بن الحسين(ع) » به عنوان نماينده «بنى هاشم» سپرد؟
در پاسخ اين سؤال مهم تاريخى مىگوئيم:
اما امير مؤمنان على(ع) در همان كلام كوتاهش همه گفتنىها را گفته است آنجا كه مىفرمايد:
«آرى از آنچه در زير آسمانها دنيا است تنها «فدك» در دست ما بود، عدهاى نسبت به آن بخل ورزيدند، ولى در مقابل گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن صرفنظر كردند، و بهترين داور و حاكم خدا است، مرا با فدك و غير فدك چه كار در حالى كه فردا به خاك سپرده خواهيم شد.»
آن بزرگوار عملا نشان داد كه فدك را به عنوان يك وسيله درآمد و يك منبع اقتصادى نمى خواهد، و آن روز هم كه فدك از ناحيه او همسرش مطرح بود براى تثبيت مسأله ولايت، و جلوگيرى از خطوط انحرافى در زمينه خلافت پيامبر اسلام(ص) بود، اكنون كه كار از كار گذشته، و فدك بيشتر چهره مادى پيدا كرده، گرفتن آن چه فائدهاى دارد؟
سيد مرتضى عالم و محقق بزرگ شيعه در اين زمينه سخنى پرمعنى دارد، مىگويد.
«هنگامى كه امر خلافت به على(ع) رسيد درباره بازگرداندن فدك خدمتش سخن گفتند، فرمود:
«انى لاستحيى من اللّه ان ارد شيئاً منع منه ابوبكر و امضاه عمر»:
«من از خدا شرم دارم كه چيزى را كه ابوبكر منع كرد و عمر بر آن صحه نهاد، به صاحبان اصليش باز گردانم».
در حقيقت با اين سخن هم بزرگوارى و بى اعتنائى خود را نسبت به فدك به عنوان يك سرمايه مادى و منبع درآمد، نشان مىدهد، و هم مانعين اصلى اين حق را معرفى مىكند!.
اما اينكه چرا بعضى از خلفاء كه ظاهراً مىخواستند به خاندان پيامبر(ص) ابراز ارادت كنند، فدك را به ائمه اهل بيت: باز نگرداندند، و مثلا به نوههاى زيد بن على با افراد ناشناس ديگرى به عنوان نمايندگى بنى فاطمه(س) تحويل دادند؟ اين امر دو علت ممكن است داشته باشد:
1- ائمه هدى: هرگز حاضر به پذيرش فدك نبودند، چرا كه اين كار در آن زمان بيشتر جنبه مادى داشت تا معنوى، و شايد حمل بر علاقه به دنيا مىشد، نه امتيازات معنوى، و به تعبير ديگر قبول آن در آن شرائط براى ائمه هدى: كوچك بود، علاوه بر اين دست آنها را در مبارزه با خلفاى جور مىبست، چرا كه هر زمان مىخواستند مبارزه كنند فدك را مسترد مىداشتند (همانگونه كه در ماجراى پس گرفتن فدك از طرف «ابو جعفر خليفه عباسى» از «بنى الحسن» در تاريخ آمده است كه بعد از قيام بعضى از آنها بر ضد دستگاه خلافت، فدك را از همه گرفت).
2- خلفاى جور نيز ترجيح مىدادند كه امكانات مالى امامان اهل بيت: گسترده نشود، همانطور كه در داستان معروف «هارون» مشهور است كه وقتى به مدينه آمد احترام فوق العادهاى براى «امام موسى بن جعفر»8 قائل شد به گونهاى كه براى فرزندش «مأمون» تازگى داشت.
اما هنگامى كه نوبت به هدايا رسيد هديهاى را كه خدمت امام(ع) فرستاد، بسيار ناچيز بود، «مأمون» از اين مسأله در شگفت شد، و هنگامى كه علت را از پدر سؤال كرد او در جواب مطلبى گفت كه حاصلش اين بود ما نبايد كارى كنيم كه آنها قدرت پيدا كنند، و فردا بر ضد ما قيام نمايند!
يك محاكمه تاريخى
«فدك» چنانكه گفتيم در زمان رسول اللّه(ص) طبق آيه «وآت ذالقربى حقه» از سوى پيغمبر(ص) به فاطمه زهرا(س) واگذار شد، اين مطلبى است كه نه تنها مفسران شيعه بلكه جمعى از علماء اهل سنت نيز از صحابى معروف «ابو سعيد خدرى» نقل كرده ند كه اسناد آن را قبلا بيان كرديم.
بعد از رحلت پيامبر(ص) حكومت وقت دست روى آن گذارد، و نمايندگان فاطمه(س) را از آن بيرون كرد، اين مطلبى است كه «ابن حجر» دانشمند معروف اهل سنت در كتاب «صواعق» و «سمهودى» در «وفاء الوفاء» و «ابن ابى الحديد» در «شرح نهج البلاغه» آوردهاند.
بانوى اسلام براى گرفتن حق خود از دو راه وارد شد:
نخست از طريق هديه پيامبر(ص) به او، و ديگر از طريق ارث (هنگامى كه مسأله هديه پيامبر(ص) مورد قبول واقع نگشت).
در مرحله اول بانوى اسلام «اميرمؤمنان على(ع) و «ام ايمن» را به عنوان گواه نزد خليفه اول دعوت نمود، ولى خليفه به اين بهانه كه شاهد براى اثبات دعاوى بايد دو مرد باشد اين شهود را نپذيرفت.
سپس به ادعاى حديثى از رسول خدا(ص) كه فرموده است:
«ما پيامبران ارثى از خود نمى گذاريم، و هر چه بعد از ما بماند صدقه خواهد بود».
«انا معاشر الانبياء لانورث، ما تركناه صدقة)
از قبول پيشنهاد «ارث» نيز سرباز زد.
در حالى كه در يك بررسى اجمالى روشن مىشود كه نظام حاكم غاصب در اين خود مرتكب ده خطاى بزرگ شد كه فهرست وار در اينجا مطرح مىكنيم، هر چند شرح آن نياز به بحث فراوان دارد:
- فاطمه(س) «ذواليد» بود، يعنى ملك فدك در تصرف او بود، و از نظر تمام قوانين اسلامى و قوانين موجود در ميان عقلاى جهان هيچگاه از «ذواليد» مطالبه شاهد وگواه نميشود مگر اينكه دلائلى بر باطل بودن «يد» و تصرف او اقامه گردد.
فى المثل اگر كسى در خانهاى ساكن و مدعى مالكيت آن باشد، مادام كه دليلى بر نفى مالكيت او اقامه نشده، نميتوان آن را از دست وى بيرون كرد، و هيچ جهتى ندارد كه شاهد و گواهى بر مالكيت خود اقامه كند، بلكه همين تصرف (خواه به وسيله خود او باشد يا نمايندگان او) بهترين دليل بر مالكيت است.
2- شهادت بانوى اسلام(س) به تنهائى در اين مسأله كافى بود، چرا كه او به شهادت آيه شريفه:
«انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً».
(و همانا خداوند چنين خواسته كه از شما اهل بيت ناپاكى و پليدى را بزدايد و شما را پاك كند پاك كردنى).
و حديث مشهور كساء كه در بسيارى از كتب معتبر اهل تسنن و كتب صحاح آنها نقل شده، آن حضرت معصومه است، و خداوند هر گونه رجس و پليدى را از پيامبر(ص) و على و فاطمه و حسن و حسين: دور نموده، و از هر گناه پاك ساخته است، چنين كسى چگونه ممكن است شهادت و ادعايش مورد ترديد و گفتگو واقع شود؟!
3- شهادت و گواهى على(ع) نيز به تنهائى كافى بود، چرا كه او نيز داراى مقام عصمت است، و علاوه بر آيه تطهير، و آيات و روايات ديگر، بر اين معنى، حديث معروف:
«الحق مع على، و على مع الحق، يدور معه حيثما دار»،
«على با حق است و حق با على است و هر جا او باشد حق با اوست».
كفايت مىكند، چگونه حق بر محور وجود على(ع) دور مىزند، ولى شهادت او پذيرفته نيست؟!
چه كسى جرأت مىكند در برابر اين سخن پيامبر(ص) كه سنى و شيعه آن را نقل كردهاند گواهى او را رد كند؟
4- شهادت «ام ايمن» نيز به تنهائى كفايت مىكرد، زيرا همانگونه كه «ابن ابى الحديد» نقل مىكند:
ام ايمن به آنها گفت آيا شما شهادت نمى دهيد كه پيغمبر(ص) فرمود:
«من از اهل بهشتم»
(اگر اين را قبول داريد پس چگونه شهادتم را رد مىكنيد؟)
5-از همه اينها گذشته علم حاكم هنگامى كه از قرائن مختلف (قرائن حسى يا شبيه حس) حاصل گردد براى داورى كفايت مىكند، آيا مسأله تصرف و يد از يكسو، و شهادت اين شهود كه هر يك به تنهائى شهادتشان براى اثبات حق كافى بود، از سوى ديگر، ايجاد علم و يقين نمى كند؟
6- حديث عدم ارث گذاردن پيامبران به شكل و به معنى ديگر است نه آن گونه كه غاصبان فدك نقل كرده يا تفسير نمودهاند، زيرا در منابع ديگر حديث چنين نقل شده:
«ان الانبياء لم يور ثوا ديناراً ولا درهما و لكن ورثوا العلم فمن اخذمنه اخذ بحظ وافر».
«پيامبران درهم و دينارى از خود بيادگار نگذاردند، بلكه ميراث پيامبران علم و دانش بود، هر كس از علم و دانش آنها سهم بيشترى بگيرد ارث بيشترى را برده است.
اين ناظر به ميراث معنوى پيامبران است و هيچگونه ارتباطى با ارث اموال آنها ندارد، اين همان است كه در روايات ديگر آمده:
«العلماء ورثة الانبياء»:
«دانشمندان وارثان پيامبرانند».
مخصوصاً جمله «ما تركناه كناه صدقة» چيزى است كه قطعاً در ذيل حديث نبوده، مگر ممكن است حديثى در خلاف صريح قرآن از پيغمبر(ص) صادر شود.
زيرا قرآن مجيد در آيات متعددى گواهى مىدهد كه انبياء ارث گذاشتند، و در اين آيات قرائتى روشن وجود دارد كه منظور تنها ميراث معنوى نبوده، بلكه ميراث مالى را نيز شامل مىشده است.
لذا بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) در آن خطبه معروفش كه در مسجد پيامبر(ص) در برابر مهاجرين و انصار ايراد فرمود به اين آيات تمسّك جست و از احدى از مهاجرين و انصار آن را انكار نكرد، اينها همه گواه بر نادرست بودن حديث فوق است.
7- اگر اين حديث صحيح بود چگونه هيچيك از همسران پيامبر(ص) آن رانشنيده بودند، و سراغ خليفه آمدند و سهم خود را از ميراث پيامبر(ص) مطالبه كردند.
8- اگر اين حديث صحيح بود چرا سرانجام خليفه طى نامهاى دستور داد فدك را به فاطمه(س) بازگردانند، نامهاى كه خليفه دوم آنرا گرفت و پاره كرد.
9- وانگهى اگر اين حديث واقعيعتى داشت، و مىبايست فدك به عنوان صدقه بين مستحقين تقسيم گردد، پس چرا خليفه دوم در زمان خود (هنگامى كه كار از كار گذشته بود) به سراغ على(ع) و عباس فرستاد و حاضر شد فدك را در اختيار آنها بگذارد، كه در تواريخ اسلام مشهور است.
10- در كتابهاى معتبر و معروف «شيعه» و «اهل سنت» آمده است كه بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) بعد از ماجراى منع فدك نسبت به آن دو غضب كرد، و فرمود: «من يك كلمه با شما سخن نخواهم گفت و اين امر ادامه يافت تا فاطمه زهرا(س) با اندوه فراوان چشم از جهان پوشيد.
در حالى كه اين حديث نيز از پيامبر(ص) در منابع اسلامى مشهور است كه فرمود:
«من احب ابنتى فاطمة فقد احبنى، و من ارضى فاطمة فقد ارضانى، و من اسخط فاطمة فقد اسخطنى»:
«هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته، هر كس او را خشنود كند، مرا خشنود كرده، و هر كس او را به خشم آورد مرا خشم آورده است.
آيا با اين حال مىتوان حقى را كه فاطمه مطالبه مىنمود از او منع كرد، و به حديثى كه اثرى از آثار صدق در آن نيست در مقابل نصّ كتاب اللّه كه مىگويد وارثان انبياء از آنها ارث مىبرند استناد جست.
به هر حال هيچگونه توجيهى براى مسأله غصب فدك نمى توان يافت، و هيچ دليلى موجهى بر اين كار وجود ندارد.
از يكسويد مالكانه فاطمه زهرا(س).
از سوى ديگر شهود مطمئن و معتبر.
از سوى سوم شهادت كتاب اللّه (قرآن مجيد).
و از سوى چهارم روايات مختلف اسلامى، همگى گواه صدق دعوى بانوى اسلام بر حقّ مسلّم اودر فدك بودند.
از همه اينها گذشته عمومات آيات ارث كه به همه مردم حق مىدهد از پدران و مادران و بستگان خود ارث ببرند، و مادام كه دليل معتبرى بر تخصيص اين عمومات در كار نباشد نمى توان از اين حكم اسلامى چشم پوشيد، گواه ديگرى محسوب مىشود.
حدود و مرزهاى فدك!
فدك - همان گونه كه گفتيم - ظاهراً روستايى بود در نزديكى خيبر خرم و سرسبز و حدود آن چيزى نبود كه بر كسى مخفى و پوشيده باشد اما عجب اينكه هنگامى كه «هارون الرشيد» به «امام موسى بن جعفر»(ع) عرض مىكند:
«حد فدكاً حتى اردها اليك»:
«حدود فدك را معلوم كن تا آن را به تو باز گردانم»!
امام(ع) از گفتن پاسخ ابا مىكند، هارون پيوسته اصرار مىورزد.
امام(ع) مىفرمايد:
من آن را جز با حدود واقعىاش نخواهم گرفت؟
هارون گفت:
حدود واقعى آن كدام است؟
امام(ع) فرمود:
اگر من حدود آن را بازگويم مسلماً تو موافقت نخواهى كرد!
هارون گفت:
به حق جدّت(ص) سوگند كه حدودش را بيان كن (خواهم داد).
امام(ع) فرمود:
اما حد اوّل آن سرزمين عدن! است!
هنگامى كه هارون اين سخن را شنيد چهرهاش دگرگون شد و گفت:
عجب، عجب!...
امام(ع) فرمود:
و حد دوم آن «سمرقند» است!
آثار ناراحتى در صورت هارون بيشتر نمايان گشت.
امام(ع) فرمود:
و حد سوم آن آفريقا است!!
در اينجا صورت هارون از شدت ناراحتى سياه شد وگفت:
عجب... !
امام(ع) فرمود:
و حد چهارم آن سواحل درياى خزر و ارمنستان است!!...
هارون گفت:
پس چيزى براى ما باقى نمانده، برخيز جاى من بنشين و بر مردم حكومت كن! (اشاره به اينكه آنچه گفتى مرزهاى تمام كشور اسلامى است).
امام(ع) فرمود:
من به تو گفتم اگر حدود آن را تعيين كنم هرگز آن را نخواهى داد.
اينجا بود كه هارون تصميم گرفت موسى بن جعفر(ع) را به قتل برساند».
اين حديث پرمعنى دليل روشنى بر پيوستگى مسأله «فدك» با مسأله «خلافت» است، و نشان مىدهد آنچه در اين زمينه مطرح بوده، غصب مقام خلاف رسول اللّه(ص) بوده، و اگر هارون مىخواست فدك را تحويل بدهد بايد دست از خلافت بكشد، و همين امر او را متوجه ساخت كه امام موسى بن جعفر(ع) ممكن است هر زمان قدرت پيدا كند، او را از تخت خلافت فرو كشد، و لذا تصميم به قتل آن حضرت گرفت.
انگيز فداستان فدك يكى از غم انگيزترين و پرغوغاترين داستانهاى زندگى فاطمه بانوى اسلام(س) خصوصاً، و اهل بيت عليم السلام عموماً، و تاريخ اسلام به طور گستردهاى و عام است، كه آميخته با توطئههاى سياسى، و فراز و نشيبهاى فراوانى مىباشد و دريچهاى است براى حل قسمتى از معماهاى مهم تاريخ صدر اسلام.
اما قبل از ورود در اين بحث لازم است بدانيم:
«فدك چه بود و كجا بود؟»
«فدك» به طورى كه بسيارى از مورخان و ارباب لغت نوشتهاند قريه آباد و حاصل خيزى بود در سرزمين «حجاز» نزديك «خيبر» كه ميان آن و مدينه دو يا سه روز راه بود، بعضى اين فاصله را صدو چهل كيلومتر نوشتهاند و در آن چشمهاى جوشان و نخلهاى فراوانى بود و بعد از خيبر نقطه اتكاء يهوديان در حجاز به شمار مىرفت.
در اينكه چگونه «فدك» اين آبادى خرم و سرسبز به پيامبر اسلام(ص) منتقل شد، معروف چنين است كه رسول خدا(ص) بعد از آنكه از فتح خيبر بازگشت خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدك كه از يهوديان سرسخت بودند، افكند، آنها كسى را خدمت رسول خدا(ص) فرستادند، و با او صلح كردند، در برابر اينكه نيمى از «فدك» را به آن حضرت(ص) واگذار كنند، پيامبر(ص) از آنها پذيرفت و اين صلح را امضاء فرمود.
به اين ترتيب «فدك» خالصه رسول اللّه(ص) شد، زيرا طبق طبق قرآن مجيد چيزى كه به دست مسلمين بدون جنگ بيفتد منحصراً حق پيامبر(ص) است، و به صورت غنائم جنگى تقسيم نمىشود و به اين ترتيب پيامبر(ص) «فدك» را در اختيار گرفت و درآمد آن را در مورد واماندگان در راه «ابن السبيل» و مانند آنها مصرف مىكرد.
اين سخن را «ياقوت حموى» در «معجم البلدان» و «ابن منظور اندلسى» در «لسان العرب» و عدهاى ديگر در كتابهاى خود آوردهاند.
«طبرى» نيز در تاريخ خود و «ابن اثير» نيز در كتاب «كامل» به آن اشاره كردهاند.
اين را نيز بسيارى از مورخان نوشتهاند كه پيامبر(ص) در حيات خود «فدك» را به بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) بخشيد.
گواه روشن اين واگذارى اينكه بسيارى از مفسران از جمله مفسر معروف «جلال الدين سيوطى» از علماى معروف اهل سنت در تفسير «در المنثور» در ذيل آيه (16 سوره اسراء) «و آت ذالقربى حقه» (حق نزديكان را به آنها بده) از «ابوسعيد خدرى» نقل كرده كه چون اين آيه نازل شد رسول خدا(ص) فاطمه را طلبيد و فدك را به او بخشيد، عبارت حديث چنين است:
«لما نزل قوله تعالى: «و آت ذالقربى حقه اعطى رسول اللّه(ص) فاطمة فدكا»
هنگامى كه سخن خداى متعال نازل شد كه: «اى پيامبر) حق خويشاوندان نزديك خود را بده رسول خدا(ص) به فاطمه(س) فدك را بخشيد.
در ذيل همان آيه روايت ديگرى از «ابن عباس» به همين مضمون نقل شده است.
شاهد زنده ديگر بر اين مدعا گفتار اميرمؤمنان على(ع) در نهج البلاغه درباره فدك است كه مىفرمايد:
«بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس قوم آخرين، و نعم الحكم اللّه»:
«آرى تنها از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، «فدك در دست ما بود، ولى گروهى بر آن بخل ورزيدند، در حالى كه گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين قاضى و داور خدا است».
اين به خوبى نشان مىدهد كه در عصر پيامبر(ص) «فدك» در اختيار امير مؤمنان على(ع) و فاطمه زهرا(س) بود، ولى بعداً گروهى از بخيلان حاكم، چشم به آن دوختند، و على(ع) و همسرش بانوى اسلام به ناچار از آن چشم پوشيدند، و مسلماً اين چشم پوشى با رضايت خاطر صورت نگرفت، چرا كه در اين صورت خدا به داورى طلبيدن و «نعم الحكم اللّه» گفتن معنى ندارد.
از علماى بزرگ شيعه نيز گروه عظيمى روايات مربوط به اين قسمت را در كتب معتبر خود آوردهاند كه از ميان آنها علماى زير را مىتوان نام برد:
مرحوم «كلينى» در «كافى»، و مرحوم «صدوق»، و مرحوم «محمد بن مسعود عياشى» در تفسير خود و «على بن عيسى اربلى» در «كشف الغمة» و گروه عظيمى ديگر در كتب تفسير و تاريخ و حديث، كه ذكر همه آنها بسيار به طول مىانجامد.
اكنون ببينيم چرا و به چه دليل «فدك» را از فاطمه سلام اللّه عليها گرفتند.
عوامل سياسى غصب فدك
گرفتن «فدك» از بانوى اسلام فاطمه زهرا(س) مسأله سادهاى نبود كه تنها مربوط به جنبه مالى باشد، بلكه جنبه اقتصادى آن تحت الشعاع مسائل سياسى حاكم بر جامعه اسلامى بعد از رحلت پيامبر(ص) بود، در حقيقت موضوع «فدك» را نمى توان از ساير حوادث آن عصر جدا نمود، بلكه حلقهاى از يك زنجير بزرگ، و پديدهاى است از يك جريان كلى و فراگير!
براى اين غصب بزرگ تاريخى عوامل زير را مىتوان بر شمرد:
1- وجود فدك در دست خاندان پيامبر(ص) يك امتياز بزرگ معنوى براى آنها محسوب مىشد، و اين خود دليل بر مقام و منزلت آنها در پيشگاه خدا و اختصاص نزديكى شديد به پيامبر(ص) به شمار مىآمد، به خصوص اينكه در روايات شيعه و اهل سنت چنانكه در بالا گفتيم آمده است كه به هنگام نزول آيه «و آت ذالقربى حقه» پيامبر(ص) فاطمه(س) را فراخواند و سرزمين «فدك» را به او بخشيد.
روشن است وجود «فدك» در دست خاندان پيامبر(ص) با اين سابقه تاريخى سبب مىشد كه مردم ساير آثار پيامبر(ص) مخصوصاً مسأله خلافت و جانشينى آن حضرت(ص) را نيز دز اين خاندان جستجو كنند، و اين مطلبى نبود كه طرفداران انتقال خلافت به كسان ديگر بتوانند آن را تحمل كنند.
2- اين مسأله از نظر بعد اقتصادى نيز مهم بود، و روى بعد سياسى آن اثر مىگذاشت، چرا كه على(ع) و خاندان او اگر در مضيقه شديد اقتصادى قرار مىگرفتند توان سياسى آنها به همان نسبت تحليل مىرفت، و به تعبير ديگر وجود فدك در دست آنان امكاناتى در اختيارشان قرار مىداد كه مىتوانست پشتوانه مسأله ولايت باشد، همانگونه كه اموال خديجه0س) پشتوانهاى براى پيشرفت اسلام در آغاز نبوت پيامبر اسلام(ص) بود.
در همه دنيا معمول است هرگاه بخواهند شخص بزرگ، يا كشورى را منزوى كنند او را درمحاصره اقتصادى قرار مىدهند كه در تاريخ اسلام در داستان «شعب ابوطالب» و محاصره شديد اقتصادى مسلمين از سوى مشركان قريش آمده است.
در تفسير سوره «منافقين» ذيل آيه:
«لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعزمنها الاذل».
به توطئهاى شبيه همين توطئه از سوى منافقين اشاره شده كه به لطف الهى در نطفه خفه شد، بنابراين تعجب نيست كه مخالفان بكوشند اين سرمايه را از خاندان پيغمبر اكرم(ص) بگيرند، و آنها رامنزوى كرده و دستان را تهى سازند.
3- اگر آنها حاضر مىشدند فدك را به عنوان ميراث پيامبر(ص) و يا بخشش و هديه آن حضرت به فاطمه زهرا(س) در اختيار آن حضرت قرار دهند راهى باز مىشد كه مسأله خلافت را نيز از آنها مطالبه كند.
اين نكته را دانشمند معروف اهل سنت «ابن ابى الحديد معتزلى» در شرح «نهج البلاغه» به طرز ظريفى منعكس كرده است.
او مىگويد:
من از (استادم) «على بن فارقى» مدرس بغداد سؤال كردم: آيا فاطمه(س) در ادعاى مالكيت «فدك» صادق بود؟
گفت: آرى.
گفتم: پس چرا خليفه اول فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمه نزد او راستگو بود؟
او تبسمى كرد و كلام لطيف و زيبا و طنز گونهاى گفت، در حالى كه هرگز عادت به شوخى نداشت، گفت:
«لو اعطاها اليوم فدكاً بمجرد دعواه لجائت اليه غداً و ادعت لزوجها الخلافة و زحزحته من مكانه، و لم يمكنه لاعتذار و المدافعة بشيئى لانه يكون قد اسجل على نفسه بانها صادقة فيما تدعيه، كائنا ما كان، من غير حاجة الى بينة»:
«اگر ابى بكر آنروز «فدك» را به مجرد ادعاى فاطمه(س) به او مىداد، فردا به سراغش مىآمد و ادعاى خلافت براى همسرش مىكرد! و وى را از مقامش كنار مىزد، و او هيچگونه عذرى و دفاعى از خود نداشت، زيرا با دادن «فدك» پذيرفته بود كه فاطمه(س) هر چه را ادعا كند راست مىگويد، و نيازى به بينّه و گواه ندارد».
سپس «ابن ابى الحديد» مىافزايد:
«اين يك واقعيت است، هر چند استادم آنرا به عنوان يك مزاح مطرح كرد».
اين اعتراف صريح از دو دانشمند اهل سنت، شاهد زندهاى جهت «بار سياسى» داستان فدك است.
و اگر به سرنوشت اين قريه در طول تاريخ چند قرآن آغاز اسلام بنگريم كه چگونه دست به دست مىگرديد هر يك از خلفاء موضع خاصى در برابر آن داشتند اين مسأله روشنتر مىشود كه در بحث آينده به خواست خدا به آن اشاره مىكنيم.
نتيجهگيرى
داستان غم انگير فدك و طوفانهائى كه اين روستاى ظاهراً كوچك را در طول تاريخ اسلام در برگرفته، به خوبى نشان مىدهد كه توطئه بزرگى براى كنار زدن اهل بيت پيامبر(ص) از متن حكومت و خلافت اسلامى و ناديده گرفتن مقام ولايت و امامت در جريان بود، توطئهاى حساب شده و در تمام ابعاد.
بازيگران سياسى از آغاز و مخصوصاً در عصر «بنى اميه» و «بنى عباس» سعى داشتند «اهل بيت» عليهم السلام را از هر نظر منزوى كنند، و هر امتيازى را كه ممكن است به پيروزى آنها منتهى گردد از دستشان بگيرند، حتى آنجا كه شرائط ايجاب مىكرد از نام و عنوان آنها استفاده مىنمودند ولى از بازگرداندن حقشان به آنها مضايقه داشتند.!
مىدانيم در عصر «بنى عباس» و «بنى اميه» وسعت كشور اسلامى و حجم ثروت و ذخائر بيت المال به قدرى زياد بود كه در تاريخ جهان بى سابقه يا كم سابقه بود، و با اين حال روستاى فدك در برابر آن اصلا به حساب نمىآمد، اما باز ملاحظات شيطنتآميز به آنها اجازه نمى داد كه اين حق را به صاحبانش بازگردانند و به بازى گرى با فدك پايان دهند.
داستان فدك در حقيقت ورقى است از تاريخ اسلام كه مقام و منزلت خاندان پيامبر(ص) را از يكسو، و مظلوميت آنها از سوى ديگر، و توطئه هائى را كه از سوى دشمنان بر ضد آنها طرح شده بود از سوى مردم نشان مىدهد.
اللهم أجعل محيانا محيا محمد و آل محمد و مماتنا ممات محمد و آل محمد «عليه و عليهم الصلوة و السلام) و احشرنا فى زمرتهم و العن اعدائهم اجمعين.
ميزان الاعتدال «جلد 2 ص 288 و «كنز العمال» جلد 2 ص 158 مراجعه شود).
1. برترين بانوى جهان فاطمه زهرا(س) ،آيت الله مكارم شیرازی
نظر خود را اضافه کنید.