برخورد خصمانه کسانى که تا دیروز بر گرفتارىها و فشارهاى آل على مىگریستند، در روزگار امام کاظم (ع) به رویارویى مبدل شده بود . آنان تا آن جا که در توان داشتند بر علویان سخت مىگرفتند تا جایى که تن به آوارگى در دادند و عدهاى نیز به جرم علوى بودن کشته شدند . امام صادق (ع) نیز از این قاعده مستثنى نبود . امام کاظم (ع) در مدت بیستسال در کنار پدر، این وقایع را با تمام وجود لمس مىکرد . او مىدید که چگونه پدر گرامىاش، با این که طمع به خلافت نداشت و تنها به نشر تعالیم اسلام مشغول بود، همیشه مورد تعرض منصور و تهدید به قتل قرار داشت . این فشارها باعثشد تا امام صادق (ع) نام جانشین پس از خود را فاش نکند و او را تنها به یاران خاص معرفى کند با این شرط که آنان این راز را پنهان کنند .
امامت ۳۵ ساله امام کاظم (ع) در این جو و خفقان حاکم بر آن آغاز شد; فضایى که کینه اهل بیت (ع) در آن پراکنده بود . او جانب احتیاط را مىگرفت و تنها کسانى که شایستگى تبلیغ امامت او را داشتند، به این امر مهم مىگمارد . آن گونه که از تاریخ برمىآید، او در تمام ایام حیات خود، از گزند عباسیان دورى مىجست و حتى به شیعیان اجازه نمىداد آن گونه که در زمان حیات پدر ارجمندش معمول بود، با وى دیدار کنند . راویان روایات منقول از آن حضرت را کمتر با نام مبارکش ذکر مىکردند، بلکه به کنیه و اشاره اکتفا مىکردند . آنان چنین نقل روایت مىکردند: از ابو ابراهیم، ابوالحسن، عبد صالح، عالم، سید و رجل شنیدیم . . . این امر نشان دهنده تحت نظر بودن آن حضرت است . آن حضرت نیز براى حفظ جان یاران، از آنان مىخواست که در امور دینى و عبادى تقیه کنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاکمان جور قرار گیرند .
در این باب به مطلبى از محمد بن فضل توجه مىکنیم:
در میان اصحاب در باب مسح پا که آیا از بالا به طرف انگشتان صورت مىگیرد و یا بالعکس . على بن یقطین طى نامهاى از امام کاظم (ع) استفتا کرد . امام پاسخ دادند که به جاى مسح، پاها را در وضو بشویند . على از این پاسخ متعجب شد، ولى امر امام را سرلوحه عمل خود قرار داد . چندى بعد یکى از دشمنان ابن یقطین از او نزد خلیفه سعایت کرد که او رافضى است و در مذهب، پیرو موسى بن جعفر است و او را امام مىداند، هارون این مطلب را با یکى از خواص خود در میان گذاشت و گفت: حرفهاى زیادى درباره على شنیدهام و بارها او را آزمودهام، ولى چیزى که خلاف میل من باشد از او سرنزده است . به او گفتند: رافضیان در وضو با اهل سنت مخالفت مىکنند، از این رو مىتوانى او را در وضو بیازمایى . هارون این پیشنهاد را پذیرفت، پس در کمین او نشست و على بن یقطین، همانند اهل سنت و به همان ترتیب وضو ساخت، هارون که این صحنه را دید نتوانستخوددارى کند و به سوى او رفت و گفت: على بن یقطین، هر کس بگوید تو رافضى هستى دروغ گفته است . پس از این واقعه نامهاى از امام کاظم (ع) به او رسید که به شیوه شیعه وضو بسازد .
مطالب زیادى در این باره آمده که نشان مىدهد امام کاظم (ع) براى حفظ خون و جان شیعیان تمامى جوانب احتیاط را در نظر مىگرفت تا مبادا خود و شیعیانش دستخوش قتل، زندان و آوارگى شوند . اما على رغم تمامى این تمهیدات، دهها تن از شیعیان و خود حضرت به دست دژخیمان دستگاه عباسى به شهادت رسیدند .
آنچه از تاریخ برمىآید این است که امام کاظم (ع) در ده سال اول امامتخود، که با منصور معاصر بود، با او دیدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون - فرزند و نوهاش - او را به بغداد فرا نخواند و نیز به بند نکشید . این در حالى است که منصور، از آن دو خبیثتر بود و این از رفتار او با امام صادق (ع) و آل على آشکار مىشود
زمانى که خبر شهادت امام صادق (ع) به منصور رسید، او طى نامهاى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادق (ع) را بکشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند . مساله دیگرى که بر پلیدى و کینهورزى او نسبتبه خاندان على (ع) و یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانهاى است که کلید آن را به «ریطه» همسر مهدى داده بود . او به ریطه سفارش کرد که پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى درب این خزانه باز شود . ریطه مىپنداشت که در خزانه گوهرهاى گرانبهایى وجود دارد که باید از بیگانگان پنهان بماند . زمانى که درب خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان که در کنار هر یک مشخصات صاحب سر بر رقعهاى نوشته شده بود مشاهده کردند . این اقدام منصور براى شعلهور ساختن آتش کینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ کند .
امام کاظم (ع) بارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مىشد، اما روزگارى را که آن حضرت در دوران هارون به سر برد سختترین دوران حیات او بود . هارون تمام تجهیزات خود را براى کنترل حرکات آن حضرت به کار گرفت . در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فرا خواند و او را به زندان افکند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنین وانمود مىکرد که او را محترم و گرامى مىدارد .
شهادت امام کاظم (ع)
با همه تنگناهایى که براى امام به وجود آمده بود، شهرت او جهانگیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان که تا دیروز از وى رو گردان بودند، به امامت او معترف شدند و شیعیان از همه جا خمس و زکات خود را براى او مىآوردند و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود . سخنچینان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند، یکى از نزدیکان امام کاظم (ع) به نام محمد بن اسماعیل نزد هارون رفته به او گفت: دو خلیفه در یک زمان! یکى عمویم موسى بن جعفر در حجاز و دیگرى هارون در بغداد! محمد بن اسماعیل، چنان صحنهاى از جریانات مدینه را براى هارون ترسیم نمود تا هارون را وادار به تصمیمگیرى کرد . هارون مصمم شد تا امام کاظم را بازداشت کند و از او رهایى یابد . بنا به نقل ابن جوزى در «تذکره» هارون به سال ۱۷۰ ه . ق در راه سفر حج وارد مدینه شد و مردم به استقبال او رفتند، پس از مراسم استقبال، امام مانند همیشه به مسجد رفت . در آن شب هارون نیز به زیارت قبر پیامبر (ص) رفت و خطاب به پیامبر (ص) گفت: یا رسول الله، از بابت کارى که مىخواهم انجام دهم معذرت مىخواهم، شنیدهام که موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مىکند و با این کار امتت را متفرق کرده و خون آنان را بر زمین مىریزد، لذا مىخواهم او را زندانى کنم . آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بیاورند . سپس دو محمل طلبید و هر یک را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد و همراه هر محمل، سوارانى گسیل داشت و به آنان دستور داد یکى از محملها را به کوفه و محملى که امام در آن استبه بصره ببرند . آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره، عیسى بن جعفر بن منصور تحویل دهند . او امام را یک سال در زندان نگاه داشت که هارون به او نوشت که امام را بکشد . او عدهاى از خواص و معتمدان خود را خواست و با آنان درباره دستور هارون مشورت کرد، آنان او را از این کار برحذر داشتند .
عیسى بن جعفر در نامهاى که براى هارون فرستاد نوشت: مدت درازى است که موسى بن جعفر در زندان من است و کسانى را گماردهام تا اوضاع او را براى من گزارش کنند، ولى او در این مدت نه از تو و نه از من به بدى یاد نکرده و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است، اگر کسى را براى تحویل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم کرد، زیرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شدهام . چون نامه به هارون رسید کسى را فرستاد تا امام را از عیسى بن جعفر تحویل گرفته و او را به بغداد برده و به فضل بن ربیع بسپرد . امام روزگارى طولانى نزد او بود .
شیخ مفید در ارشاد مىگوید: هارون از فضل بن ربیع خواست تا امام را بکشد، ولى او نپذیرفت، هارون در نامهاى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن یحیى تحویل دهد و او امام را در حجرهاى تحت نظر قرار داد، امام پیوسته مشغول عبات بود و بیشترین روزها را روزه بود و شبها را به نماز مىگذراند . فضل چون این حال را بدید امام را گرامى داشت و تنگناها را کمتر کرد . این خبر به هارون رسید . او که در «رقه» بود از این مساله خشمگین شد و به او دستور داد تا امام را بکشد، ولى او ابا کرد . هارون غضبناک شد و مسرور خادم را طلبید و دو نامه به او داد و گفت: به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو، اگر او را در رفاه و گشایش دیدى، یکى از نامهها را به عباس بن محمد و دیگرى را به سندى بن شاهک بده . در نامه اول به عباس دستور داده شده بود به محتواى آن عمل کند و در نامه سندى آمده بود که باید سر به فرمان عباس گذارد .
مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن یحیى درآمد . کسى از قصد او آگاهى نداشت، چون مسرور از وضع امام کاظم (ع) و آسایش نسبى او آگاه شد فورا نزد عباس و سندى رفت و نامهها را به آنان داد . زمانى نگذشت که پیکى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد، فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد، عباس تازیانه طلبید و فرمان داد تا فضل بن یحیى را لخت کنند و سندى او را دویست ضربه تازیانه زد . مسرور ماجرا را براى هارون نوشت، هارون فرمان داد تا موسى بن جعفر (ع) را به سندى بن شاهک تحویل دهند، آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى که مردم گرد او بودند چنین گفت: اى مردم، بدانید که فضل بن یحیى سر از فرمان برتافت، من او را لعن و نفرین مىکنم و شما نیز چنین کنید . از همه سو صداى لعن و نفرین برخاست . در همین حال یحیى بن خالد برمکى پدر فضل از درى مخفى وارد شد و پشتسر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مىدهم .
هارون شادمان شد و رو به مردم کرد و گفت: من فضل را به جرم سرپیچى لعن کردم، حال که توبه کرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوستبدارید . حاضران گفتند: ما دوستدار کسى هستیم که تو او را دوستبدارى و دشمن کسى هستیم که تو دشمن مىدارى!
آن گاه یحیى بن خالد به بغداد رفت و با سندى بن شاهک بر قتل امام کاظم (ع) به توافق رسیدند، سرانجام پس از سالها - بین هفت تا چهارده سال - که امام در زندانها به سر برده به دستسندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد و امام تنها سه روز زنده ماند . چون امام (ع) به شهادت رسید، سندى عدهاى از فقیهان و بزرگان بغداد را کنار پیکر امام حاضر کرد و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیکر او مىبینید؟ گفتند: نه، سندى گفت: پس گواهى بدهید که او به مرگ طبیعى مرده است و آنان چنین کردند . بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید که با مرگ طبیعى مرده است! سپس جسد مطهر امام کاظم (ع) را به گورستان قریش بردند و به خاک سپردند . شهادت آن بزرگ در سال ۱۸۳ یا ۱۸۶ق و در ۵۵ سالگى اتفاق افتاد . از او ۳۷ دختر و پسر به جاى ماند که برترین و عظیمالشانترین آنان هشتمین خورشید آسمان ولایت على بن موسى الرضا (ع)
نظر خود را اضافه کنید.