دوران امامت امام هادى (علیهالسلام) مصادف بود با برخوردهاى اعتقادى، مناقشههاى علمى، تبعیضهاى قومى، فشارهاى اقتصادى و سیاسى و هرج و مرج گرایى دولتمردان عباسى، که قلمرو آنان را به صحنه درگیرىهاى مختلف گروهها و احزاب مبدل ساخت. این جنبشها را از حیث انگیزه دینى یا غیر دینى به دو دسته «آشوب» و «نهضت» مىتوان تقسیم کرد. آشوبها با اهداف قدرت طلبانه و فتنه جویانه انجام مىگرفت و نهضتها که از سوى علویان به وقوع مىپیوست، با انگیزههاى حق گرایانه صورت مىپذیرفت. این نوشتار نگاهى گذرا به این حرکتها دارد.
الف) حرکت کولىها
آنان در دوران خلافت معتصم توانسته بودند بر راه بصره که شریان اقتصادى خلافت به شمار مىرفت، تسلط یابند و وابستگان حکومت را تهدید کنند. آنان جلو کشتىهاى تجارى را مىگرفتند و مانع رسیدن کمک به بغداد مىشدند. معتصم، یکى از فرماندهانش به نام «عجیف بن عنبه» را در ۲۱۹ ق. در «بطیخه» به جنگ آنان فرستاد.
ب) حرکت بابک خرّم دین
«بابکیه»، فرقهاى بودند که از «بابک» پیروى مىکردند و تا اندازهاى حرکت آنان نمود دینى و هدف سیاسى داشت و خطرناکترین حرکتى بود که در این دوران رخ داد. آنان بر ضد سلطه سیاسى اعراب دست به شورش زدند. در واقع، حرکت آنها حرکتى نژاد پرستانه به شمار مىرفت و بیانگر روحیه نارضایتى اقوام ایرانى از اعراب بود. بابک خودش را به «ابو مسلم خراسانى» مرتبط مىدانست و ادعا مىکرد که از نسل دختر اوست؛ چیزى که آنان را به ریشه ایرانى قدیم هدایت مىکرد. او سیاستى حکیمانه را در جذب پیروانش پیشه کرد و موفق شد همه بخشهاى آذربایجان را به هم پیوند دهد و بنا به دعوت او بخشهایى چون طبرستان، همدان، اصفهان، گرگان، ارمنستان، خراسان و دیگر سرزمینهاى غیر عرب نیز به او پیوستند.
معتصم در سال ۲۲۰ هجرى به بزرگترین فرماندهش، «افشین» دستور سرکوبى او را داد. افشین با شیوههاى جاسوسى پیشرفته، بابک را شکست داد و سرانجام دستگیر کرده نزد معتصم برد و به گونه فجیعى به قتل رسانید. سپس بدنش را پس از مدتى آویختن در شهر، به شهرهاى دیگرى چون خراسان فرستاد.
ج) حرکت مازیار
حکومت عباسى از آشوبهایى که حرکت بابک در مناطق غربى دریاى مازندران برانگیخته بود، رهایى نیافته بود که با حرکت فرد ایرانى دیگرى روبه رو شد. «مازیار» اهل طبرستان بود. او وطن خود را عرصه فعالیتهاى انقلابى خصمانه با حکومت قرار داد. مازیار به اسلام گروید و «محمد»، نام گرفت و در زمان مأمون به استاندارى طبرستان و دماوند منصوب و به «سپهبد» نامدار شد.او در سال ۲۲۵ هجرى دست به شورش جدایى طلبانه زد. مازیار از دشمنى میان طاهریان و افشین بهره جست و با افشین، مکاتبه و او را به سرپیچى از فرمان حکومت تشویق کرد تا خطر سرکوب او را از خود دور کند. مازیار به او وعده داد که در این صورت مىتواند خراسان را که افشین به آن طمع فراوانى داشت، از چنگ حکومت بیرون آورد. مازیار اعتراف کرد که افشین او را به شورش و نافرمانى و گرایش به مجوسیت تحریک کرده است.
خلیفه که از اهداف این شورش آگاه شده بود، به سرکوبى آنها برخاست و مازیار را دستگیر کرد و او را آن قدر تازیانه زد که مرد. بدن او را کنار بدن بابک که هنوز بر دار آویخته بود، آویزان کردند و از قتل افشین نیز چون ترک بود، صرف نظر شد و آن قدر در زندان ماند که بدرود حیات گفت.
د) حرکت ناراضیان در بغداد
بغداد در سال ۲۴۹ هجرى مورد تهاجم ناراضیان حکومت قرار گرفت و در سال ۲۵۱ این شهر طعمه تاخت و تاز معتز و مستعین بر سر قدرت گردید. این آشوبها، ماهها به طول انجامید و گروه بسیارى از مردم کشته و خانههایشان ویران شد. در سال بعد، شورشى دیگر علیه «محمد بن عبداللّه بن طاهر»، والى بغداد صورت گرفت و شهر به آتش کشیده شد. بسیارى حرکتها و جنبشهاى مسلحانه دیگر در اندلس و شهرهاى دمشق نیز صورت گرفت که شرح کامل آن در تاریخ آمده است و از وضع نابسامان سیاسى در این دوره از خلافت عباسیان حکایت مىکند.
پیدایش و گسترش نهضت علویان
در نگاهى کلان، اعتقاد شیعه مبنى بر حقانیت خلافت خاندان پیامبر، عامل احیاى حرکت انقلابى علویان و شیعیان بر ضد حاکمیت را تشکیل داد و در درجه دوم، این حرکتها، بازتابى روشن از سیاستها و برنامههاى سرکوب گرانه عباسیان بود. روحیه تسلیم ناپذیرى علویان در برابر ستم از یک سو و فشار بیش از حد عباسیان بر شیعیان و نسل کشى آنها از سوى دیگر، چهرههاى برجسته و ممتاز علوى را بر آن داشت تا براى احقاق حق امامان خود و پایان دادن بر اعمال ننگین دستگاه ظلم، دست به قیام بزنند. سردمداران این قیامها، خود از فرزندان ائمه اطهار (علیهمالسلام) و نوادگان آنان بودند که به انگیزه براندازى نظام ستم پیشه عباسى با شعار «الرّضا من آل محمد (صلى الله علیه و آله)» با شخص برگزیدهاى از خاندان پیامبر، قیام خود را آغاز کردند.
علت انتخاب این شعار، ابتدا زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت عباسیان و غاصبانه بودن حکومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان که در آن زمان تحت مراقبت نظامى قرار داشت، بود؛ زیرا اگر آنها نام شخص خاصى را بر نهضت خود مىگذاشتند - که بىشک، آن شخص امام هادى (علیهالسلام) بود - دستگاه به آسانى با از بین بردن آن فرد، قیام را سرکوب مىکرد. مهمترین این قیامها را مىتوان به طور خلاصه چنین گزارش کرد.
۱. قیام محمد بن قاسم
نیاى سوم او، امام سجاد (علیهالسلام) بود. وى در دوران معتصم در سال ۲۱۹ هجرى قیام خود را در طالقان آغاز کرد. او اهل فقه بود و در دیندارى و دورى از دنیا شهرت داشت. به همین دلیل، عده بسیارى به او گرویدند. «عبداللّه بن طاهر» یکى از فرماندهان نظامى خود به نام «ابراهیم بن غسّان» را فرا خواند و او را مأمور سرکوبى محمد بن قاسم کرد. ابراهیم شبانه بر طبل نواخته و افرادش را آماده مىکند و به سمت نساء به راه مىافتد و با گرفتن نشانى محمد و اصحابش، به جست و جوى خانه به خانه پرداخته و آنان را دستگیر مىکند و در غل زنجیر بسیار سنگینى مىبندد و نزد عبداللّه مىآورد.
امیر با دیدن وضعیت رقت بار محمد فریاد مىزند: «واى بر تو اى ابراهیم! از خدا نهراسیدى که با بنده نیکوکارى چنین رفتارى انجام دادى و او را با چنین زنجیرهاى سنگینى آزردى؟!» ابراهیم گویا از سخن امیر تعجب کرد که چندى پیش از عصبانیت در آتش مىسوخت، ولى اینک به حال دشمنش دل سوزى مىکند، پاسخ داد: «امیر، ترس از غضب تو، ترس از خداى را از خاطرم زدود و نیز وعدههایى که داده بودى، هوش از سرم ربود». امیر با بزرگوار نمایى و بزرگ منشى تعجب آورى، فرمان داد غل و زنجیر محمد را باز کنند و او را در زنجیرى سبکتر به بند کشند. آن گاه او را به زندان افکندند و مخفیانه سه ماه او را نگه داشتند تا مردم از او آگاهى نیابند و دست به شورشى دوباره نزنند.
او بعدها موفق شد از زندان عبداللّه بن طاهر بگریزد و پس از مدتى پنهان زیستى، دوباره در دوران متوکل دستگیر و به زندان ابد محکوم گردید. سرانجام و بنا به نقلى، مسموم شد و به شهادت رسید.
۲. قیام یحیى بن عمرو
او نیز از نوادگان امام زین العابدین (علیهالسلام) بود. او فردى شجاع، قوى هیکل، با قلبى آکنده از ایمان و دور از ناپختگىهاى جوانى بود که کسى نمىتوانست عیبى در او بیابد. وى در پارسایى زبانزد همگان بود. برادر زادهاش، «محمد بن حسین» دربارهاش مىگوید: «من مردى پارساتر از او ندیدم. او در دوران خفقان خلافت متوکل قیام خود را در خراسان آغاز کرد و متوکل، عبداللّه بن طاهر، را مأمور سرکوب او کرد. او پس از مدتى دستگیر شد و پس از ضرب و جرح فراوان در زندان «فتح بن خاقان» زندانى گردید. سالیانى بعد، از زندان آزاد شد و به بغداد رفت و دوباره پرچم قیام را با شعار «الرضا من آل محمد (صلى الله علیه و آله) برافراشت و مردم کوفه را نیز به یارى خود برانگیخت.
امیر بغداد، محمد بن عبداللّه بن طاهر، به رویارویى با او برخاست. سرانجام یحیى پس از مقاومت بسیار شکست خورد و به شهادت رسید و دستهاى از افراد او اسیر شدند. اسیران را با پاى برهنه وارد بغداد کردند و هر کس را که عقب مىماند، گردن مىزدند. در میان اسیران، بزرگانى بودند که از آن جمله، «اسحاق بن جناح» را مىتوان نام برد. وقتى اسحاق در زندان درگذشت، محمد بن عبداللّه بن طاهر نوشت که او را بدون غسل و کفن و نماز در گورستان یهودیان دفن کنند. سر یحیى را از بدن جدا کردند، ولى از شدت ضرباتى که بر بدن وارد شده بود، به سختى قابل شناسایى بود. مردم نخست قتل او را باور نمىکردند، ولى با آگاهى از شهادت او، به شدت گریستند. سر او را به بغداد فرستادند و سفاکان دولت عباسى براى تهنیت نزد امیر بغداد رفتند. شهادت یحیى موجى از اندوه و سوگ را در میان شیعیان ایجاد کرد و شاعران آزادهاى که در آن دوران مىزیستند، در رثاى او اشعار بسیارى سرودند.
۳. قیام حسن بن زید
او از دودمان امام حسن مجتبى (علیهالسلام) بود و نسب او با پنج واسطه به ایشان مىرسید. تاریخ قیام وى را سال ۲۵۰ هجرى و در ناحیه طبرستان ضبط کرده است که شامل نواحىاى چون چالوس، دیلم، و کلار مىشد. او توانست در این مناطق افراد بسیارى را براى پیوستن به قیام خود دعوت کند. از ویژگىهاى فردى او، بخشندگى، فروتنى و فقاهت را مىتوان بر شمرد. وى بسیار از تجلیل و تمجید دیگران نسبت به خود اکراه داشت. نوشتهاند، روزى شاعرى او را تمجید و تحسین کرد و گفت: «خدا یکى است و فرزند زید، یکى!» حسن بن زید بسیار خشمگین شد و گفت: «سنگ بر دهانت باد اى دروغ گو! چرا نگفتى که خدا یکى است و پسر زید بنده اوست؟ آن گاه به سجده افتاد و از خدا آمرزش خواست و شاعر را نیز از بخشش محروم کرد»!
قیام او نزدیک به بیست سال طول کشید. او توانست ناحیه طبرستان را در اختیار خود بگیرد و سرزمینهاى دیگرى چون رى و همدان را نیز از سلطه عباسیان بیرون آورد.
۴. قیام حسین بن محمد
نسب او نیز با چهار واسطه به امام زین العابدین (علیهالسلام) مىرسد. او در سال ۲۵۱ هجرى در کوفه بر ضد حکومت ستم پیشه عباسى قیام کرد که با دوران خلافت مستعین هم زمان بود. خلیفه، «مزاحم بن خاقان ارطوج» را براى سرکوبى وى گسیل داشت. حسین بن محمد را سیصد مرد علوى، سیصد نفر از جارودیه و زیدیه همراهى مىکردند. جنگ بین آنها در گرفت و حسین شکست خورد و به سوى شهر عقب نشست. مردم در دفاع از این انقلابى ستم ستیز، به سوى مزاحم، سنگ پرتاب کردند. او از این حرکت مردم بسیار خشمگین شد و به افراد خود فرمان داد تا شهر را آتش زنند. آنها درِ بزرگ شهر و هفت بازار و هزار خانه را به آتش کشیدند و نوامیس را مورد هتک حرمت قرار دادند. زندانها را نیز از علویان آکندند و این گونه قیام حسین بن محمّد زید را سرکوب کردند.
۵. قیام اسماعیل بن یوسف
نَسب او با چهار پشت به امام مجتبى (علیهالسلام) مىرسد. وى در مکه دست به قیام زد و با امیر مکه (جعفر بن فضل) به مقابله برخاست. او توانست قدرت را در این شهر به دست بگیرد و به خزانهدارى شهر و نیز آنچه در کعبه نگهدارى مىشد، دست یابد. او پس از قیام خود، حکمران مکه را همراه هوادارانش بیرون راند و بسیارى از آنان را کشت. پس از پنجاه روز به سوى مدینه لشکر کشید و آن جا را نیز بدون مقاومت على بن حسین، حکمران مدینه، به تصرف خود در آورد و دوباره به مکه بازگشت. شهر مکه در محاصره اقتصادى قرار گرفت تا جایى که مردم از تشنگى و گرسنگى تلف مىشدند و لشگریان معتز با آنان وارد جنگ شدند که جنگ آنها در روز عرفه بود. هزار و صد حاجى در خون خود غلتیدند و در آن سال، کسى در عرفات توقف نکرد.
دلایل ناکامى نهضت علویان
اگر چه نهضت علویان پیروزىهایى نسبى به دست آورد، ولى به طور کلى و در سطح کلان به این دلایل ناکام ماند و شکست خورد:
۱. سرکوب گرى شدید عباسیان
بهرهگیرى حکومت عباسى از شیوههاى سرکوب گرانه و به کارگیرى فرماندهان با تجربه در امور نظامى، عامل مهمى در شکست قیامهاى علویان بود. آنان براى سرکوب علویان از تاکتیکهاى پیشرفته نظامى، اطلاعاتى بهره مىبردند و علویان را که تجربه و نیروى چندانى در برابر این شیوهها نداشتند، وادار به شکست مىکردند. فشار سنگین عباسیان سبب ترس بیش از اندازه مردم براى شرکت در حرکتهاى مخالف حاکمیت شده بود؛ به گونهاى که دوران عباسى، به ویژه متوکل، با سختگیرى کلى بر مردم، به ویژه شیعه شناخته مىشود.
شیعه، عنصرى خطرناک براى عباسیان به شمار مىرفت و آن گونه که گذشت، فشار دستگاه بر شیعیان تحملناپذیر بود. این وضع سبب شد تا بیشتر شیعیان راه تقیه را پیش گیرند و از ابراز اعتقاد خود دورى گزینند. در فضاى ترور و اختناقى که عباسیان ایجاد کرده بودند، کسى نمىتوانست خود را دوستدار اهلبیت (علیهالسلام) معرفى کند. «سقر بن ابى دُلَف کرخى» در این زمینه مىگوید: «وقتى متوکل، امام هادى (علیهالسلام) را به سامرا تبعید کرد، من بدانجا رفتم تا از وضعیت پیشواى خود آگاهى یابم. هنگامى که وارد شدم، «زرافى»، دربان متوکل از من پرسید: چه خبر اى صقر؟ گفتم: خیر و سلامتى گفت، بنشین و برایم از گذشته و آینده بگو. با خود گفتم: عجب اشتباهى کردم که آمدم. پرسید: براى چه آمدهاى؟ گفتم: براى امر خیرى آمدهام. گفت: شاید براى جویا شدن از احوال مولایت آمدهاى؟ گفتم: مولایم کیست؟ مولاى من امیر المؤمنین (متوکل) است. گفت: بس کن! مولاى حقیقىات را مىگویم. لازم نیست عقیدهات را از من مخفى دارى؛ زیرا من با تو هم عقیدهام. گفتم: خداى را سپاس. گفت: آیا مىخواهى او را ببینى؟ گفتم: بله مىخواهم. آن گاه پس از خارج شدن پیک حکومتى نزد امام رفتیم...».
خفقان شدید حاکم سبب مىشد تا نیرو و دقت فراوانى براى شناسایى و گردآورى شیعیان زیر بیرق نهضت تلف شود و رهبران نهضت نتوانند از توان واقعى شیعه در رسیدن به اهداف خود بهرهبردارى کنند.
۲. نبود هم جانبه نگرى در عاملان قیام
یکى از مشکلات اصلى علویان در قیام، نداشتن تیزبینى و تحلیل دقیق از شرایط حاکم وقت بود. فشارهاى بیش از حد دستگاه، آنان را به شدت بر انگیخته بود که در مقابل حاکمیت قد علم کنند و به فشارها پایان دهند. این عصبانیت و نارضایتى تا حد بسیارى، ابتکار عمل را از آنان ستانده بود. آنان بدون رایزنى کافى و مشورت با امام، خود را آماده حرکت نظامى بر ضد عباسیان مىکردند. مشاوره با امام، اگر چه به صورت پنهانى انجام مىگرفت، اما براى آنان حیاتى مىنمود، ولى تنها توجیه آنان از مشاوره نکردن و انجام واکنش سریع، مقابله جدى با حکومت روزمدار وقت بود، در صورتى که اگر مشاوره صورت مىگرفت و همه جوانب سنجیده مىشد، شاید قیام علویان پایان مطلوبترى مىیافت.
۳. کمبود نیروىهاى انقلابى
مىتوان گفت یکى از مهمترین عوامل ناکامى نهضتهاى اسلامى در طول تاریخ، نبود یا کمبود نیروهاى پایبند به اصول و مبانى اسلامى و ارزشهاى آن است؛ زیرا وجود این افراد در برههاى که دفاع از کیان و حریم اسلام لازم است و علم قیام برافراشته شده، بسیار ضرورى است تا قیام به اهداف عالى خود دست یابد. در این دوره از تاریخ شیعه نیز این کمبود به چشم مىخورد و ضربه بزرگى به قیام و کامیابى در اهداف آن وارد ساخت.
۴. ناهماهنگى اعتقادى عناصر انقلابى
از مهمترین عوامل شکست هر قیامى مىتوان به پراکندگى اعتقادى عناصر آن اشاره کرد؛ زیرا ناهماهنگى در باورهاى شرکت کنندگان در هر حرکتى، سبب ایجاد شکاف، آشفتگى در عمل و انگیزه و ناهماهنگى در اهداف مىشود و موجب هدر رفتن نیروها و نبود یکپارچگى در رسیدن به هدف واحد مىگردد. در تاریخ سخن از حضور عناصر فرقههاى مختلفى چون زیدیه، جارودیه و نیز معتزله در این قیامها به میان آمده است. این فرقهها در موضوع امامت و مسائل کلامى برداشتهاى متفاوتى نسبت به شیعیان داشتند. این برداشتهاى گوناگون در مسئله امامت سبب مىشد که در اهداف نیز ناسازگارى به وجود آید و این ناسازگارى تا حدّى، ضعف آنان را در رویارویى با عباسیان تشدید مىکرد.
موضعگیرى امام هادى(علیهالسلام) در برابر نهضت علویان
اگر چه امام در شرایط بسیار سختى به سر مىبرد و به شدت تحت مراقبت بود، ولى به عنوان پناهگاه شیعیان، حرکت آنها را زیر نظر داشت. البته شرایط به ایشان اجازه نمىداد که در جریانها حضور مستقیم داشته باشد. با این حال، از اخبار رسیده از اوضاع اقتصادى و سیاسى رقّت بار شیعیان، متأثر مىشد و در فرصتهاى مناسب با دلجویى از آنان، در صورت امکان، آنان را مورد تفقد و رأفت قرار مىداد. امام با انقلابیون به طور پنهانى در تماس بوده و از چند و چون حرکت آنان آگاهى مىیافت. اگر چه در آن خفقان شدید، انقلابیون از رهبرى کامل امام برخوردار نبودند، ولى از برخى روایات بر مىآید که پندهاى روشنگرانه و راهنمایىهاى سودمند امام شامل حال آنها مىشده است.
عوامل عدم قیام توسط امام هادى (علیهالسلام)
۱. فراهم نبودن شرایط
امام به هیچ روى، اوضاع جامعه را براى بر پا داشتن قیام مناسب نمىدید.
۲. حفظ مصالح کلى و دراز مدت جامعه اسلامى
برجستهترین اهداف سیاسى پیشوایان اسلام در ادوار مختلف، حفظ جامعه اسلامى از خطر نابودى و نیز روشن نگه داشتن چراغ اسلام در کوران حوادث بوده است. آنان از رویارویى با ستم پیشگان و ضدیت با دستگاه ستمگر کوچکترین هراسى نداشتند، ولى با درایت و تیزبینى، به شکل دادن مبارزات بر اساس شرایط حاکم و در نظر داشتن کامل اوضاع مىپرداختند. نبود درک و آگاهى لازم براى جان فشانى در حفظ اسلام و ارزشها از یک سو و نیز نبود شرایط لازم براى پذیرش بى چون و چراى رهبرى امامان در تمامى شئون زندگى و مظاهر آن از سوى دیگر، امامان را در تنگنایى دشوار قرار مىداد و موجب مىشد که آنان نتوانند آن گونه که مىخواهند به مبارزات شکل دهند.
اگر چه شیعیان بسیارى اطراف امام هادى (علیهالسلام) را گرفته بودند، ولى نسبت آنها به توده مردم، ناچیز و اندک بود. فضاى عمومى جامعه را انسانهایى رفاه طلب و بىتفاوت نسبت به سرنوشت سیاسى تشکیل مىداد و امام نمىتوانست از بنیه مردمى، آن گونه که مىخواست، بهره بردارى کند. اندیشه جامعه را رعایت مصالح شخصى و رویکرد به زندگى مادى رقم زده و همین سبب شده بود که با حکمرانان فاسق خود، آنان نیز به بىبند و بارى روى آورند. چنین مردمى به محض همسو نبودن جریانى که امیال و خواستههاى آنان را به خطر مىانداخت، در برابر آن جریان موضعگیرى مىکردند و اگر جریانى حق محور بود، مقابل آن مىایستادند. به یقین، اگر امام هادى (علیهالسلام) به برپایى چنین حرکتى اقدام مىکرد، با مخالفت توده مردم روبهرو مىشد. بر این اساس، ایشان چونان نیاکان وارسته خود، امام على (علیهالسلام) و امام مجتبى (علیهالسلام)، صلاح امت را در صبر و سکوت یافت و دست از قیام شُست.
۳. تلاش براى پى ریزى جامعه بیدار
از دیگر اهداف مهم و اساسى امام، تلاش براى پى ریزى جامعهاى بیدار و آگاه بود که در پرتو ایمان، به عنوان زمینهاى براى تحقق آرمانهاى ارزشمند خلافت اسلامى و حکومت خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله) عملى مىشد. امام با پىگیرى سیاست مبارزه منفى با حکام ستمگر و توجه به رشد و بالندگى امت اسلامى، به توده مردم مهلت داد تا در این مدت، به بلوغ سیاسى لازم برسند و آرمانهاى اسلامى و اعتقادى خود را فداى لذتهاى زودگذر دنیایى نکنند و دریابند که سازشگرى با ستم، آتشى بر خواهد افروخت که به زودى دامان همه آنها را خواهد گرفت. در آن صورت، عرصه را چنان بر آنان تنگ خواهد کرد که خود دست به اقدام اصلاح گرانهاى بزنند و براى رهایى از زیر سلطه حاکمیتى که بانى فساد و تباهى در جامعه است، بر خیزند؛ فساد و هلاکتى که روزى گریبانگیر آنان خواهد شد. در چنین شرایطى، موضعگیرى صریح امام در برابر حاکمیت نه تنها اهداف یاد شده را تضمین نمىکرد، بلکه به ناتوانى و فروپاشى جبهه حق مىانجامید. بنابراین، امام در این مدت مبارزه خود را در قالب غیر مسلحانه شکل داد.
________________________
۱. منطقهاى در شام.
۲. الطبرى، ابا جعفر محمد بن جریر بن رستم، تاریخ الطبرى، بیروت، روائع التراث العربى، بىتا، ج ۹، ص ۸.
۳. ابن ابى یعقوب، احمد، تاریخ الیعقوبى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم، ۱۹۷۷ م م، ج ۲، ص ۵۰۲.
۴. ابوالحسن على بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهارم، ۱۳۷۰ ش، ج ۲، ص ۴۷۱.
۵. تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۵۰۲.
۶. مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۷۴.
۷. همان، ص ۴۷۵؛ تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۵۰۴.
۸. سیوطى، جلال الدین، بیروت، تاریخ الخلفاء، دار القلم، چاپ اول، ۱۴۰۶ ه.ق، ص ۴۰۸.
۹. تاریخ الطبرى، ج ۹، ص ۳۵۶.
۱۰. نک: ابن اثیر، على بن ابى الکرم، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ ه. ق، ج ۷، صص ۸۰،۹۰،۱۶۲،۱۸۹.
۱۱. الاصبهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، نجف، مکتبه الحیدریه، چاپ دوم، ۱۹۶۵ م. صص ۳۸۷ - ۳۹۲.
۱۲. همان، صص ۴۲۴ - ۴۳۰.
۱۳. الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ ه. ق، ج ۷، ص ۴۰۷.
۱۴. همان؛ تاریخ الطبرى، ج ۹، ص ۲۷۱.
۱۵. تاریخ الطبرى، ج ۹، ص ۳۲۸.
۱۶. همان، ص ۳۴۶.
۱۷. المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ه.ق، ج ۵۰، ص ۱۹۴.
۱۸. الطبرسى، فضل بنالحسن، اعلام الورى باعلام الهدى، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۹۹ ه.ق، ص ۳۴۳.
نظر خود را اضافه کنید.