فلسفه ملاصدرا که به همت امام خمینی (ره) و علامه طباطبایی در دوران معاصر احیا شد و به دست توانای جوادی آملی، مصباحیزدی، حسنزاده آملی ترویج یافت و توسط کربن و ایزوتسو و نصر به اندیشمندان مغرب زمین معرفی و اکنون مقام معظم رهبری بر ضرورت فلسفهآموزی در حوزههای علمیه تأکید می کنند.
در فلسفه اسلامی، سه مشرب معروف است؛ ۱) مکتب مشائی؛ که همان فلسفهای که از ارسطوییان مأثور است و دو تن از بزرگان فلسفه اسلامی ـ فارابی و ابنسینا ـ آن را تبیین کردند و مطالبی بر آن افزودند. قوام این فلسفه، به آن است که فقط به استدلالات عقلی اعتماد میکند.
۲) پس از ابنسینا، گرایشی میان فلاسفه اسلامی پدید آمد که نمونهای هم در فلسفههای یونان باستان و افلاطونیان داشته و آن این بود که برای رسیدن به حقایق فلسفی، علاوه بر استدلال عقلی، احتیاج به تصفیه روح و تزکیه و تهذیب اخلاق و ریاضت نفسانی است تا انسان بتواند از راه شهود و مکاشفات و… مطالبی را درک کند، بلکه اعتماد به اینها، بیش از استدلالات عقلی است. کسی که بیشتر این مشرب را مطرح و از آن دفاع کرد، شیخ شهابالدین سهروردی معروف به «شیخ اشراق» بود. پس از او هم، کسانی این روش را دنبال کردند. به این ترتیب، دو نحله فلسفی بین فلاسفه مسلمان رواج یافت؛ یکی نحله مشّایی، که مأثور از ارسطوییان بود و مبین و مفسر و مکملش فارابی و ابن سینا بودند، و یکی هم نحلهای، مشابه نحله افلاطونیان که بیش از استدلال عقلی به مشاهداتومکاشفات اعتماد میکرد وبه نام«فلسفهاشراقی»معروف شد.
به نظر آیتالله مصباح یزدی در مقام بحث، کمابیش بین طرفداران این دو نحله اختلافاتی داشتند. البته اینطور نبود که مشائیان در همه مسائل اتفاق نظر داشته باشند؛ چنان که کسانی هم که منتسب به نحله اشراقی بودند نیز در همه مسائل با هم توافق نداشتند، ولی در چند مسئله اصلی و مهم بین مشائیان و اشراقیان یک اختلاف نظر اصولی پدید آمد که مقوّم این دو مکتب شمرده میشد. این موجب گشت که فلاسفه اسلامی تقریبا در دو جناح قرار بگیرند. این مسئله تا زمان صدرالمتألهین برجا ماند. ایشان بود که درصدد برآمد تا این دو نحله را به هم نزدیک کند و نتایجی را که از استدلالات عقلی گرفته میشود، با مکاشفات و… تطبیق کند و آنها را به هم نزدیک و بلکه متحد کند. علاوه بر این، سعی کرد بین گرایشهای رایج عرفانی آن زمان ـ که در مواردی با نتایج بحثهای فلسفی اختلاف داشتند ـ و نظریههای فلسفی آشتی برقرار کند. همچنین سعی کرد نظریههای فلسفی را، که از روش عقلی و یا شهودی بهره میبردند، بر مضامین آیات و روایات تطبیق کند و بگوید بین عقل و نقل، اختلافی نیست؛ چنان که بین عقل و شهود تعارضی نیست.
* جمع بین روشهای فلسفی و عرفانی و نقلی ممیزه فلسفه صدرالمتألهین است
۳) جمع بین روشهای فلسفی و عرفانی و نقلی ممیزه فلسفه صدرالمتألهین است. مجموعه این روش را «حکمت متعالیه» میگویند. شاید تعبیر دقیقتر این باشد که نظریههای فلسفی را که صدرالمتألهین به آنها قائل است و آنها را هم با استدلال عقلی و هم با مکاشفات تأیید میکند، «حکمت متعالیه» بنامیم. قوام این نظریه «اصالت وجود» و «تشکیک وجود» است.
به هر حال، وجود سه مکتب مشّائی، اشراقی و حکمت متعالیه در فلسفه اسلامی معنایش این نیست که بین مبانی و مسائل اصلی این فلسفهها اختلافات جدی وجود دارد. بیشتر اختلافها بر سر روش است. طبیعی است که در هر مسئلهای که پیچیدگی داشته باشد و نتایجش قریب به بدیهی نباشد، اختلاف نظر بین صاحبنظران پیش میآید. چنانکه اتباع مشائین هم با یکدیگر اختلاف نظرهایی دارند، اشراقیین هم با یکدیگر اختلافنظرهایی دارند. امّا اینها موجب نشده است که این مکاتب رویاروی هم قرار بگیرند. غالبا در مسائل مهم، به ویژه آنجا که با عقاید دینی و اسلامی ارتباط پیدا میکند، اختلافی بین آنها وجود ندارد.
اما در غرب این چنین نبوده است. در غرب اولاً، پس از افول فلسفه یونانی، بار دیگر، فعالیتهای فلسفی رواج پیدا کرد و این به برکت نفوذ مسلمانها در مغرب زمین و اروپا بود و عمدتا در مکتب اندلس و اسکندریه، که تحت سیطره مسلمانها بود، نظریههای فلسفی، حتی نظریههای یونانی، به وسیله مسلمانها بار دیگر به اروپا برگشت. آنها نظریههایی را که به فلاسفه قدیم نسبت میدادند، بیشتر از کتابهای مسلمانها اخذ میکردند تا از منابع اصلی یونانی. البته بعدها به منابع اصلی هم دسترسی پیدا کردند و وقتی فیلسوفان برجستهای در بین آنها پیدا شدند، کم کم به منابع اصلی یونانی هم مراجعه کردند، ولی در ابتدا فلسفههایی که در اروپا مطرح میشد، صرفنظر از اختلافات و کشمکشهایی که با کلیسا داشتند، بیشتر صبغه مشائی داشت و از کتابهای ابنسینا گرفته شده بود. مهمترین فیلسوفی که در آن زمان و در بین مسلمانها هم برجسته شد، ابن رشد بود. در بین فیلسوفان اروپایی و غربی هم، فلسفه توماس آکوئیناس مطرح شد. او هم افکارش بسیار متأثر از ابن سینا بود و خیلی جاها هم رسما از کتابهای ابن سینا با اسم نقل کرده است.
* فلسفه اسلامی در دوران معاصر:
در سدههای اخیر با کوششهای کسانی چون سید جمال الدین اسد آبادی (۱۲۵۴-۱۳۱۴ ق.) که پرورش یافته حوزههای علمیه ایران و پیرو فلسفه صدرائی بود تدریجا فلسفه و تفکرعقلی در برخی از ممالک اسلامی حیات تازهای یافت. سید جمال در مصر به احیای فلسفه پرداخت بطوری که این کشور یکی از کانونهای فعالیتهای عقلی و فلسفی گردید و محققان چندی به احیای میراث فلسفی اسلامی و نظریهپردازی فلسفی پرداختند که در میان آنها باید از محمد عبده (۱۲۶۶-۱۳۲۳ ق.)، مصطفی عبدالرزاق و اخیرا عبدالرحمن بدوی نام برد. اما با این همه فلسفه اسلامی در کشورهای عربی جایگاه شایسته خود را پیدا نکرد. بسیاری از کسانی که امروزه در کشورهای عربی به فلسفه اشتغال دارند بیشتر تحت تأثیر فلسفه غربند تا فلسفه اسلامی.
در شبه قاره هند نیز حیات فلسفی ریشه چندین قرنه دارد. در سدههای اخیر نیز علاقمندان به فلسفه در گوشه و کنار این دیار کم نبوده اند. فلسفه ملاصدرا از قرن یازدهم در هندوستان گسترش یافت و فلاسفه آن دیار شرحهایی بر آن نوشتند. برخی از آثار ملاصدرا مانند شرح هدایه از متون درسی در بعضی از مدارس اسلامی هند شد. از میان متفکران تأثیر گذار هند باید از شاه ولیالله دهلوی (۱۱۱۴-۱۱۷۶ ق.) و سید احمدخان بهادری (۱۲۳۲-۱۳۱۵ ق.) نام برد. سید احمد خان تحت تأثیر امواج تجددگرائی غربی به بازنگری در میراث اسلامی پرداخت. بی شک تأثیرگذارترین فیلسوف این منطقه محمد اقبال لاهوری (۱۲۸۹-۱۳۵۷ ق.) است که همچنان کانون توجه و مطالعات فلسفی در شبه قاره است. وی با آشنائی که با فلسفه و تفکر غربی از یکسو و فلسفه و معارف اسلامی بویژه اندیشههای جلال الدین مولوی از سوی دیگر داشت توانست اندیشه هایش را، با محوریت بازگشت به خویشتن و احیای فکر اسلامی برپایه سازگاری عقل و دین و تجربه معنوی، در صیاغتی امروزین عرضه کند. قوت اقبال در سرودن شعر فارسی و اردو و ارائه اندیشه هایش به زبان شعر نام وی را به عنوان اندیشمندی اصیل ماندگار کرده است.
بدینسان فلسفه اسلامی در دوران معاصر کم و بیش مورد توجه مسلمانان واقع شده است و اندیشمندان مسلمان بسیاری در جهان اسلام هستند که در زمینههای فلسفی میاندیشند و فعالیتهای فلسفی گوناگونی در برخی از کشورهای اسلامی صورت میگیرد که شایسته است مورد بررسی و پژوهش مستقل واقع شود.
* اغلب پژوهشهای فلسفی معاصر در جهان اسلام تحت تأثیر تجددگرایی غربی است
نکته شایان توجه این است که اغلب پژوهشهای فلسفی معاصر در جهان اسلام اعم از شبه قاره هند، شرق آسیا و کشورهای عربی تحت تأثیر تجددگرایی غربی است و حضور سنت فلسفی اسلامی در این پژوهشها چندان نیرومند نیست. توجه به فلسفه غرب و کوشش برای تعیین نسبت بین فکر اسلامی و غربی در بین این متفکران تا حد زیادی معلول آن است که اغلب این ممالک در دوران سیاه استعمار بطور مستقیم با هجوم و نفوذ فکر و فلسفه غربی مواجه بودهاند. اکثر مشتغلان به فلسفه در این ممالک تحصیلات فلسفی خود را یا در کشورهای غربی و یا در دانشگاههای کشورهای اسلامی که برنامه هایشان را از الگوی غربی برگرفتهاند گذراندهاند.
در ایران، اما، وضعیت به گونهای دیگر بوده است. عواملی همچون پیشینه کهن حکمت در ایران پیش از اسلام، سابقه حضور بیش از هزار سال سنت مستمر فلسفی در دوره اسلامی در ایران، تفکر عقلگرای شیعی، و این واقعیت که ایران هیچگاه مستعمره قدرتهای سلطهگر غرب واقع نشد موجب گردید که فلسفه اسلامی در ایران در مقایسه با سایر ممالک اسلامی دارای جایگاهی ویژه گردد. هر چند موج تجدد و غرب گرائی به ایران نیز رسید و جای پایی نیز برای خود ایجاد کرد، اما به دلیل همان زمینه های تاریخی و فرهنگی نتوانست یکه تاز میدان شود و تفکر فلسفی اسلامی را تحت الشعاع قرار دهد.
*سنت دیرین فلسفه اسلامی را بیش از هرجای دیگر باید در ایران جستوجو کرد
از این رو، سنت دیرین فلسفه اسلامی را بیش از هرجای دیگر باید در ایران جستوجو کرد که همچون گذشته محور فعالیتهای فلسفی در دنیای اسلام و از این رو کانون بحث در این پژوهش است. قرنهاست که سلسله پیوسته استادی و شاگردی در ایران برقرار است و میراث فلسفی اسلامی-ایرانی با طی سیر تکاملی خود از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. با اینکه چراغ حکمت همواره در بین ایرانیان روشن بوده است و چهرههایی همچون فارابی، ابنسینا، سهروردی، نصیرالدین طوسی و ملاصدرا در این فرهنگ ظهور کرده اند، اما هیچگاه فلسفه رونق و رواج امروزینش را نداشته است.
*امام خمینی (ره) و علامه طباطبائی وارث و حامل سنت عقلی و معنوی اسلامی به نسل بعد از خود هستند
علاوه بر تحولات جهانی که منشأ تغییرات بنیادین بی سابقهای در همه علوم و معارف از جمله فلسفه شده است، این تحول نوین در ایران بیش از هر چیزی مرهون مساعی دو شخصیت بزرگ است: امام خمینی (ره) و علامه طباطبائی که وارث و حامل سنت عقلی و معنوی اسلامی و آموزگار و واسطه انتقال آن به نسل بعد از خوداند. اینان دو قطب مهم فلسفی و عرفانی میباشند که اغلب فیلسوفان و فلسفه پژوهان در ایران معاصر مستقیم یا غیر مستقیم از سرچشمه حکمت آنها سیراب شدهاند.
فلاسفه اسلامی معاصر یا شاگردان بیواسطه و یا با واسطه آنها بودهاند و یا از اندیشه ها و آثار آنها بهرمند شدهاند. برخی از این فیلسوفان عبارتند از: شهید مرتضی مطهری، مهدی حائری یزدی، شهید سید محمدباقر صدر، محمدتقی جعفری، سید جلالالدین آشتیانی، حسنزاده آملی، جوادی آملی و مصباح یزدی. اساتید یاد شده هم آثار فلسفی ارزشمندی از خود برجای گذاشتهاند و هم شاگردان بسیاری را در این زمینه پرورش دادهاند. این واقعیت نشان میدهد که تفکر فلسفی در جهان اسلام استمرار دارد و نه تنها عهد فلسفه اسلامی به پایان نرسیده بلکه این سنت با شور و نشاط بیشتری در پی گشودن افقهای جدیدی در تفکر فلسفی به پیش میرود.
نویسنده: ابوالفضل عنابستانی
نظر خود را اضافه کنید.