قيام جهانى‏
ظهور و قيام حضرت مهدى صلوات الله عليه يك جريان منطقه‏اى و قومى نيست، بلكه يك مسأله جهانى و همگانى است، النهايه، اين مسأله در جهان تشيع بيشتر شكل گرفته و ارادتمندان آن حضرت پيوسته در انتظار ظهور وى هستند و از وجود مبارك و دعاهاى نافذ و توجهات عاليش در زمان غيبت استفاده‏ها مى‏كنند.


ظهور امام (ع) عبارت و اخراى حكومت عدل الهى در جهان و غلبه و پيروزى كامل حق بر باطل است، ظهور آن حضرت، حل مشكل اساسى جهان و ترسيمى از آينده دين مبين اسلام است، ظهور آن حضرت پياده شدن وعده حكومت توحيد در روى زمين است كه توسط قرآن مجيد و رسول اسلام (ص) وعده داده شده است .
بشر در ادوار تاريخ، بر طبيعت تسلط يافته و آن را در استخدام خود گرفته است و توأم با آن بشر بر بشر نيز تسلط يافته و انسانها را مستضعف كرده و مورد بهره كشى قرار داده است، اكثريت بسيار بزرگ زير سلطه و استعمار اقليت كوچكى قرار گرفته و زير فشار آنان جان مى‏كنند، ولى دورانى خواهد آمد كه بشر بر نفس خود تسلط پيدا كند و آن در زمان حضرت مهدى (ع) خواهد بود، على هذا دوران بشريت را بايد به سه دوران تقسيم كرد: تسلط بشر بر طبيعت، تسلط بشر بر بشر و تسلط بشر بر نفس، كه فعلاً جهان در انتظار دوران سوم است و علائم آن با پيشرفت اسلام و پيشرفت افكار بشرى بتدريج آشكار مى‏شود.
1- در قرآن كريم سوره انبياء: آيه 105 مى‏خوانيم: «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون» از روزى كه بشريت به وجود آمده و از روزى كه قرآن نازل شده: اين آيه پياده نگشته و بصورت وعده بوده است، زيرا پيوسته وارثان و حاكمان زمين بندگان ناصالح خدا و ستمكاران بوده‏اند، انبياء بصورت نورى فقط در گوشه‏هاى زمين درخشيده‏اند، ولى اين آيه با گستردگى بسيار بزرگ مى‏گويد:
ما ابتدا در تورات و بعد از آن در زبور وعده كردايم كه روزى خواهد آمد و در آن صاحبان زمين بندگان صالح خداوند خواهند بود، حكومت در دست آنها خواهد بود و ناصالحان چنان در اقليت خواهند بود كه بحساب نيايند.
امين الاسلام طبرسى در تفسير مجمع البيان فرموده: امام باقر (ع) مى‏فرمايد: آنها اصحاب مهدى (عج) هستند در آخر الزمان، دليل اين سخن همان است كه خاص و عام از رسول خدا نقل كرده‏اند كه فرمود: «لولم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يبعث رجلا صالحا من اهل بيتى يملاء الارض قسطاً وعدلاً كما مُلئت جورا و ظلماً»1
ابوبكر احمد بن حسين بيهقى در كتاب «البعث و النشور» روايات زيادى در اين زمينه نقل كرده است، نگارنده گويد: آيه شريفه كاملاً در خور دقت است و از يك حكومت گسترده اسلامى و جهانى خبر مى‏دهد كه جز در زمان حضرت مهدى صلوات الله عليه قابل پياده شدن نيست، روايت متواتر كه گذشت در واقع بيان و تفسير آيه شريفه است .
2- «هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا» اين آيه سه بار در قرآن مجيد آمده است يكى در سوره فتح: آيه 28 بصورت فوق، ديگرى در سوره توبه: آيه 33 كه ذيل آن «ولو كره المشركون» است، سوم در سوره صف: آيه 9 كه ذيل آن «ولو كره الكافرون» مى‏باشد.
آيات شريفه از غلبه و پيروزى اسلام بر همه اديان خبر مى‏دهند، اين آيات هنوز پياده نشده و بصورت وعده هستند كه در آينده حتماً پياده خواهند شد، «ان الله لا يخلف الميعاد» امين الاسلام طبرسى رحمة الله در سوره توبه در تفسير آيه فرمود:
«و قال ابو جعفر (ع) إنّ ذلك يكون عند ظهور المهدى من آل محمد (ص) فلا يبقى احد الا اقر بمحمد (ص)» .
بعد اضافه فرمود: كه اين قول سُدَىّ است و كَلْبى گفته: هيچ دينى نمى‏ماند جز اين كه اسلام بر آن غالب مى‏شود، و اين خواهد شد و اين وعده هنوز عملى نشده است، قيامت نخواهد آمد تا اين وعده عملى شود، صحابى كبير مقدادبن اسود كندى گويد:
«سمعت رسول الله (ص) يقول: لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر ولا وبر الا ادخله‏الله كلمة الاسلام، اما بعزّ عزيز او بذل ذليل اما يعزهم فيجعلهم الله من اهله فيعزوا به و اما يذلهم فيدينون له».
مرحوم طبرسى در ذيل آيه فتح نيز به اين مطلب اشاره كرده و در ذيل آيه صف از اميرالمؤمنين صلوات الله عليه نقل مى‏كند كه فرمود: «.. فو الذى نفسى بيده حتى لاتبقى قرية الا و ينادى فيها بشهادة ان لا اله الا الله بكرة و عشياً».
بنابراين، ظهور مهدى موعود غلبه حق بر باطل در كل جهان است، هر قوم راجع به آينده جهان نظرى دارند، آينده جهان در نظر اسلام، فرج عمومى و تشكيل حكومت واحد جهانى اسلام است. چنان كه روايات فريقين نيز در اين باره گذشت.
آنان كه آن حضرت را ديده‏اند
ناگفته نماند: عده زيادى از بزرگان حضرت امام زمان (ع) را در مدت پنج سال كه در حال حيات پدر بزرگوارش بود و نيز در مدت 69 سال دوران غيبت صغرى ديده‏اند، لذا مى‏بينيم كه نويسندگان حالات و تاريخ آن حضرت هر يك فصلى تحت عنوان «فصل فيمن راه عليه السلام» منتعقد كرده‏اند.
مانند ثقة الاسلام كلينى متوفاى 328 يا 329 هجرى كه در كافى: ج 1، ص 329 فرموده: «باب فى تسمية من راه عليه السلام» و نيز مرحوم صدوق متوفاى 381 كه در كمال الدين، ج 2، ص 433، باب 44 را به اين مطلب اختصاص داده و نام آنرا «باب ذكر من شاهد القائم (ع) و راه و كلمه» گذاشته و در آن بيست و شش مورد را نقل كرده است .

و نيز مرحوم شيخ مفيد متوفاى 413 هجرى كه در ارشاد: ص 329 فرموده: «باب من رأى الامام الثانى عشر (ع)» و آنگاه رواياتى نقل كرده است و نيز مرحوم شيخ الطائفه متوفاى 460 هجرى كه در كتاب غيبت: ص 152 فرموده: «اخبار بعض من رأى صاحب الزمان (ع)...» و ديگران از بزرگان علماء.
همچينن عده زيادى در دوران غيبت كبرى به خدمت آن حضرت رسيده و او را شناخته‏اند و نيز عده‏اى بعداً دانسته‏اند كه او مهدى غايب (ع) بوده است؛ در اين زمينه مطالب زيادتر از آن است كه در اين كتاب نقل شود، مرحوم محدث نورى صاحب مستدرك در اين رابطه كتابى نوشته بنام «جنة الماوى‏ فى ذكر من فاز بلقاء الحجة (ع) او معجزته فى الغيبة الكبرى» و در آن 59 حكايت نقل كرده از كسانى كه در زمكان غيبت كبرى به ملاقات امام زمان صلوات الله عليه رسيده‏اند، اين كتاب در ج 53 بحار الانوار طبع جديد بعنوان تتمه نقل شده است .
ناگفته نماند: در اين حكايات آمده كه عده‏اى از ملاقات كنندگان،آن حضرت را ديده و شناخته‏اند مانند مرحوم بحرالعلوم و ديگران، حال آن كه در توقيع على بن محمد سمرى آمده كه امام صلوات الله عليه به وى نوشتند:
«الافمن ادعى المشاهدة قبل خروج السفيانى والصيحة فهو كذاب مفتر» مرحوم نورى در خاتمه جنّة الماوى از اين مطلب بشش وجه جواب داده، از جمله كلام علامه مجلسى را نقل كرده كه در بحار: ج 52 ص 151 بعد از نقل توقيع مبارك، فرموده: شايداين سخن مربوط به كسى است كه ادعاى مشاهده كند و بگويد: من نايب آن حضرت هستم در رساندن پيامهاى وى به شيعه مانند نواب اربعه، تا منافى رواياتى نباشد كه گذشت و خواهد آمد. نگارنده گويد: احتمال آن مرحوم نزديك به يقين است .
بهر حال نگارنده چند حكايت از آنچه مرحوم كلينى، مفيد، صدوق، شيخ طوسى، مجلسى، نورى و امثال آنها رحمهم الله نقل كرده‏اند در اين جا مى‏آورد، منظور از ذكر اين حكايات آن است كه: بدانيم غيبت آن حضرت يك امر ساده و عادى است و او بصورت غايب و ناشناس در ميان ماست و ميان ما و خداى ما، واسطه فيض مى‏باشد، صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين.
حكايت أبى الحسين‏
سيد بن طاووى رحمة الله عليه از ابى جعفر محمد بن جرير طبرى نقل مى‏كند از محمد بن هارون تلعكبرى كه فرمود: ابوالحسين بن ابى البغل كاتب به من گفت: از ابو منصوربن صالحان شغلى قبول كردم، ميان من و او جريانى پيش آمد كه از او فرار كرده و مخفى شدم، او در تعقيب من بود، مدتى با وحشت، همچنان در پنهانى زندگى مى‏كردم.
شبى به مقابر قريش (كاظمين) رفتم؛ قصد كردم شب جمعه را در كنار قبر دو امام عليهما السلام بيتوته كرده و دعا نموده و حاجت بخواهم، شب بارانى بود و باد مى‏وزيد، از ابو جعفر متولى حرم خواستم درهاى حرم را ببندد و كسى در حرم نباشد تا بتوانم خلوت كرده و با خيال راحت مشغول دعا و تضرع باشم و از آمدن كسى نترسم، او درها را بست، شب به نصف رسيد، باد و باران از آمدن مردم مانع گرديد، من مرتب دعا و زيارت كرده و نماز مى‏خواندم.
در اين اثنا، نزد قبر حضرت موسى بن جعفر (ع) صداى پايى شنيدم ناگاه مردى وارد شد، شروع به خواندن زيارت كرد، بر آدم (ع) و انبياء اولوالعزم سلام كرد، سپس به يك يك امامان سلام كرد تا رسيد به صاحب الزمان، ولى به او سلام نكرد.
من تعجب كردم و پيش خود گفتم: شايد فراموش كرد يا امام زمان را نشناخته است، يا مذهبش همين است و به امام دوازدهم عقيده ندارد. چون از زيارت فارغ شد، دو ركعت نماز خواند، بعد نزد من آمد و در كنار قبر امام جواد (ع) مانند زيارت سابق زيارت كرد و دو ركعت نماز خواند، من از او مى‏ترسيدم چون او را نمى‏شناختم، او جوان كاملى از مردان بود، لباس سفيدى به تن داشت، عمامه‏اش با تحت الحنك بود و عبايى به دوش داشت .
آنگاه به من فرمود: يا أبا الحسين بن أبى البغل! چرا از دعاى فرج غافل هستى؟ گفتم: آقاى من! آن كدام است؟ فرمود: دو ركعت نماز مى‏خوانى، بعد مى‏گويى: «يامن اظهر الجميل و ستر القبيح، يا من لم يؤاخذ بالجريرة و لم يهتك الستر، يا عظيم المنّ يا كريم الصفح يا حسن التجاوز يا واسع المغفرة... أسالك بحق هذه الاسماء و بحق محمد و آله الطاهرين الاّ ما كشفت كربى و نفست همّى و فرجت غمى و أصلحَت حالى» آنگاه دعا كرده و حاجتت را مى‏خواهى. بعد صورت راست خويش را به زمين گذاشته و صد مرتبه در آن حال مى‏گويى: «يا محمد يا على، يا على يا محمد، اكفيانى فانكما كافياى و انصرانى فانكما ناصراى» بعد صورت چپ خويش را به زمين نهاد صد مرتبه مى‏گويى: «ادركنى» و آن را زياد تكرار مى‏كنى و مى‏گويى: «الغوث، الغوث، الغوث» تا نفست قطع شود، در اين صورت خداوند با كرم خويش، حاجت تو را ان شاء الله قضا مى‏كند.
من همان طور كه ايشان فرموده بود عمل كردم، بعد پيش ابى جعفر متولى رفتم كه از وى بپرسم آن شخص كيست؟ و چطور داخل حرم گرديد؟ ديدم درها همه بسته است، تعجب كردم، بعد به نظرم آمد كه شايد او نيز در حرم بيتوته كرده و من ندانسته‏ام. چون به طرف ابوجعفر رفتم، او از اتاقى كه روغن زيتون در آن بود بيرون مى‏آمد.
گفتم: آن مرد كى بود؟ و چطور داخل حرم شده بود؟ گفت: درها همه قفل است هنوز باز نكرده‏ام، جريان آن مرد و زيارت كردنش را گفتم. گفت: او مولاى ما صاحب الزمان (ع) است، من دفعات او را در شبهاى خلوت ديده‏ام .
من از اين كه آن حضرت را نشناختم تأسف خود دم، وقت صبح از حرم خارج شده به محله‏كرخ بغداد به مخفيگاه خود رفتم، چون آفتاب بلند شد، ديدم مأموران ابن صالحان در پى من آمده و مرا از دوستانم مى‏پرسند و در دست خويش از وزير (منصوربن صالحان) با خط خودش امان نامه‏اى آورده‏اند، من با بعضى از ياران خود پيش وزير رفتم، او چون مرا ديد برخاست و مرا در آغوشش گرفت و چنان خوش برخورد كرد كه سراغ نداشتم، گفت: كار به جايى رسانده‏اى كه از من به صاحب الزمان صلوات الله عليه شكايت مى‏كنى؟! گفتم: من فقط دعا كرده‏ام، فرمود: واى بر تو! مولايم امام زمان صلوات الله عليه شب جمعه به خواب من آمد، امر مى‏فرمود به تو نيكى كنم، و چنان پرخاش فرمود كه برخود ترسيدم.
گفتم: لااله‏الاالله شهادت مى‏دهم كه آنها بر حق و منتهاى حقند، ديشب مولايم را در بيدارى ديدم و به من چنين و چنان فرمود، آنگاه جريان شب را براى او توضيح دادم، او بسيار تعجب كرد، بر من بسيار نيكى كرد و ببركت آن حضرت از وى به چنان مرادى رسيدم كه گمان نمى‏كردم.2
حكايت مرحوم بحرالعلوم‏
عالم بزرگوار و متقى جناب زين العابدين بن محمد سلماسى كه از شاگردان و خواص مرحوم علامه طباطبايى سيد مهدى بحرالعلوم بود، نقل مى‏كند: در نجف اشرف در مجلس مرحوم بحرالعلوم بودم، ناگاه مرحوم محقق قمى صاحب قوانين وارد منزل سيد گرديد، و آن در سالى بود كه بقصد زيارت مكه و قبور ائمه عليهم السلام به عراق آمده بود، حاضران كه در مجلس بودند پراكنده شدند و بيشتر از صد نفر مى‏شدند، فقط سه نفر ماندند كه همه اهل تقوا و مجتهد بودند.
در آن موقع مرحوم محقق به جناب سيد بحرالعلوم گفت: شما هم به ولادت روحانى و هم به ولادت جسمانى از اهل بيت عليهم السلام رسيده و اين دو مقام را حيازت كرده‏ايد هم به قرب ظاهرى و هم به قرب باطنى دست يافته‏ايد، طعامى از اين سفره وسيع و ميوه‏اى از ميوه‏هاى اين بوستان را به ما عطا فرماييد تا سينه‏هايمان پر وسعت و دلهايمان آرامش پيدا كند.
سيد بزرگوار بلافاصله فرمود: من چند شب قبل در مسجد اعظم كوفه براى نافله شب رفته بودم ،قصد داشتم اول صبح به نجف برگردم تا درس تعطيل نشود، كار ايشان در سالهاى مكرر همان طور بود.
چون از مسجد كوفه بيرون آمدم، به دلم افتاد كه به مسجد سهله بروم ولى ديدم در اين صورت شايد به درس نرسم، اما شوق من بتدريج زياد مى‏شد، در اين بين كه مردد و دو دل بودم، بادى غبار آلود و زيد و مرا به طرف مسجد سهله برد، و آن توفيقى بود كه بالاخره مرا به مسجد سهله انداخت.
مسجد خالى بود، فقط يك شخص جليل مشغول عبادت بود، در مناجات خويش كلماتى به كار مى‏برد كه دلهاى سخت را تكان مى‏داد، اشك چشمها را روان مى‏ساخت، قلب من پريد، حالم متغير گرديد، زانوهايم خشك شد و اشك چشمم از شنيدن آن كلمات كه هرگز نشنيده بودم جارى شد، و در دعاهاى منقوله آنها را نديده بودم، شخص مناجات كننده، آن كلمات را از خودش انشاء مى‏فرمود.
در محل خودم ايستادم و از شنيدن مناجات او لذت مى‏بردم، تا از مناجات فارغ شد، آنگاه رو به من كرد و با زبان فارسى فرمود: «مهدى بيا» من چند قدم به طرف او رفته و ايستادم، فرمود: بيا، باز چند قدم رفته و ايستادم، فرمود: جلو بيا، ادب در امتثال است. پيش رفتم بحدى كه دستم به او و دست شريف او نيز به من مى‏رسيد، او كلامى فرمود.
در اينجا يكدفعه، سيد سخن خويش را عوض كرد و به سؤالات ديگر محقق جواب داد كه از وى پرسيده بود: چرا تأليفات شما كم است؟ چند جواب در آن باره بيان كرد، محقق فرمود: سخن پيش را ادامه دهد، سيد با دستش اشاره كرد كه آن سرى است كه نمى‏شود گفت.3
حكايت بحرالعلوم در مكه
عالم جليل و صاحب كرامات، زين العابدين سلماسى باز نقل مى‏كند: روزگارى كه سيد بحرالعلوم مجاور مكه معظمه بود، با وجود غربت، بسيار دلگرمى و اطمينان خاطر داشت و در بذل و بخشش ناراحت نبود، در بعضى از ايام پول بقدرى كم آمد كه حتى يك درهم هم نداشتيم، جريان را به وى گفتم و اظهار كردم كه با اين همه مخارج چكار خواهيم كرد، سيد جوابى نداد.
عادتش آن بود كه بعد از صبح بيت‏الله را طواف مى‏كرد و به خانه مى‏آمد و در اتاقى مى‏نشست، قليانى براى وى مى‏آورديم، بعد از صرف آن به اتاق ديگرى مى‏رفت، شاگردان جمع مى‏شدند و براى هر مذهب طبق مذهب خويش درس مى‏گفت .
در آن روز كه جريان تمام شدن پول را گفته بودم، چون از طواف بازگشت، قليان را آماده كرديم مشغول كشيدن بود،
ناگاه در زده شد، سيد با اضطراب برخاست و گفت: قليان را از اينجا برداريد و بيرون ببريد، آنگاه با سرعت تمام و بدون مراعات وقار به طرف در دويد و در را باز كرد، شخص بزرگوار در هيأت اعراب داخل شد و در اتاق نشست، سيد با نهايت خضوع و احترام در كنار در نشست و اشاره كرد كه قليان را نياورم.
ساعتى با هم نشسته صحبت كردند، بعد كه آن شخص برخاست تشريف ببرد، سيد بزودى در راه باز كرد و دست وى را بوسيد و بر شترى كه خوابيده بود سوارش كرد، آن شخص رفت، سيد در حالى كه هنوز به خود نيامده بود برگشت و براتى به من داد، فرمود: اين حواله است به نزد مرد صرافى كه در كنار كوه «صفا» نشسته، برو آنچه تحويل مى‏دهد بياور.
من حواله را گرفتم آوردم، صراف چون آن را ديد، بوسيد و فرمود: برو چند نفر حمال بياور، من چهار نفر حمال آوردم، او پولها را كه ريال فرانسه بود و هر يك بقدر پنج قرآن عجم ارزش داشت آورد، حمالها كيسه‏هاى پول را در سر گذشته به خانه آورديم.
چند روز بعد به همان جا رفت، ديدم صرافى در آن جا نيست و دكانى وجود ندارد، از بعضى سؤال كردم، گفتند: در اين جا صرافى نديده‏ايم، فقط يك نفر در اينجا مى‏نشيند، آنگاه دانستم كه آن از اسرار خداوند و از الطاف ولى خدا (امام زمان صلوات الله عليه) است.
مرحوم حاجى نورى بعد از نقل قضيه فرموده: اين حكايت را فقيه بزرگوار شيخ محمد حسين كاظمى نيز به من نقل فرموده‏اند. 4
كرامت عجيب
علامه مجلسى رضوان الله عليه در بحار فرموده: بعضى از افاضل موثق به من جريانى از «بحرين» نقل كرد و گفت كه آنرا از شخصى موثق و قابل اعتماد نقل مى‏كند و آن اين كه: روزگارى كه بحرين تحت ولايت افرنج - ظاهراً استعمار انگليس - بود، يك نفر ناصبى و دشمن اهل بيت را به حكومت آنجا گذاشته بودند، او وزيرى داشت ناصبى‏تر از خود و از اهل بحرين هر كه در مذهب شيعه بود بشدت دشمن مى‏داشت و در كشتن و ضرر زدن به آنها كوتاهى نمى‏كرد.
آن وزير روزى به كاخ والى آمد، انارى را به والى نشان داد كه در پوست آن بطور طبيعى نوشته شده بود: «اله الاالله، محمد رسول الله، ابوبكر و عمر و عثمان، على خلفاء رسول الله» والى ديد كه اين كار بشر نيست و بطور طبيعى در انار روييده است گويى در سنگى حكاكى كرده‏اند، خطوط گود رفته كاملاً مشخص بود .
والى به وزير گفت: اين بهترين دليل و قويترين حجت بر بطلان مذهب رافضيهاست، نظرت در اين باره چيست؟ گفت: اصلحك الله اينها مردمان متعصبى هستند كه براهين را قبول ندارند، بهتر است كه بزرگان آنها را احضار كرده و اين انار را به آنها نشان دهى، اگر قبول كرده به مذهب ما برگشتند ثواب آن مال شما خواهد بود وگرنه ميان سه چيز مخيرشان كن: يا مانند يهود و نصارى جزيه بدهند و در مذهب خود بمانند و يا جوابى براى اين دليل پيدا كنند، يا مردانشان را بكش، زنان و فرزندانشان را اسير كن و اموالشان را بعنوان غنيمت ضبط فرما.
والى اين رأى را پسنديد، دستور داد علماء و افاضل و برزگان شيعه را احضار كردند، پس از حضور، انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب كافى از اين كار خدايى كه دست بشر در آن كار نكرده است، بياوريد هيچ وگرنه همچون كفار جزيه خواهيد داد و يا خودتان مقتول، زنان و اطفالتان اسير و اموالتان بغنيمت گرفته خواهد شد.
آنها از اين جريان غرق در حيرت شده و جوابى نداشتند، قيافه‏هايشان متغير و بدنشان به لرزه افتاد، بزرگانشان گفتند: ايها الامير !سه روز به ما مهلت دهيد، شايد بتوانيم جواب كافى پيدا كنيم كه راضى بشويد و گرنه اختيار در دست شماست، حاكم سه روز به آنها مهلت داد.
آنها ترسان و لرزان از حضور حاكم بيرون آمدند، در مجلس مشورتى كه ترتيب دادند رأيشان بر آن شد كه از ميان خود ده نفر از صلحاء و زهاد انتخاب كردند، آنها نيز از ميان خويش سه نفر را برگزيدند كه هر يك در يك شب به صحرا رفته و عبادت كند و گريه و زارى نمايد و به امام زمان صلوات الله عليه استغاثه كرده و دواى درد را از او بخواهد، شايد آن حضرت از اين پيشامد وحشتناك نجاتشان بدهد.
شب اول يكى از آنها تا به صبح ناليد، استغاثه و عبادت و گريه كرد، امام نتيجه‏اى عايد نشد، صبح دست خالى به نزد آنها برگشت، شب دوم، كه نوبت دومى بود باز خبرى نشد و اين براضطراب و نگرانى آنها افزود.
شب سوم نوبت يك نفر متقى و فاضل بود به نام محمد بن عيسى، او پاپياده، سرش باز به صحرا رفت، شبى بود ظلمانى، دعا كرد، گريه و زارى نمود، به خداوند در خلاص شدن آن مؤمنان توسل كرد و كشف آن بلا را خواست و به صاحب الزمان صلوات الله عليه استغاثه نمود.
در آخر شب مردى را ديد كه خطاب به او فرمود: يا محمد بن عيسى! چرا تو را در اين حال پريشان مى‏بينم، چرا به اين بيابان آمده‏اى؟ گفت: اى مرد! مرا به خود واگذار، من براى پيشامد بزرگى به اين صحرا آمده‏ام، آن را جز به امام خود نخواهم گفت. و شكايت نخواهم كرد مگر بر كسى كه قدرت رفع گرفتاريم را داشته باشد.
آن شخص گفت: يا محمد بن عيسى! من صاحب الامر هستم، حاجتت را بگو. گفت: اگر امام زمان باشى، احتياج به شرح حاجت نيست، خودت مى‏دانى. فرمود: آرى، آمده‏اى تا براى آن انار و آنچه در روى آن نوشته شده و درباره تهديد امير چاره‏اى پيدا كنى.
محمد بن عيسى گويد: چون اين را شنيدم به طرف آن بزرگوار رفتم و گفتم: آرى، مولاى من! مصيبت ما را مى‏دانى، تو امام ما، پناه ما، و قادر بر چاره بلاى مايى، امام صلوات الله عليه فرمود: يا محمد بن عيسى! وزير لعنه الله در خانه‏اش درخت انارى دارد چون انار بار داد قالبى بشكل انار از گل فراهم آورد و آن را نصف كرد و در درون هر يك مقدارى از آن نوشته را بشكل برجسته‏اى نوشت، و آن رابر روى انار گذاشت و بست، با بزرگ شدن انار اين خطوط در آن اثر كرد و به اين صورت درآمد.
فردا چون پيش والى رفتيد، بگو: جواب آورده‏ام ولى در خانه وزير خواهيم گفت: چون به خانه وزير رفتيد به طرف راست نگاه كن، غرفه‏اى خواهى ديد، به والى بگو: جواب را در غرفه خواهم گفت. خواهى ديد كه وزير از اين كار امتناع مى‏كند، ولى تو اصرار كن كه حتماً جواب در آن جا خواهد بود. چون وزير بالا رفت تو هم با او بالا برو و نگذار او بتنهايى برود و چون داخل غرفه شدى تاقچه‏اى خواهى ديد كه در آن كيسه سفيدى هست، آن را بگير و خواهى ديد كه قالب انار درآن است .
"آن را پيش والى بگذار و انار را در آن جاى بده تا حقيقت روشن شود و نيز اى محمد بن عيسى! به والى بگو: ما معجزه ديگرى داريم و آن اين كه اين انار در درون آن جز خاكستر و دود نيست، اگر مى‏خواهى بدانى به وزير بگو: آن را بشكند، چون بشكند خاكستر و دود، صورت و ريش او را خواهد گرفت .
محمد بن عيسى با شنيدن اين خبر شاد شد، دستهاى مبارك امام صلوات الله عليه را بوسيد و با شادى و بشارت برگشت. چون صبح شد پيش والى رفتند، فرموده‏هاى امام را مو بمو عمل كرد، جريان همان طور شد كه آن حضرت فرموده بود، والى گفت: اينها را از كجا دانسته‏اى؟ گفت: امام زمان ما به من خبر داد كه حجت خدا بر ماست. گفت: امام شما كدام است؟ او همه امامان را بر شمرد تا به امام عصر (ع) رسيد، والى گفت: دستت را براى بيعت باز كن، «فَأَنَا اشهد ان لااله‏الاالله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الخليفة بعده بلافصل اميرالمؤمنين على (ع)» آنگاه به همه امامان اقرار كرد و ايمانش خوب شد، و فرمود وزير را بكشتند و از اهل بحرين اعتذار كرد و با آنها خوبى كرد.ناقل قضيه گفت: اين قصه نزد اهل بحرين مشهور و قبر محمد بن عيسى نزد آنها معروف است .
پى نوشتها:
1- در فصل اتفاقى بودن مهدى گفته شد كه اين روايت مسلم الفريقين است .
2- بحار: ج 51 ص 304، مرحوم مجلسى پس از آن كه اين واقعه را از كتاب نجوم ابن طاووس نقل كرده در آخر فرموده است: اين خبر را در كتاب طبرى همانطور يافتم كه ابن طاووس ازآن نقل كرده است .
3- بحار الانوار: ج 53 ص 235 حكايت نهم جنة الماوى.
4- بحار الانوار: ج 53 ص 237 حكايت دوازدهم جنة المأوى.
5- بحار الانوار: 52 ص 178.


نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد

زیارت عاشورا

 پایگاه تخصصی امام حسین علیه السلام به طور اختصاصی به موضوعات مرتبط با امام سوم شیعیان، حضرت سید الشهدا علیه السلام می پردازد و معرفی جهانی آن حضرت و دفاع از مکتب ایشان را به عنوان هدف خود قرار داده است.

تماس با موسسه جهانی کربلا : 692979-91-021

شبکه های اجتماعی

 

 

Template Design:Dima Group

با عضویت در کانال تلگرام سایت جهانی کربلا از آخرین مطالب باخبر شوید .عضویت در کانال تلگرام