امام خردسال
سید حسین ذاکر زاده
به کوری چشم حسود و دهان یاوهگوی هرچه بدخواه و تیرهدل، به اشاره انگشت مهربانی خداوند، در زمانی که به نظر میرسید کار از کار گذشته و نسل خورشید به غروب رسیده، به دنیا لبخند زدی .
خردسالْ امام مهر و جود، جوادالائمه علیهالسلام ! پدرت ـ امام علی بن موسی علیهالسلام ـ بارها تو را مولود بابرکت خوانده بود، تا همه بدانند راز دیر آمدنت را.
همه، بیآنکه بدانند، امتحان شده بودند؛ دوستان کمنور و کمطاقت و دشمنان کینهتوز و بیمروت، گمشدگانی که در ریسمان خفه کننده«واقفیه» اسیر بودند و دشمنانی که دامن به موج جهالت آنها میزدند.
همه میدانستند؛ اما...
همه میدانستند تو فرزند کیستی؛ اما انگار کسی در مرداب تردید پرتشان کرده باشد، پای در گِل تقلای بیثمر میکردند. بعضی هم که به دنبال نور بودند، منتظر پاسخ پدرت مانده بودند، تا حقیقت برای همه آشکار شود و دیگر جایی برای پچپچههای پنهانی نماند.
با اینکه قیافهشناسی در مرام پدر و اجدات نبود، ولی پدر به آن تن داد تا همه چیز تمام شود.
تو در باغی بودی، به همراه برادران، برادرزادگان، عموها، عموزادهها و عمههای پدرت و پدرت با لباسی پشمین و کلاهی بر سر، در گوشهای از باغ، در ظاهر به آبیاری درختان مشغول بود. قیافهشناسان همه را در آن جمع شناختند؛ اما هرچه چشم گرداندند، پدرت را در میان آن جمع نیافتند و وقتی پدرت بیل بر پشت از آنجا عبور میکرد، گفتند: «پدر این فرزند اگر در این مکان باشد، کسی جز این مرد نیست.» سکوت و نگاههای تحسین، همهجا را فراگرفته بود و تو چشم در چشم پدر لبخند میزدی.
مگر از سرگذشت عیسی علیهالسلام بی خبر بودند؟!
چرا بعضی خیال میکردند که خداوند، چراغ علم الهی خویش را در سینه کوچک تو روشن نخواهد کرد و ولایت این امام کوچک هشت ساله ادعایی بیش نیست؟
مگر از سرگذشت عیسی علیهالسلام و تکلّمش در گهواره بیخبر بودند؟ مگر از داستان یحیی علیهالسلام که در کودکی تاج رسالت را بر سر نهاده بود، چیزی نمیدانستند؟! مگر به علم و قدرت بینهایت خداوند ایمان نداشتند؟!
حالا دیگر همه امام خویش را شناختهاند
«هر که سؤالی دارد بیاید و جواب بگیرد و روشن و پرنور از اینجا برود. هرکس مسئله و مشکل دارد، بیاید به نزد محمدبنعلی بن موسی علیهالسلام .» این بود زمزمه و همهمه مردم در مدینه.
حالا دیگر نور پیشانی تو را همه میبینند و تو را میشناسند. حالا دیگر همه میدانند که باید به سمت کدام قبله نماز بخوانند. حالا دیگر همه میدانند انتهای کدام رشته به خورشید میرسد. حالا مردم، امام خود را شناختهاند؛ خردسالْ امام برکت، جوادالائمه علیهالسلام .
مدینه، مرکز کائنات شده است
فاطره ذبیحزاده
نهمین ماه ولایت، بر برج مبارک رجب برآمده است تا آینهدار رخسار خورشید ازلی شود.
از بشارت حلول این ماه نوظهور، افلاکیان به وجد آمدهاند.گویا به میمنت مولود پاک «رضا علیهالسلام »، مدینه، مرکز کائنات شده است، که فوج فوج فرشتگان آسمانی، برای طواف عاشقانه این قداست ناب، زمینی شدهاند.
امشب، ستارهباران رحمت الهی است.
امشب، ملکوت زمینی، قوّت قلب اهالی آسمان است. کودکی درخشیده است که از تبار «طه» و از قبیله «یاسین» است و بر لبانش، شکوفههای معطر «الرحمن» میتراود.
خصال پاکش از جنس طهارت محض «محمد» است و انتشار فضائلش، دهان دقایق را به برهان تازگی سپیده خواهد برد.
با ردایی از پارسایی
امشب، بر در خانه امام هشتم، فانوسهای شادی آویختهاند و به یمن لحظههای پرتبسم میلاد «جوادش»، در سبد احساس شیعیان، زنبق وصال میریزند.
این شور و شوق آمدن نوزادی است که چشمان منتظر «رضا» را به سیاحت لحظههای پدرانه خواهد برد و نور را به شفافیت نگاه پنجره خواهد تاباند.
این شادی رسیدن نهمین بهار امامت است که قندیل دیدگان تردید را در دستان گرم خود میگیرد و بر چهره مبهوت شب، نور ولایت میپاشد.
صفای این لحظههای ناب، از برکت نسیم نودمیدهای است که نفسش آکنده از جود و سخاوت است. ردایی از پارسایی و تقوا بر دوش خود دارد و سینهاش لبالب از علم لدنی و اسماء الهی است.
کودکی گام به دامان نجیب «خیزران» نهاده است که پنج سالگیاش، گره خواهد خورد به امتداد امامت عالم آلمحمد صلیاللهعلیهوآله که توشههای پر و پیمان معرفتش، عالمان بزرگ را به پای خوانِ گسترده حکمتِ خردسالی خواهد کشاند و از اعجاز عیساییاش علوم آسمانی، زبان شیرین کودکی را سرشار خواهد کرد.
از این پس، تمام آنها که در خزان فراموشی پژمردهاند، به برکت بهاریههای جود امام تقی علیهالسلام ، به یاد میآورند که «خدا بهتر میداند رسالت خود را در کدامین جایگاه قرار دهد».
نظر خود را اضافه کنید.