نسب شریف آن حضرت
او على پسر ابو طالب (نامش عبد مناف) پسر عبد المطلب (نامش شیبة الحمد) پسر هاشم (نامش عمرو) پسر عبد مناف (نامش مغیره) پسر قصى بن کلاب بن مرة بن لوى بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان است..
ولادت امام علی
آن حضرت بنا بر قول اکثر علما و مورخان در روز جمعه در حالى که سیزده روز از ماه رجب مىگذشت، پاى به عرصه وجود گذاشت.در فصول المهمه تاریخ تولد آن حضرت، شب یکشنبه بیست و سوم رجب ذکر شده است و در روایتى دیگر تولد آن حضرت را در روز یکشنبه هفتم شعبان، پس از گذشتسى سال از واقعه عام الفیل، ثبت کردهاند.برخى آن را بیست و نه سال پس از تولد خود پیامبر دانستهاند که سى سال از آن ماجرا مىگذشته است.همچنین در این باره گفته شده که آن حضرت بیست و هشتسال قبل از بعثت پیامبر، دوازده سال داشته و یا ده ساله بوده که این قول در کتاب اصابه صحه گذارده شده است.گفتهاند آن حضرت پیش از هجرت بیست و سه سال داشته ولى برخى دیگر گویند آن حضرت در آن هنگام بیست و پنجسال از عمرش مىگذشته است.
تولد آن حضرت در مکه و در خانه کعبه بوده است.چنان که در کتابهاى فصول المهمه ابن صباغ مالکى، مروج الذهب مسعودى، ارشاد مفید و سیره حلبیه على بن برهان الدین حلبى شافعى بر این مطلب تصریح شده است.در کتاب اخیر الذکر آمده است که در سال سىام از ولادت پیامبر (ص) على بن ابى طالب (ع) در خانه کعبه به دنیا آمد.مفید در ارشاد گوید: پیش از على و پس از او، نوزاد دیگرى در خانه خدا پاى به عرصه وجود نگذاشت و این امر اکرامى از جانب خداوند و تجلیلى براى بزرگداشتشخصیت آن حضرت بود.آلوسى در شرح قصیده عینیه عبد الباقى مىنویسد: مسئله تولد حضرت امیر کرم الله وجهه در خانه خدا امرى مشهور در جهان بوده و در کتابهاى شیعى بر آن تصریح شده است.سید حمیرى در این باره گوید:
مادر على او را در حرم امن الهى و مسجد بزاد، جایى که مرگ على هم در آنجا بود.
این زن، نورانى و پاک و صاحب نسبى گرامى و بزرگ بود.پاک شد و فرزند و مکانى که او را در آن بزاد پاک شدند.
در شبى که ستارههاى شوم و بد یمن پنهان و ستارههاى نیکبختى با ماه درخشان هویدا شدند.به دست نیامد در شکافتن قابلهها مانند او، مگر محمد پیامبر، پسر آمنه.
عبد الباقى عمرى در قصیده عینیه پرآوازهاش مىگوید:
تو على هستى که در بلند آوازگى برتر از بلندایى زیرا در بطن مکه و در میان خانه خدا زاده شدى
این مؤلف نیز در قصیدهاش سروده است:
در کعبه به دنیا آمدى و این برترى و فضیلتى است این فضیلتبدان مکان اختصاص دارد زیرا تو از این فضایل بىشمار دارى و نیازى به این فضیلت ندارى
مىگویند وقتى آن حضرت (ع) به دنیا آمد، مادرش او را به اسم پدر خود اسد بن هاشم، حیدر نام نهاد، چرا که حیدر یکى از نامهاى شیر بود.اما وقتى پدرش آمد او را به نام على خواند و گفت: او را على نامیدم تا بلندى منزلت و افتخار و عزت همیشگى براى او پایدار بماند.
على (ع) خود در روز جنگ خیبر چنین سروده است:
من همانم که مادرم مرا حیدر نامید که همچون شیر بیشهها خشم و غضبى سخت دارم.
مؤلف نیز سروده است:
دختر لیث (اسد) ، مادرت تو را حیدر نامید پس درباره زیرکى و بینش تو خطا نکرد کریمترین پدر، تو را على نام نهاد بدین امید که شهرت و نام تو، تو را برترى مىبخشد.
پدر آن حضرت
چنان که قبلا گفته شد نام پدر آن حضرت عبد مناف و کنیت او به اسم بزرگترین فرزندش یعنى طالب بود.مادر آینده در قسمتى از این کتاب مفصلا به شرح زندگانى این شخصیتبزگر خواهیم پرداخت.دلیل ما بر آنکه نام ابو طالب، عبد مناف بوده، وصیت پدرش عبد المطلب است که در آن به ابو طالب نسبتبه پیامبر اسلام (ص) سفارش کرده مىگوید: اى عبد مناف پس از خود تو را به (حمایت از) موحدى سفارش مىکنم که پس از پدرش بىهمتاست.
همچنین در جاى دیگرى گفته است:
کسى را وصیت کردم که کنیهاش طالب است یعنى عبد مناف را که صاحب تجارب بزرگى است به او درباره فرزند محبوب و گرامىترین خویشان یعنى فرزند کسى که از نزد ما غایب شده است و باز نمىگردد وصیت کردم.
وى با عبد الله، پدر پیامبر، برادر تنى بود و هر دو از یک پدر و یک مادر به دنیا آمدهاند.ابو طالب نیز در ابیاتى که بعدا ذکر خواهد شد به این نکته اشاره کرده و هم اوست که در عهد کودکى پیامبر کفالت آن حضرت را پذیرفت و به یارى و حمایت و دفاع از او برخاست و در دوره دعوت بزرگ پیغمبر از وى مراقبت کرد و به خاطر او متحمل آزار مشرکین قریش شد.ابو طالب محمد را از دسترس قریش دور نگاه داشت و به سبب حمایتش از پیامبر، به رنج و درد و بلایى سخت مبتلا شد با این حال بر یارى پیامبر و رسیدگى به احوال او، صبر و بردبارى در پیش گرفت.به طورى که مردان قریش به سبب ترس از ابو طالب از رساندن هر گونه گزندى به رسول خدا (ص) صرف نظر کردند تا آن که ابو طالب بدرود حیات گفت.پس از مرگ او بود که پیامبر اسلام فرمان هجرت از مکه را صادر کرد.ابو طالب مسلمانى بود که هیچ گاه اسلام خود را بر مردم آشکار نکرد. زیرا اگر چنین کرده بود، نمىتوانست از دعوت برادرزاده خود پشتیبانى کند.علاوه بر آن وى در اشعار خویش نیز بارها بر راستى دعوت پیامبر اقرار کرده و بر آن صحه گذارده است.ابیات زیر از همان نمونه مىتواند باشد.
مرا به (اسلام) دعوت کردى دانستم که تو راستگویى همانا راست گفتى و قبل از این نیز در میان ما امین شمرده مىشدى همانا دانستم که آیین محمد از بهترین دینهاى مردمان است
همچنین ابو طالب در شعر زیر که پیامبر را در آن مدح کرده به نوعى سخن رانده است که غیر مسلمان را توان این گونه گفتار نیست.وى سروده است:
و او را یارى کنیم تا در کنارش از پا نیفتیم و از فرزندان و خانمان خود دست مىکشیم او چنان نورانى است که ابرها از چهره او طلب باران مىکنند فریادرس یتیمان و پناه درویشان و بیچارگان است هر کس از خاندان هاشم که در خطرى افتاده باشد آنان در نزد او در نعمت و بخشش به سر مىبرند در ترازوى حق به اندازه جوى را از بین نمىبرد و ترازوى صدق و راستى او و زنش ناراست و کم نیست آیا ندانستید که پسر مادر نزد ما دروغگو نیست و جز با کلام باطل با او سخن گفته نمىشود
در جاى دیگرى گفته است:
همانا خداوند پیامبر خود محمد را مورد اکرام قرار داد پس گرامىترین مخلوق خداوند در بین مردمان احمد است خداوند براى بزرگداشت پیامبر نام او را از نام خودش مشتق کرد پس نام صاحب عرش (خداوند) محمود و نام این پیامبر (محمد) است
و در بیت دیگرى سروده است:
این ستمى است که پیامبرى براى خواندن مردم به هدایت آمده؟ و این امرى است متقن که از جانب صاحب عرش (خدا) فرود آمده است
و در بیت دیگرى چنین گفته است:
آیا ندانستید که ما محمد را پیامبرى یافتیم همچون موسى (ع) که در کتب متقن (آسمانى) نام او نوشته شده بود
و از اشعاد اوست که مىگوید:
پیامبرى است که وحى از جانب پروردگارش به او مىرسد پس کسى بدن سخن اقرار کرد پشیمان نخواهد شد
وى در جاى دیگرى گفته است:
یا به کتاب عجیبى که نازل شده است ایمان آرید بر پیامبرى همچون موسى یا مانند ذوالنون
و نیز در شعر دیگر خود چنین سروده است:
پیامبر فرستاده خدا را یارى کردم کسى که چهره سفیدش، همچون نورهاى رخشندهاى تلالو دارد از فرستاده خدا دفاع مىکنم و به حمایت او برمىخیزم همچون حمایت پشتیبانى که بر وى مهربان و دلسوز است
از دیگر اشعار ابو طالب، شعرى است که وقتى عمرو بن عاص براى فریفتن جعفر و یاران او به نزد نجاشى رفت، آن را انشاد کرد.وى مىگوید:
اى کاش مىدانستم که (مقام) جعفر در میان مردم چگونه است؟ و نیز مىدانستم (مقام) عمرو و خویشان مخالف با پیامبر چگونه است؟
صدوق در کتاب امالى از امام صادق (ع) نقل مىکند که آن حضرت فرمود: اولین نماز جماعت در اسلام وقتى است که پیغمبر (ص) نماز مىخواند و على بن ابیطالب (ع) نیز با آن حضرت در حال خواندن نماز بود.چون ابو طالب در حالى که جعفر نیز با او بود، به على نزدیک شد گفت: پسرم!در کنار فرزند عمویت نماز بخوان.هنگامى که پیامبر متوجه حضور ابو طالب شد، به پیشباز آن دو رفت.ابو طالب با شادى بسیار بازگشت و مىگفت:
همانا على و جعفر مورد اعتماد و امین منند در مواقع سختیها و پریشانیهاى روزگار سوگند به خدا از یارى پیامبر کوتاهى نخواهم کرد و نه کسى از فرزندان پاک نژاد من از یارى او فروگذارى مىکند شما دو تن بى یاور مگذارید او را و پسر عمویتان را یارى کنید که عموى شما، از میان سایر عموهایتان، از پدر و مادر من بوده است
این اولین نماز جماعتى بود که منعقد شد.ابو هلال عسکرى نیز از این واقعه در کتاب الاوائل یاد کرده است.از على (ع) روایتشده است که فرمود: پدرم به من گفت: فرزندم، همراه پسر عمویتباش که از هر دشوارى زود هنگام و دیر هنگامى در امان مىمانى. آن گاه به من گفت:
اعتماد و امنیت در همراهى با محمد است پس با دو دستخود محکم و استوار همراهى با او را براى خود نگهدار
همچنین ابو طالب برادرش حمزه را که اسلام آورده بود، از خلال چند بیت مورد خطاب قرار مىدهد و مىگوید:
ابو یعلى!بر دین احمد (پیامبر) بردبارى پیشه کن و آشکار کننده دین باش، آنگاه توفیق صابر بودن را یافتهاى
و بیت زیر از جمله ابیات مشهور ابو طالب است.
تویى محمد، پیامبر هستى از همگان برتر و درخشانتر و سیادت داده شده هستى
اشعار فراوان دیگرى نیز از ابو طالب نقل شده است که جمع آنها در این کتاب باعث اطاله کلام خواهد شد.با این وجود بعضى از کسانى که خوش ندارند درباره على (ع) به نقل نکته مثبتى بپردازند، مانند اسلام آوردن پدر آن حضرت، پیوسته پافشارى مىکنند که ابو طالب با اعتقاد کفر از این دنیا رختبر بسته است و دلیل آنها بر این گفته روایاتى است که در عصر خلفا و پادشاهان ستمگر ساخته و پرداخته شده است.
نگارنده در یکى از قصاید خود، درباره ابو طالب چنین سروده است:
پدرش (پدر على (ع) ) پشتیبان دین پیامبر و مدافع او بود و اگر وجود او نبود رایت دین در جهان منتشر نمىشد. اسلام او پنهانى بود و اگر امکان داشت او در زمانى دیگر اسلام خود را آشکار مىکرد همانا کیش احمد (محمد (ص) ) از بهترین دینهاى مردم است دانستم کسى است که پیامها و اندرزها را با خود آورده است. او دین خود را پنهان مىکرد تا بتواند پیامبر را یارى کند و اگر روزى دین خود را آشکار مىکرد این امکان از او سلب مىشد جعفر را فراخواند و به او گفت در کنار پسر عمویتباش آنگاه که نماز ظهر و عصر را اقامه مىکند.
مادر على (ع)
مادر آن حضرت، فاطمه دخت اسد بن هاشم است.در کتاب اغانى آمده است: وى نخستین زن هاشمى است که با مردى هاشمى پیمان زناشویى بست و همین زن، مادر دیگر فرزندان ابو طالب است.این زن به منزله مادرى مهربان براى پیامبر به حساب مىآمد. محمد در دامان او پرورش یافت و همواره سپاس محبتهاى او را بر زبان داشت.و او را مادر خطاب مىکرد.فاطمه، در محبتهاى خود، محمد را بر فرزندانش مقدم مىداشت و در رسیدگى به محمد، تلاش و کوشش بیشترى از خود نشان مىداد.حاکم در مستدرک روایت مىکند که فاطمه در زمان پیغمبر اسلام (ص) در مرتبهاى بزرگ از ایمان جاى داشت.وى در گرایش به اسلام پیشى جست و به مدینه هجرت کرد و چون وفات یافت، پیامبر او را در پیراهن خودش کفن کرد و امر فرمود قبرش را حفر کردند و هنگامى که به قسمت قرار دادن لحد رسیدند، پیامبر آن را با دست مبارکش حفر کرد و در قبر او خوابید و گفت: بارالها!بر مادرم فاطمه بنت اسد، ببخشاى.آن گاه بر او تلقین خواند و مدخل آن قبر را گشاده ساخت.کسانى که شاهد مراسم به خاکسپارى فاطمه بنت اسد بودند به آن حضرت عرض کردند: یا رسول الله (ص) !امروز دیدیم که تو اعمالى به جاى آوردى که پیش از این براى کس دیگرى چنین نکرده بودى: فرمود: من لباس خود را بر تن او پوشاندم تا از لباسهاى بهشتى بر او بپوشانند.یا در برخى دیگر از روایات گفته شده است تا این لباس براى او در روز قیامت، امان باشد.یا بنا بر روایت دیگرى فرمود: این لباس را بر او پوشاندم تا حشرات زمینى را از او بازدارد.و او را در قبرش خوابانیدم تا خداوند بر او گشایش قرار دهد و او را از فشار قبر، ایمن کند.این زن از بهترین آفریدههاى خداوندى بود و پس از ابو طالب، نیک رفتارترین کس نسبتبه من به شمار مىآمد.
حاکم در مستدرک از سعید بن مسیب از على بن حسین از پدرش از جدش على بن ابى طالب روایت کرده است که گفت: هنگامى که فاطمه بنت اسد دنیا را وداع گفت، پیامبر او را در پیراهن خودش کفن کرد و بر او نماز گزارد و هفتاد تکبیر بر او گفت. (۱) و در قبر فاطمه فرود آمد و به کنارههاى قبر اشاره کرد، مانند آنکه آن را گشادهتر مىساخت.
پیامبر فاطمه را در قبرش جاى داد و از آن بیرون آمد، در حالى که دیدگانش اشکبار بود و در قبر کند و کاو مىکرد.عمر به او گفت: یا رسول الله!براى این زن کارهایى کردى که براى کس دیگرى نکرده بودى.فرمود این زن پس از مادرم که مرا زایید، مادر من به حساب مىآمد.ابو طالب کار مىکرد و سفره غذا مىگسترد و همه ما را براى خوردن غذا دور هم گرد مىآورد.آن گاه این زن سهم هر یک از ما را تقسیم مىکرد و من براى گرفتن غذا، بار دیگر بازمىگشتم.این زن فرزندى به نام طالب به دنیا آورد.این طالب در روز جنگ بدر، همراه با مشرکان در حالى که کار ایشان را ناپسند مىداشت، خارج شد، از سرنوشت طالب اطلاعى در دست نیست.و از او نسلى به جاى نمانده است.عقیل و جعفر و على فرزندان دیگر فاطمهاند که هر کدام از دیگرى ده سال بزرگترند. ام هانى مسمى به فاخته، دخترى است که فاطمه او را به دنیا آورد.على (ع) و برادرانش نخستین هاشمیانى هستند که از پدر و مادر هاشمى پاى به عرصه وجود نهادند.مؤلف نیز در این باره در قصیدهاى مىگوید:
مادر او (على) فاطمه است و این زن با مهربانیها و دلسوزیهایش براى احمد (پیامبر) به منزله مادر و شفیق او بود.
پیامبر در کنار فاطمه در آسودگى و راحتبه سر مىبرد و حال آنکه فرزندان آن زن از چنان آسودگى برخوردار نبودند.
فاطمه در مکه به پیامبر گروید و آن گاه به یثرب (مدینه) هجرت کرد و هیچ گاه شک و گمان، ایمان او را دستخوش آلودگى نساخت.
بهترین مخلوق خداوند یعنى محمد او را در لباس خود کفن کرد و وقتى قبر او را حفر کرد در آن خوابید.
محمد به آن زن سخن استوارى تلقین کرد تا با آن در روز قیامت، گاهى که خلایق همه محشور مىشوند، از سختى آن روز نجات یابد.
على در دامن بهترین پدر و کریمترین مادر رشد کرد و از این روست که قبیله عدنان مرتبتبلندى یافت و بر قبیله فهر افتخار کرد.
این زن و شوهر، هر دو از بنى هاشم بودند که هر دو بهترین شاخه درختى بودند که ریشهاش هاشم موسوم به عمرو بود.
على از کسى همچون شیبة الحمد (عبد المطلب) صاحب نسبى درخشنده بود.و هر کس با او به معارضه برمىخاست، پرتو رخشنده این نسب او را بر جایش مىنشاند.
کنیه على (ع)
آن حضرت را به دو کنیه ابو الحسن و ابو الحسین نامیدهاند.امام حسن (ع) در حیات پیامبر پدرش را با کنیه ابو الحسین و امام حسین (ع) او را با کنیه ابو الحسن مىخواندهاند.پیامبر نیز وى را با هر دوى کنیهها خطاب مىکرده است.چون پیامبر وفات یافت على (ع) را به این دو کنیه صدا مىکردند.یکى دیگر از کنیههاى على (ع) ، ابو تراب است که آن را پیامبر برگزیده و بر وى اطلاق کرده بود.
در استیعاب نقل شده است: «به سهل بن سعد گفته شد: حاکم مدینه مىخواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر، على را دشنام گویى.سهل پرسید: چه بگویم؟گفت: باید على را با کنیه ابو تراب خطاب کنى.سهل پاسخ داد: به خدا سوگند جز پیامبر کسى على را بدین کنیت، نامگذارى نکرده است.پرسید: چگونهاى ابو العباس؟جواب داد: على (ع) نزد فاطمه رفت و آنگاه بیرون آمد و در حیاط مسجد دراز کشید و به خواب رفت.پس از او، پیغمبر (ص) پیش فاطمه آمد و از او پرسید: پسر عمویت کجاست؟فاطمه گفت: اینک او در مسجد آرمیده است.پیامبر به صحن مسجد آمد و على را دید که ردایش بر پشت مبارکش افتاده و پشتش خاک آلود شده است.پیامبر با دستشروع به پاک کردن خاک از پشت على کرد و فرمود: بنشین اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پیامبر کسى او را بدین نام، نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هیچ اسمى از این نام دوست داشتنىتر نیست.»
نسایى در خصایص از عمار بن یاسر نقل کرده است که گفت: «من و على بن ابیطالب (ع) در غزوه عشیره از قبیله ینبع با یکدیگر بودیم.تا آنجا که عمار گفت: سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتادیم تا آنکه در زیر سایه نخلها و روى زمین خاکى و بى گیاه آرمیدیم.سوگند به خدا که جز پیامبر کسى ما را از خواب بیدار نکرد.او با پایش ما را تکان مىداد و ما به خاطر آنکه روى زمینى خاکى دراز کشیده بودیم، به خاک آلوده شدیم.در آن روز بود که پیغمبر (ص) به على (ع) فرمود.تو را چه مىشود اى ابو تراب؟چرا که پیامبر آثار خاک را بر على (ع) مشاهده کرده بود.»
البته ممکن است که این واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روایتى دیگر آمده است: چون پیامبر على را در سجده دید در حالى که خاک بر چهرهاش نشسته و یا آنکه گونهاش خاک آلود بوده به او فرمود: «ابو تراب!چنین کن».
همچنین گفته شده است پیامبر با چنین کنیهاى، على (ع) را خطاب کرد.چرا که گفت: اى على!نخستین کسى که خاک را از سرش مىتکاند تویى.
على (ع) ، این کنیه را از دیگر کنیهها بیشتر خوش مىداشت.زیرا پیامبر وى را با همین کنیه خطاب مىکرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى امیه و دیگران، بر آن حضرت به جز این کنیه نام دیگرى اطلاق نمىکردند.آنان مىخواستند با گفتن ابو تراب، آن حضرت را تحقیر و سرزنش کنند و حال آنکه افتخار على (ع) به همین کنیه بود.دشمنان على، به سخنگویان دستور داده بودند تا با ذکر کنیه ابو تراب بر فراز منابر، آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و این کنیه را براى او عیب و نقصى قلمداد نمایند.چنان که حسن بصرى گفته است، گویا که ایشان با استفاده از این عمل، لباسى پر زیب و آرایه بر تن آن حضرت مىپوشاندند.چنان که جز نام ترابى و ترابیه بر پیروان امیر المؤمنین (ع) اطلاق نمىکردند.بدان گونه که این نام، تنها بر شیعیان على (ع) اختصاص یافت.
کمیت مىگوید:
گفتند رغبت و دین او ترابى است من نیز به همین وسیله در بین آنان ادعا کنم و به این لقب مفتخر مىشوم.
هنگامى که کثیر غرة گفت: جلوه آل ابو سفیان در دین روز طف و جلوه بنى مروان در کرم و بزرگوارى روز عقر بود، یزید بن عبد الملک به او گفت: نفرین خدا بر تو باد! آیا ترابى و عصبیت؟!در این باره مؤلف در قصیدهاى سروده است:
به نام دو فرزندت، مکنى شدى و نسل رسول خدا در این دو فرزند به جاى ماند پیامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عیب مىشمردند و حال آنکه براى تو این کنیه افتخارى بود
لقب على (ع)
ابن صباغ در کتاب فصول المهمه مىنویسد: لقب على (ع) ، مرتضى، حیدر، امیر المؤمنین و انزع (و یا اصلع) (کسى که اندکى از موى جلوى سرش ریخته باشد.) و بطین (کسى که شکمش بزرگ است.) و وصى بود.آن حضرت به لقب اخیر خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبیله بنى ضبه از سپاه عایشه بیرون آمد و گفت:
ما قبیله بنى ضبه دشمنان على هستیم که قبلا معروف به وصى بود على که در عهد پیامبر شهسوار جنگها بود من نیز نسبتبه تشخیص برترى على نابینا و کور نیستم اما من به خونخواهى عثمان پرهیزگار آمدهام زیرا ولى، خون ولى را طلب مىکند
و مردى از قبیله ازد در روز جمل چنین سرود:
این على است و وصیى است که پیامبر در روز نجوة با او پیمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و این گفته را افراد آگاه در خاطر سپردهاند و اشقیا آن را فراموش کردهاند
زحر بن قیس جعفى در روز جمل گفت:
آیا باید با شما جنگ کرد تا اقرار کنید که على در بین تمام قریش پس از پیامبر برترین کس است؟! او کسى است که خداوند وى را زینت داده و او را ولى نامیده است و دوست، پشتیبان و نگهدار دوست است، همچنان که گمراه پیرو فرمان گمراهى دیگر است
زحر بن قیس نیز بار دیگر چنین سروده است:
پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (ص) ) فرستاده خداوند و تمام کننده نعمتها فرستاده پیامآورى و پس از او خلیفه ما کسى که ایستاده و کمک شده است منظور من على وصى پیامبر است که سرکشان قبایل با او در جنگ و ستیزند
این زحر در جنگ جمل و صفین با على (ع) همراه بود.همچنان که شبعثبن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسین (ع) در کربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.
کمیت مىگوید:
کثیر نیز مىگوید: وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد کننده گردنها و ادا کننده دینها
همچنین آن حضرت به نام پادشاه مؤمنین و پادشاه دین (۲) نیز ملقب بوده است.
روایت کردهاند که پیامبر به على (ع) فرمود: تو پادشاه دینى و مال پادشاه ظلمت و تاریکى است.
در روایت دیگرى آمده است: این (على) پادشاه مؤمنان و پیشواى کسانى است که در روز قیامتبا چهرههایى نورانى در حجلهها نشستهاند.
ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعیم در حلیة الاولیا این دو روایت را نقل کردهاند.در تاج العروس معناى لغوى یعسوب ذکر شده و آمده است×.على (ع) فرمود: من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه کافران است.یعنى مؤمنان به من پناه آورند و کافران از مال و ثروت پناه مىجویند.چنان که زنبور به ملکه خود پناه مىبرد و آن ملکه بر همه زنبوران مقام تقدم و سیادت دارد.
دربان على (ع)
در کتاب فصول المهمة ذکر شده که دربان آن حضرت، سلمان فارسى (رض) بوده است.
شاعر على (ع)
همچنین در فصول المهمه گفته شده که شاعر آن حضرت، حسان بن ثابتبوده است.در اینجا اضافه مىکنم که شاعر آن حضرت در جنگ صفین، نجاشى و اعور شنى و کسان دیگرى غیر از این دو تن بودهاند.
نقش انگشتر على (ع)
سبط بن جوزى در کتاب تذکرة الخواص نوشته است: نقش انگشترى آن حضرت عبارت«خداوند فرمانروا، على بنده اوست» (الله الملک على عبده) بوده است.همچنین وى مىنویسد: آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راستخود مىکرده است و حسن و حسین (ع) نیز چنین مىکردهاند.
ابو الحسن على بن زید بیهقى معروف به فرید خراسان در کتاب خود موسوم به صوان الحکمه که به نام تاریخ حکماى اسلام مشهور است در ذیل شرح زندگانى یحیى نحوى دیلمى ملقب به بطریق، چنین مىگوید: «یحیى فیلسوف و ترساکیش بود و عامل امیر المؤمنین (ع) در نظر داشت تا وى را از فارس بیرون براند.یحیى نیز ماجراى خود را براى على (ع) نگاشت و از آن حضرت درخواست امان کرد.محمد بن حنفیه، به فرمان على (ع) امان نامهاى براى یحیى نوشت که من آن امان نامه را در دستحکیم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده کردم.توقیع على (ع) با خط خود آن حضرت و با عبارت«الله الملک و على عبده» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى این مکتوب موجود بود.سبط بن جوزى این عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بیهقى این توقیع به دستحضرت نوشته شده است و بعید نیست که گفته بیهقى متینتر باشد.»
همچنین احتمال دارد که آن حضرت نامهها را چنین امضا مىکرده و سپس همان عبارت را بر نگین انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در کتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گوید: «اسندت ظهرى الى الله» (پشت من به خداوند متکى است) نقش نگین آن حضرت بوده است.عدهاى دیگر نقش نگین آن حضرت را«حسبى الله»ذکر کردهاند.کفعمى نیز در مصباح گوید: نقش نگین انگشترى آن حضرت«الملک لله الواحد القهار»بوده است.البته بعید نیست که آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.
همسران على (ع)
نخستین همسر آن حضرت، حضرت فاطمه (ع) دخت گرامى پیامبر خدا بوده است.على (ع) تا زمانى که فاطمه در قید حیات به سر مىبرد با کس دیگرى پیمان زناشویى نبست.پس از وفات فاطمه، آن حضرت با امامه دختر ابو العاص بن ربیع بن عبد العزى بن عبد شمس که فرزند زینب دختر پیغمبر بود ازدواج کرد.ام البنین دختر حزام بن دارم کلابیه، زن دیگرى بود که على (ع) او را به عقد خود درآورد.پس از ام البنین، آن حضرت با لیلى دختر مسعود بن خالد النهشلیة تمیمه دارمیه ازدواج کرد و پس از وى با اسماء بنت عمیس خثعمى پیمان زناشویى بست.اسماء تا قبل از شهادت جعفر بن ابیطالب، همسر وى بود و پس از شهادت جعفر، ابو بکر او را به ازدواج خود درآورد و چون ابو بکر از دنیا رفت، على (ع) او را به همسرى خویش گرفت.یکى دیگر از همسران امیر المؤمنین (ع) ام حبیب دختر ربیعه تغلبیه و موسوم به صهبا بوده است.این زن از قبیله«سبى»بود که خالد بن ولید در عین التمر بر آنها حمله برده و ایشان را به اسیرى گرفته بود.خوله دختر جعفر بن قیس بن مسلمه حنفى و یا به قولى دیگر خولة دختر ایاس از دیگر زنان آن حضرت بوده است.همچنین على (ع) با ام سعد یا ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفى و نیز مخباة دختر امرى القیس بن عدى کلبى پیمان زناشویى بست.
فرزندان على (ع)
مسعودى در مروج الذهب، شمار اولاد على (ع) را به بیست و پنج تن رسانده است.شیخ مفید در کتاب ارشاد تعداد آنها را هفده تن از دختر و پسر دانسته و پس از آن گفته است: عدهاى از علماى شیعه گویند که فاطمه پس از وفات پیامبر (ص) جنینى که پیامبر او را محسن نامیده بود سقط کرد.بنابر قول این عده، فرزندان آن حضرت هجده تن بودهاند.
ابن اثیر گوید: محسن در کودکى وفات یافته است.آیا این محسن که ابن اثیر از او نام برده غیر از آن محسنى است که مفید از آن یاد کرده؟مسعودى و شیخ مفید فرزندان على را همراه با ذکر محسن، نام برده و کسان دیگرى همچون محمد اوسط و ام کلثوم صغرا بنت صغیر (دختر کوچک) و رملة صغرا را به شمار فرزندان امیر المؤمنین (ع) اضافه کردهاند.
اما با توجه به گفتارها و نوشتارهایى که از مورخان و علماى نسابه در دست داریم، چنین مىنماید که فرزندان على (ع) سى و سه تن بودهاند و شاید علت این رقم زیاد آن باشد که مورخان اسم و لقب هر یک از فرزندان را، جداگانه براى دو فرزند ثبت مىکردهاند.در حالى که این دو اسم و لقب بر یک تن اطلاق مىشده است.نام اولاد امیر المؤمنین على (ع) به شرح زیر ذکر شده است:
۱٫حسن
۲٫حسین.
۳٫زینب کبرا
۴٫زینت صغرا.
که کنیه او کلثوم است.شیخ مفید گوید: مادر این چهار تن فاطمه بتول دختر پیامبر بزرگ اسلام بوده است.
۵٫ام کلثوم کبرا (ابن اثیر نام وى را با زینب کبرا آورده است.) مسعودى مىنویسد: مادر حسن، حسین، محسن، ام کلثوم کبرا و زینب کبرا، حضرت فاطمه زهرا دختر پیغمبر اسلام (ص) است.
مىتوان میان قول مفید که زینب صغرا مکنى به ام کلثوم را ذکر کرده و نظر ابن اثیر و مسعودى که وى را ام کلثوم کبرا نامیدهاند، جمع به عمل آورد و به این ترتیب که نام وى به نسبت زینب کبرا، زینب صغرا و به نسبت ام کلثوم صغرا که بعدا نام او را ذکر خواهیم کرد و از مادرى غیر از حضرت فاطمه به دنیا آمده، ام کلثوم کبرا بوده است.
۶٫محمد اوسط، مادر وى امامه دختر ابو العاص بوده است.شیخ مفید و مسعودى متذکر نام او نشدهاند.
۷، ۸، ۹، ۱۰٫عباس، جعفر، عبدالله، عثمان که همگى جزو شهداى کربلا بودهاند.مادر این چهار تن ام البنین کلابى است که مسعودى وى را ام البنین دختر حزام وحیدیة معرفى کرده و عثمان را در شمار این چهار تن ذکر نکرده است.
۱۱٫محمد اکبر، مکنى به ابو القاسم و معروف به ابن حنفیه که مادر وى خوله حنفى بوده است.
۱۲٫محمد اصغر مکنى به ابو بکر، بعضى از مورخان پنداشتهاند که ابو بکر و محمد اصغر نام دو تن از فرزندان على بوده ولى ظاهرا چنین برمىآید که این هر دو، نام یک تن باشد.
۱۳٫عبد الله و عبید الله که هر دو در کربلا به شهادت رسیدهاند.مادر این دو تن لیلى دختر مسعود نهشیلى است.
۱۴٫یحیى که مادر وى اسماء بنت عمیس است.
۱۵، ۱۶٫عمر و رقیه که دوقلو بودهاند.مادر این دو ام حبیب، صهبا، دختر ربیعه تغلبى است.عمر هشتاد و پنجسال زندگى کرد.
۱۷، ۱۸، ۱۹٫ام الحسن و رمله کبرا و ام کلثوم صغرا، مادر ایشان ام سعد دختر عروة بن مسعود ثقفى است.شیخ مفید و مسعودى تنها به ذکر نام ام الحسن و رملة بسنده کردهاند و آن را با ذکر کلمه کبرا آشکارتر نساختهاند.
۲۰٫دخترى که در کودکى جان سپرده است.مادر وى مخباة کلبى است و شیخ مفید و مسعودى متذکر نام او نشدهاند.
۲۱٫ام هانى، ۲۲٫میمونه، ۲۳٫زینب صغرا.در کتاب عمدة الطالب آمده است که مادر وى (زینب صغرا) ام ولد (کنیز) بوده و در خانه محمد بن عقیل بن ابیطالب به سر مىبرده است.
۲۴٫رملة صغرا، شیخ مفید و مسعودى از او نام نبردهاند.
۲۵٫رقیه صغرا، مسعودى از او یادى نکرده است.
۲۶٫فاطمه، ۲۷٫اسامه، ۲۸٫خدیجه، ۲۹٫ام الکرام، مسعودى گوید ام الکرام همان فاطمه است.
۳۰٫ام سلمه، ۳۱٫ام ابیها، مسعودى از او یاد کرده است.
۳۲٫جمانة مکناه به ام جعفر.
۳۳٫نفیسه، درباره نام مادر او پراکندهگویى کردهاند.
پىنوشتها:
۱٫ از این روایت مىتوان پى برد که در نماز میت که براى شخص ارجمندى گزارده مىشود، مستحب است از تعداد واجب تکبیر، بیشتر گفت.چنانچه در نماز میتى که براى حمزه گزارده شد، نیز همین عمل تکرار شد.-م.
۲٫ یعسوب المؤمنین و یعسوب الدین.-م.
آن حضرت در سال ۴۰ ه و در ماه رمضان در شب نوزدهم، شب چهارشنبه ضربتخورد و در شب جمعه، شب بیست و یکم، به شهادت رسید.این قول در میان ما معروف است و شیعه تا امروز بدان عمل مىکند.طبرى و ابن اثیر روایت کردهاند که آن حضرت در شب جمعه نوزدهم رمضان، ضربتخورد و در شب یکشنبه وفات یافت.عمر آن حضرت شصت و سه سال بوده است. حاکم در مستدرک از محمد بن حنفیه روایت کرده است.یا شصت و چهار یا شصت و پنجساله بود که ده یا دوازده سال آن پیش از بعثت رسول خدا (ص) و بیست و سه سال آن در معیت آن حضرت (ص) پس از بعثت، سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه، و سى سال آن پس از وفات پیغامبر اسلام (ص) بوده است.البته اقوال دیگرى درباره سن آن حضرت نیز گفته شده است.حاکم در مستدرک از جعفر بن محمد از پدرش نقل کرده که على (ع) در پنجاه و شتسالگى به شهادت رسید.
قول اول و سوم، مشهورترین قولهاست.ابن شهر آشوب در مناقب گوید: «آن حضرت در اثر ضربتى که در مسجد کوفه خورد، در وقت تنویر، شب جمعه، نوزدهم ماه رمضان، مجروح شد و دو روز همچنان زنده بود تا یک سوم از شب، سپس وفات یافت.وى بنابر روایتحضرت صادق (ع) در وقت وفات شصت و پنجسال و بنابر روایت عامه شصت و سه سال داشت.
حاکم در مستدرک به سند خود از عبد الرحمن بن ابو لیلى نقل کرده است: على (ع) در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال ۴۰ مضروب شد.و او در آن هنگام شصت و سه یا شصت و چهار سال داشت.
همچنین حاکم به سند خود از ابو بکر بن ابى شیبه نقل کرده است: «على بن ابیطالب (ع) در سال ۴۰ هجرى در سن شصت و سه سالگى وفات یافت.وى در روز جمعه بیست و یکم ماه رمضان ضربتخورد و در روز یکشنبه رحلتیافت و در کوفه به خاک سپرده شد
نظر خود را اضافه کنید.