ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

امام على بن الحسین علیه السلام ملقب به : زین العابدین ، سیّد السجادین ، زکى و امین ….
چهارمین امام ما است و بازمانده انقلاب عظیم عاشورا.
و رسالت بزرگش ، به ثمر رساندن انقلاب عاشورا.
مساءله این نیست که در چه سال و در چه روزى قدم به عرصه حیات نهاده است ، روز، ماه و سال در نقش آفرینى رجال بزرگ و قربانیان عدالت نقشى ندارد، آنچه که باید مورد تحقیق و ترسیم قرار گیرد، سیماى روحى این برگزیدگان است .
چه تفاوت مى کند که در سال سى و سه و یا سى و شش و یا سى و هشت گام به جهان نهاده باشد، این هر سه رقم درباره میلاد مقدّس آن حضرت به اضافه روز و هفته و ماه آن گفته شده است : روز پنجشنبه پانزدهم جمادى الاولى .


مهم این است که به شیارهاى مغزى و چین و شکنهاى روحى امام ورود کنیم و نیز موالید و آفرینشهاى نظام مغزى آنها را درک کنیم ، باشد که در پرتو این شناخت و شیقتگى و شیدایى در برابر آن ، ما نیز گامى به آن سو نهیم و در جدال عدل و ظلم ، سیاهى و روشنى ، زشتى و زیبایى که تاریخ بشر را از خود پر کرده است مانند آنان در جبهه عدل و روشنى و زیبایى قرار گیریم .
از پدر و مادرش آغاز کنیم :
پدر: حسین فرزند على و نواده رسول خدا است . و گرچه این نسبت بس ‍ شرف انگیز است ولى در محیط فکرى اسلام ، معیار نیست ، معیار تنها نقش ‍ اجتماعى است که از تقواى روحى منشا مى گیرد.
ولى از این نسبت بهره اى دیگر مى گیریم ، مگر نه این است که پدر والامقامش پرچمدار انقلابى بزرگ بوده است ، نتیجه مى گیریم که امام چهارم ما بطور عینى درکوران انقلابى عظیم قرار داشته است و با این ترتیب باید نقش او در این انقلاب بررسى شود، باشد تا به این بررسى بپردازیم .
مادر: شهربانو دختر یزدگرد پادشاه ایران آن روز. ایران که در زیر سلطه نظام شاهنشاهى ساسانى جان مى داد. نظامى که سخت مردم را در لابلاى چرخهاى آهنین خود درهم مى فشرد.
نظامى که طبقات روح و موجودیّت آن را تشکیل مى داد، طبقاتى غیر قابل نفوذ، غیرقابل اختلاط، سخت از هم جدا و رفاه تنها حق طبقه ممتاز بود که در رأ س آن شاه ساسانى قرار داشت و همه ، برده و بنده او بودند.

و از نظر حقوقى با اینکه منشا قانون در نظام حقوقى ساسانیان مذهب زرتشت بود ولى سرانجام بنام حقوق ، مکمل اراده شاهان ساسانى ، منشا حقوق و قانون در نظام ایران آن روز بوده است و پیدا است که این قانونگذارى در همه جا و همه وقت به نفع طبقه ممتاز و به ضرر توده جمعیّت انجام مى گرفته است .
نظام ظالمانه عصر ساسانى ، شیرازه جامعه ایرانى را از هم گسیخت ، پیوندى که باید جامعه ساز و ملّت ساز باشد در جامعه ایرانى به نابودى گرایید، نتیجتاً جامعه ، مردم ، توده ، پیشه ور و دهقان ، اعتماد خود را از نظام و حکومت از دست داد.
چنین جامعه اى ، طبعاً بسوى انقلاب مى رود و چنین انقلابى از بطن جامعه ایرانى فوران کرد ولى بلافاصله هم به دست شاه عادل که آوازه زنجیر عدلش تاریخ را مشعشع کرده است درهم شکسته شد، البتّه به قیمت خونریزى چنگیزوار و به دنبال سرکوبى انقلاب که با همکارى شاهزادگان ، مالکان ، موبدان و به دست انوشیروان انجام گرفت ، جامعه ایرانى همچنان لحظه به لحظه در باطلاق ستم فروتر مى رفت ، منتظر روزنه اى بود که از آن سر بیرون کند و به عصیان و انقلاب برخیزد و نظام را واژگون سازد.
نداى عدل اسلامى از دور، از آن دور دستها و از میان کوههاى سر به فلک کشیده سرزمین مجهول ، طنین افکن شد. طنینى بسان موج که هر لحظه دامنه اش گسترش مى گیرد و از کوه ابوقبیس مى گذرد، به مدینه مى رسد، به عراق ، به مرز ایران و به همراه سربازانى مؤ من ، مؤ من به عدل و مؤ من به مردم .
عجیب است که نه تنها در نظامهاى دموکراسى که رسماً با پشتوانه افکار عمومى ، زمام قدرت را بدست مى گیرد و با از دست رفتن افکار عمومى قدرت را از دست مى دهد، بلکه حتى در نظامهاى استبدادى ، نظامهایى که براى افکار عمومى حسابى بازنمى کنند و پشتوانه هاى دیگرى براى خود در نظر مى گیرند، عملاً باز هم تعیین کننده سرنوشت حیات و مرگ قدرتها، وزنه افکار عمومى بوده و هست .
قدرت شیطانى ضحاک در تاریخ ایران ، سرانجام با قدرت افکار عمومى و نیروى لایزال توده ، درهم مى شکند. امپراطورى نیرومند انگلستان در قاره هند بالاخره با نیروى جامعه هندى به راه زوال مى رود و باز هم در تاریخ ایران ، قدرت ساسانى با از دست رفتن پشتوانه ملّى و نیروى همان دهقانان و پیشه وران و بیچارگان در مقابل قدرت عدل مسلمانان به زانو درمى آید، جامعه به جان آمده بود و از نظام و حکومت روگردان شده بود. نداى عدل از وراى مرز به گوش طبقه محروم ایران زمین رسید و همانها بودند که سرانجام زمینه را براى پیشروى نیروى اسلام هموار کردند و بالاخره هم خدایگانشان با دست فردى محروم و آسیابان به قتل رسید و به سلسله ساسانیان پایان بخشید.

بازماندگان قدرت در پرتو از دست رفتن قدرت به اسارت افتادند و با دست سربازان اسلام راهى مدینه شدند. و این جریان در سال سى و دوم هجرى بوده است .
بازماندگان ملوک فارس که در نظام خاص اجتماع آن روز پرورش یافته و مغز و روحشان لبریز از معیارهاى خاص طبقاتى بوده است به محضر خلیفه مسلمین ورودکردند.
شهربانو، دختر یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانى ، در این جمع بود. و شاید آنها اسراى زیادى در دربار خود دیده بودند و مخصوصاً اسراى روم را.
و دیده بودند که اسیر یعنى محکوم ، محکوم به مرگ ، محکوم به ذلّت ، محکوم به اهانت .
اسیر در پیشگاه قدرت فاتح ، دیگر حتى انسان نیست چه رسد به اینکه حقوق انسانى داشته باشد.
پدر را، شاهان ساسانى را و وابستگان به قدرت را دیده بودند که چگونه على رغم حقوق انسانى نسبت به همه ، نسبت به رعایاى خود، نسبت به اسرا، تجاوز مى کردند و دیده بودند حق را که همیشه در لباس اراده پادشاه تجلّى مى کرد.
اکنون به مجلس ورود کردند که تجمّعى است از قدرتمندان اسلام ، آنها که قدرت عظیم امپراطورى ایران را واژگون ساخته اند. دختران یزدگرد با بافتهاى مغزى خود و با برداشتهایى که از نظام خود داشتند، آماده هرگونه اهانت و ذلّت خوارى و حتى مرگ بودند.
که ناگهان چشمهاشان از تعجّب درخشیدن گرفت و گوششان نغمه اى تازه شنید. صداى دل انگیزى بود که هیچگاه در نظام ساسانى آن را نشنیده بودند.
گویى فرشته اى است که از آسمان و از وراى ظلمها و سیاهیهاى انسانها، سخن مى گوید.
نه ! این سخن ، سخن انسان نیست ، سخن حق و اخلاق و فضیلت و انسانیّت است که از انسانها سخت فاصله دارد. باید سخن فرشته باشد، کلام خدا باشد چه آنکه سخن حق و عدل را جز از زبان خدا و فرشتگان خدا نمى توان شنید.
جستجو کردند، نگاهشان بسان کبوترى سبکبال در تمام زوایاى مجلس پر مى کشید و ناگهان در یک جا متوقّف شد، آنجا که حق در چهره على علیه السلام تجسّم یافته بود. سخن او را شنیدند که مى گفت :
اکرموا کریم کل قوم .(۱)
بزرگان و نجباى هر قومى را گرامى بدارید، احترام کنید.
اینها هم اکنون مسلمان شده و به حقّ تسلیم گشته اند من و آل هاشم از حقوق خود بر آنها گذشت مى کنیم .
و همه از على علیه السلام پیروى کردند.
تجلّى اخلاق اسلام که در سیماى على علیه السلام منعکس شده بود، بازماندگان ملوک فارس را از اسارت نجات داد.
و اینک آنها خود هستند که مى توانند سرنوشت خود را تعیین کنند، سخن از انتخاب شوى به میان آمد. بانوان ایرانى با دیدن صحنه کوتاهى از مهر و اخلاق اسلامى ، گذشته را فراموش کردند شیفته حق و عدل شدند و شیداى تجسم دهندگان به آن .

عقربک توجّه دل بسوى على علیه السلام و خاندان على منعطف شد و در انتخاب شوى ، نگاه شهربانو در سیماى حسین علیه السلام فرزند على علیه السلام متوقّف گشت .
آه ! … آیا مى شود من عروس خاندان رسالت شوم ؟ این جوان ، فرزند على و نواده رسول خدا است ، حسین است .
نگاه از حسین علیه السلام برنمى گرفت ، قلب و جان او در نگاهش حل شد و یکجا نثار حسین علیه السلام گردید و حسین هم او را پذیرا شد. وصلت در محضر على علیه السلام انجام گرفت ، نتیجه این وصلت امام زین العابدین ، على بن الحسین علیهماالسلام بود که در سال سى و سوم از حسین علیه السلام و شهربانو، در مدینه قدم به عرصه حیات نهاد و بعدها به کوفه رفت .
حدود هفت سال از عمرش را در دامان جدّش على علیه السلام رشد یافت و با این ترتیب تکوین شخصیّتش در دامن پرمهر و پرتقواى على علیه السلام انجام گرفت ، پس از على علیه السلام به همراه عمویش امام حسن علیه السلام که پس از عقد صلحنامه ، عازم مدینه بود مراجعت فرمود تا اینکه سرانجام نوبت امامت به پدر والامقامش حسین علیه السلام رسید. به همراه پدر عازم سفر خون و آتش شد به کربلا آمد، صحنه کربلا را از نزدیک لمس کرد و چون مریض و بسترى بود از جنگ معاف شد و او رسالتى دیگر داشت .
اصولاً امام زین العابدین علیه السلام هنگامى عهده دار مقام امامت شد که اسلام در آستانه سقوط قطعى قرار گرفته بود و بعبارت دیگر مى توان گفت که امامت آن حضرت از میان خون و آتش آغاز گشت .
آنجا صحنه کربلا بود، مردمى که خود را مسلمان و پیرو آیین پاک اسلام مى دانستند در برابر امام مسلمین صف بسته و در حال جنگ با او بودند و حسین بن على علیهماالسلام مى رفت تا آخرین پیکار ستم شکن خود را با لشکریان یزید آغاز کند.
او تمام اصحاب و یاران خود را از دست داده بود و اینک نوبت او است که باید بسوى دشمن رود و جانبازى پرشکوه خود را آغاز نماید. او امام و حجّت خدا بود این مقام بزرگ و مقدّس براى او مسئولیّتهاى خطیر و بزرگى را ایجاب مى کرد و بزرگترین و برجسته ترین مسئولیّت امام ، حفظ آثار نبوّت و نگه دارى ارکان اساسى مذهب است .
نبوّت پایه گذار مذهب و امامت حافظ و نگه دار آن است .
به موجب همین مسئولیّت بزرگ بود که حسین بن على علیهماالسلام قدم به صحنه عاشورا گذارد و آن پیکار خونین را آغاز کرد. حسین بن على علیهماالسلام در شرایطى سخت و فوق العاده قرار گرفته بود. دودمان اموى از همان آغاز کار از همان روزى که پیغمبر به نام نبوّت ، قیام نجات بخش ‍ خود را آغاز کرد در مقابل او به صفبندى پرداختند و هرلحظه مشکلى تازه در برابر رسالت آسمانى نبىّ اکرم ایجاد مى کردند.
مبارزه دودمان اموى با اسلام به دو دوره متمایز تقسیم مى شود:
دوره اول ، زمانى است که رسماً در مقابل پیغمبر و مسلمین جبهه بندى نموده و مى کوشیدند تا از راههاى غیرانسانى و جنگ و خونریزى مکتب اسلام را در هم خردکرده و از پیشروى بازش دارند. این دوره از آغاز بعثت نبى اکرم شروع مى شود و به فتح مکّه پایان مى یابد. در این دوره است که دودمان اموى رهبرى مبارزه هاى ضداسلامى را به عهده داشته و با کمال قدرت در محو و نابودى اسلام تلاش مى کردند، یک روز یاران پیغمبر را در زیر شکنجه هاى کشنده قرار داده و با تازیانه وآهن تفتیده به جانشان مى افتادند تا بلکه دست از پیروى پیغمبر بردارند و یک روز هم نیروهاى نظامى خود را تجهیز مى کردند و به نام جنگ بدر و احد و خندق در برابر نیروى اسلام به جنگ مى پرداختند.
این مبارزه هاى مستقیم ادامه داشت تا اینکه در سال هشتم هجرى ، نبى اکرم اسلام با قدرتى فوق العاده به مکّه ورود کرده آن را فتح مى کند از این روز است که دوره دوم مبارزات امویان علیه اسلام آغاز مى گردد. آنان وقتى که قدرت روزافزون نبى اکرم صلى الله علیه و آله و پیشرفت سریع نداى عدالت اسلامى را در افکار مردم مشاهده کردند ناچار برنامه مبارزه را تغییر دادند و بصورت ظاهر در پیشگاه نبى اکرم اسلام سر تسلیم فرود آوردند.

در آن روز ابوسفیان ، بزرگ خاندان اموى و رهبر مبارزه هاى ضد اسلامى ، بدست پیغمبر، اسلام آورد. او تشخیص داد که مبارزه مستقیم علیه پیغمبر نه تنها سودى ندارد بلکه موجب نابودى خود و خاندانش نیز خواهد گشت ؛ لذا چهره مبارزه را تغییر داده تصمیم گرفت در زیر نقاب اسلام به مبارزات خود علیه این آیین مقدّس ادامه دهد.
از این روز به بعد، دوره مبارزه هاى غیر مستقیم خاندان اموى علیه اسلام شروع مى شود. این دودمان کثیف و ننگین در دومین دوره مبارزه خود از هر فرصت مناسبى استفاده نموده و ضربات پیگیر و مداوم خود را بر اساس ‍ اسلام وارد مى کردند.
دودمان اموى گرچه به ظاهر اسلام آوردند ولى نه تنها نسبت به اسلام ، مردمى معتقد و مؤ من نبودند بلکه از دشمنان سرسخت آن نیز محسوب مى گردند. برنامه آنها این بود که در محیط اجتماعى اسلام کسب قدرتى کنند و سپس از مجراى آن قدرت اساسى ، اسلام را منهدم سازد.
گویند: ابوسفیان در اواخر عمرش بینایى خود را از دست داده بود. یک روز در جلسه محرمانه اى که گمان مى کرد غیر از خویشاوندانش کس دیگرى نیست لب به سخن گشود و گفت : اى بنى امیه ! با کمال سرعت دست بکار شوید و هرچه زودتر گوى خلافت و حکومت را بربایید. قسم به آنچه که ابوسفیان به آن قسم مى خورد نه بهشتى هست و نه دوزخى .
با این ترتیب پیدا است که هدف خاندان اموى ، حتى از همان زمان رسول اکرم صلى الله علیه و آله ربودن خلافت و حکومت بوده است و هیچگاه مردمى مؤ من و معتقد نبوده اند و باید دانست که سرانجام هم فعالیّتهاى آنان به نتیجه رسید و معاویه که پس از پدرش ابوسفیان بزرگ و رئیس خاندان اموى محسوب مى شد از طرف حکومت مرکزى اسلام به فرماندارى شام منصوب گردید. معاویه از این موقعیّت استفاده شایانى کرد و سرانجام در پرتو تدابیر شیطنت آمیز خود موفق شد که مقام خلافت را نیز به دست آورد و حاکم على الاطلاق جامعه هاى اسلامى گردد.
با روى کار آمدن معاویه ، ارکان اسلام به لرزه در آمد. تقوى و فضیلت محو و نابود گشت ، عدالت و آزادى که زیر بناى اصلى مکتب اسلام بود بازیچه هوا و هوس قرار گرفت . این روش کم کم در مزاج روحى مردم تأ ثیر کرد و آنان را هم از قطب دین و مذهب دور نمود.
پس از معاویه ، فرزندش یزید، مطلب را سخت تر کرد و کار مبارزه با اسلام و ضربه زدن به مقدّسات مذهبى را به آنجا رساند که علناً در برابر مردم گفت :
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحى نزل
بنى هاشم با مساءله حکومت و سلطنت بازى کردند والاّ نه خبرى از جانب خدا آمد و نه وحى بر کسى نازل شده است .
با این ترتیب یزید رسماً و علناً پیکار ننگین خود را با مقدّسات مذهبى و دستگاه نبوّت شروع مى کند. تبلیغات وسیع و دامنه دار آنها موجب شد که روز به روز قدرت مذهب و ایمان نیز در مردم سست و ضعیف شود و اصولاً حادثه کربلا و صحنه هاى پرتأ ثر آن ، خود روزنه اى است که ما مى توانیم از مجراى آن چهره مذهبى جامعه اسلامى آن روز را درک کنیم .
این ضعف ایمان مردم بود که به یزید اجازه مى دهد در برابر حسین علیه السلام نواده پیغمبرصلى الله علیه و آله صف بندى کند و از همان مردم ، لشکرى انبوه بسوى جنگ با حسین علیه السلام اعزام دارد. تبلیغات ضد مذهبى از یک طرف و ایجاد رعب و وحشت از طرف دیگر، قدرت ایمان و مذهب را در مردم نابود کرده بود.
در آن روزى که حسین بن على علیهماالسلام شهید شد در سراسر جامعه هاى اسلامى بیش از یکى دو سه تن مسلمان واقعى باقى نمانده بود. و این روایت از امام صادق علیه السلام است که مى فرماید:
ارتدّ النّاس بعد الحسین الاّ ثلاثة .(۲)

پس از حسین علیه السلام تمام مردم بسوى کفر بازگشتند تنها سه نفر بودند که هنوز در عقاید خود استوار بوده و نسبت به آیین پاک اسلام وفادار مانده بودند.
این روایت تابلوى زنده و گویایى است که قیافه جامعه اسلامى آن روز را در برابر ما قرار مى دهد. در چنین دوره تاریک و سیاهى بود که امام على بن الحسین علیهماالسلام باید زمام امور را در دست گیرد و به نام انجام وظیفه امامت ، اسلام را از یک سقوط قطعى و مسلّم نجات بخشد.
فاصله اسلام با مرگ و نابودى ، بیش از یکقدم نبود، در و دیوار جامعه هاى اسلامى از تیرگى گناه ، سیاه شده بود، مى رفت تا یکباره بسوى جاهلیّت برگردد و بُت بجاى خدا نشیند و مسجد بتکده گردد و ظلم و ستم بر عدالت چیره شود. قدرتها همه در دست مخالفین اسلام بود، ناجوانمردانه مى کوبیدند و جلو مى رفتند در چنین شرایط سخت و خطرناکى بود که مرد مقتدر و نیرومند اسلام ، امام على بن الحسین علیهماالسلام به مقام امامت نائل آمد، مساءله مهم در حادثه عاشورا این بود که با شهادت حسین بن على علیهماالسلام کار به پایان نرسید، مردى نیرومند و مقتدر لازم بود که بتواند حادثه عظیم شهادت را در جامعه هاى اسلامى منفجر کند و مردم مرگ زده را از بهت و حیرت خارج سازد، مردى که درخت پژمرده شده اسلام را با خونهاى ریخته شده در کربلا آبیارى کند. مردى لازم بود که بتواند یک تنه در برابر دشمنان عدالت بپاخیزد و زمام فکر و روح مردم را از دست قدرت آنان خارج سازد. مردى که تبلیغات چندین ساله امویان را خنثى کند و دوباره افکار مردم را بسوى دین برگرداند.
خدا این رسالت بزرگ و خطیر را به عهده مرد نیرومند اسلام زین العابدین و سیّدالسّاجدین امام على بن الحسین علیهماالسلام قرار داده بود. حسین بن على علیهماالسلام مأ موریّت داشت که وظیفه خطیر امامت را در آن شرایط سخت و دشوار به فرزندش على بن الحسین علیهماالسلام محوّل سازد. و این على بن الحسین علیهماالسلام است که باید پس از حسین بن على علیهماالسلام رسالت انقلابى او را به انجام رساند و دوباره روح مذهب و ایمان را در قلبهاى مرگ زده مردم زنده نماید.
آن روز، عاشورا بود، خورشید به وسطهاى آسمان نزدیک شده بود و شعاع سوزان خود را بر ابدان پاک و مطهّر یاران حسین علیه السلام که همه در خاک و خون غوطه ور شده بودند، مى تاباند. و اینک نوبت حسین علیه السلام بود که مردانه قدم در میدان شهادت گذارده و در برابر لشکر ظلم و ستم به جانبازى پردازد.
او قبل از آنکه به میدان رود بسوى خیمه زین العابدین علیه السلام رفت تا وظیفه امامت را به او محوّل سازد و برنامه آینده اش را براى او بازگو کند.
در آن خیمه چه گذشت و چه گفتگوهایى انجام گرفت ؟ نمى دانیم !
دو شخصیّت بزرگ ، دو مرد الهى و آسمانى ، در برابر یکدیگر قرار گرفته بودند. یکى در آستانه مرگ و شهادت بود و دیگرى در آستانه زندگى و حیاتى نو.
یکى مى رفت تا به نام عدالت و فضیلت جان ببازد و دیگرى آماده مى شد تا زندگى پر جزر و مدّ تازه اى را شروع کند.
امامت از یکى به دیگرى انتقال مى یافت و میراثهاى نبوّت از سینه اى به سینه اى دیگر نقل مکان مى دادند.
حسین بن على علیهماالسلام آنچه را که لازم بود براى فرزندش توضیح داد و دورنماى زندگى آینده اش را در برابرش ترسیم کرد.
از این لحظه دیگر زین العابدین علیه السلام یک شخصیّت عادى و معمولى نیست او امام و پیشواى بر مردم شده است . او دیگر متعلّق به خودش ‍ نیست متعلّق به یک جامعه انسانى است که باید براى نجات آنها قیام کند و با توجّه به شرایط موجود، راه و روشى مناسب اتخاذ نماید؛ راه روشى که انقلاب خونین حسین علیه السلام را به ثمر رساند و اسلام و مسلمین را از دستبرد ستمگرانى چون یزید حفظ کند. او باید فعالیّتها و تبلیغات چندین ساله دشمنان عدالت را خنثى و دوباره مسیر افکار مردم را بسوى عدالت و مذهب منعطف سازد.
امکانات زین العابدین علیه السلام براى وصول به این هدف بزرگ و سنگین ، در حدّ صفر بود. قدرتهاى ظاهرى و مادّى همه و همه ، در اختیار دشمن است . او اکنون بصورت یک انسان اسیر، در چنگال خون آلود دشمن قرار دارد. مردم همه ، سنگ امویان را به سینه مى زنند، طرفداران خاندان نبوّت و آنان که قلب و دلشان به یاد خدا مى طپید همه و همه در خاک و خون غوطه ور شده اند.
تعداد طرفداران امام علیه السلام در سر تا سر ممالک اسلامى از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمى کند.
فضل بن شاذان که یکى از بزرگان حدیث است مى گوید: ولم یک فى زمن علىّ بن الحسین فى اول امره الاّ خمسة نفر.
در تمام جامعه هاى اسلامى ، تنها پنج نفر بودند که نسبت به او اظهار علاقه و ارادت مى کردند.

در چنین شرایط دشوارى و نامساعدى بوده است که امام زین العابدین علیه السلام باید راه خود را بسوى یک آینده روشن و درخشانى باز کند و کشتى طوفان زده اسلام را از گردابهاى مخوف و خطرناکى که امویان ایجاد کرده بودند برهاند. او از کربلا بسوى کوفه رفت ، رفت تا در لباس اسارت ، تبلیغات عظیم خود را علیه ایجاد کنندگان صحنه کربلا شروع کند.
او دو وظیفه بزرگ داشت : نخست آنکه مردم را از تحت سیطره استعمار فکرى امویان خارج سازد، باید افکار مردم از قبضه قدرت دشمنان عدالت خارج گردد و قدرتهاى نیرومند تبلیغاتى امویان بى اثر و خنثى شود؛ وقتى که این آزادى فکرى تأ مین شد امام مى تواند در محیط مناسبى به پرورش ‍ فضایل بپردازد و دوباره روح ایمان و مذهب و توجّه به خدا را در آنها و مسلمانان زنده کند.
بنابراین ، زندگى امام علیه السلام از این نظر به دو دوره متمایز تقسیم مى شود: در دوره اول تلاش امام علیه السلام این بود که هرچه بیشتر باطن ننگین دودمان اموى را در برابر مردم ظاهر سازد و عقربک توجّه آنان را از کشش بسوى این خاندان ستمگر، منحرف گرداند. باید آزادى فکرى در جامعه هاى اسلامى تأ مین شود، روح مردم از تحت سیطره حکومت وحشت و ترور یزید خارج گردد. پس از وصول به این هدف است که امام علیه السلام مى تواند دوره دوم زندگى خود را آغاز کند و توجّه به خدا و فضیلت را در روح مردم زنده گرداند، معارف اسلامى را گسترش دهد و روح انسانها را دوباره بسوى مذهب و دین برگرداند. صحیفه سجّادیه که سرشار از علوم و معارف اسلامى است محصول دوره دوم زندگى امام علیه السلام است .
امام علیه السلام پس از آزاد کردن روح مردم از زیر سیطره امویان به پرورش ‍ افکار آنان پرداخت و توجّه به خدا و عبادت و بندگى را با بهترین طرز ممکن در ضمن دعاهایى گیرا و مؤ ثر تعلیم داد. این کتاب که به زبور آل محمّد صلى الله علیه و آله معروف است پس از قرآن و نهج البلاغه ، در درجه اول از اهمیّت قرار دارد.
در هر صورت امام زین العابدین علیه السلام فعالیّت خود را در بیدار کردن افکار مردم و محکوم ساختن روش امویان از همان نخستین روزهاى امامت شروع مى کند و او با اینکه به ظاهر در چنگال خون آلود دشمن اسیر است ولى آنچنان داراى نیرو و قدرت است که در همان لباس اسارت و در مرکز قدرت امویان ، تبلیغات عمیق و مؤ ثر خود را علیه این خاندان ستمگر شروع مى کند.
دو روز بیشتر از حادثه عاشورا نگذشته بود که امام زین العابدین علیه السلام در شهر کوفه و در برابر مردم ، نخستین خطابه مهیج و شورانگیز خود را ایراد مى کند. او باید به مردم نشان دهد که روش بنى امیه روش غیر قانونى و برخلاف اصول و موازین مذهب است باید مردم بدانند که امویان گذشته از مذهب ، از ارتکاب اعمال غیر انسانى هم باک ندارند و صحنه عاشورا، نمونه کامل و برجسته اى از این اعمال غیر انسانى و خلاف قانون است .

دودمان اموى حادثه عاشورا را براى خود موفقیتى بزرگ محسوب مى داشت .
هنگامى که آن روز شوم به شام رسید و قهرمان کربلا حسین بن على علیهماالسلام کشته شد، همه این موفقیّت بزرگ را به دودمان اموى تبریک گفتند. مغز متفکّر امویان ابن زیاد، از این همه موفقیّت و پیروزى غرق در شادى و سرور بود با خود مى اندیشید که چگونه با طرحهاى پى در پى و نقشه هاى برق آساى خود، این مشکل عظیم را حل کرده است و نیرومندترین سدّى را که ممکن بود در برابر قدرت یزید بصورت مقاومى غیرقابل تزلزل درآید، درهم شکسته است .
راستى خود او هم گمان نمى کرد که مساءله به این سادگى برگزار شود و امیر او، یزید هم از این موفقیّت غیر منتظره و از این که رقیب سرسخت و خطرناکش از میان برداشته شده ، سرورى آمیخته با تعجّب در خود احساس ‍ مى کرد. در هر صورت دستگاه اموى کار را خاتمه یافته تلقّى مى کرد و مساءله حسین علیه السلام را حلّ شده تصوّر مى نمود.
زیرا آنها براى کشتن نواده پیغمبر صلى الله علیه و آله تمام پیش بینیهاى لازم را چه از نظر نظامى و چه از نظر سیاسى نموده و هرگونه خطر احتمالى را قبلاً پیشگیرى کرده بودند. با توجّه حسین علیه السلام بسوى عراق ، چنین پیش بینى مى شد که : ارادتمندان به خاندان پیغمبرصلى الله علیه و آله از گوشه و کنار خود را به حسین علیه السلام رسانند و در نتیجه ، یک ارتش قوى و نیرومندى براى او فراهم گردد.
ابن زیاد با بستن راهها و کنترل شدید تمام جاده هایى که به مسیر حسین علیه السلام منتهى مى شد هرگونه آمد و رفتى را زیر نظر گرفته و از پیوستن نیروهاى احتمالى به حسین علیه السلام شدیداً جلوگیرى کرد و علاوه نتیجه دیگرى که از این کنترل همه جانبه گرفت این بود که اصولاً از انتشار خبر حرکت حسین علیه السلام و توجّهش بسوى عراق جلوگیرى نمود و مانع از این شد که این خبر هیجان انگیز به گوش ارادتمندان حسین بن على علیهماالسلام برسد.
ابن زیاد تنها به این اکتفا نکرد بلکه آنقدر سپاه بسوى میدان جنگ گسیل داشت که اگر احتمالاً کسانى هم موفق به شکستن خط محاصره شده و خود را به حسین علیه السلام رسانده باشند باز هم سپاه جنگى او توفق و برترى خود را از هر جهت حفظ کرده باشد.
خطر مهمترى که پیش بینى مى شد این بود که پس از کشته شدن حسین علیه السلام جامعه هاى اسلامى دچار شده و به نام خونخواهى فرزند پیغمبر صلى الله علیه و آله سر به شورش و انقلاب گذاردند و بدیهى است که انقلاب و شورش مردم را به این سادگیها نمى توان خاموش ساخت و اتفاقاً این هم خطرى بود که احتمال وقوعش خیلى زیاد به نظر مى رسید و لازم بود که براى جلوگیرى از این خطر، پیشگیریهاى لازم انجام بگیرد. مغز متفکّر اموى ابن زیاد که مردى ناپاک و ناجوانمرد و عارى از هرگونه شرف و فضیلتى بود براى پیشگیرى از این خطر، نقشه عجیبى ترسیم کرد. نقشه اى که راستى مى توان آن را کثیفترین و ناجوانمردانه ترین نقشه سیاسى آن عصر معرفى کرد.

او براى اینکه قتل و شهادت حسین علیه السلام و صحنه هاى غیرانسانى کربلا احساسات مردم را تحریک نکند و آتش شور و انقلاب را برنیانگیزد خواست تا به این عمل فجیع و ضد دینى خود، رنگ قانونى دهد تصمیم گرفت جنگ علیه حسین علیه السلام را بصورت یک عمل مشروع و قانونى به جامعه معرفى کند. و با این ترتیب با پرده ریا و تزویر و سوءاستفاده از احترامى که قانون نزد مردم داشت ، جلو هیجان و خشم آنها را بگیرد. براى اینکه به نقشه کثیف ابن زیاد پى ببریم قبلاً باید به یک ماده اى که قانونگذار اسلام آن را تشریع کرده است ، اشاره کنیم :
در اسلام این قانون هست که اگر کسى در مقابل امام وقت ، دست به انقلاب بزند و خروج بر امام نماید بر عهده حکومت است که انقلاب را فرونشاند و انقلاب کننده را از بین ببرد. دستگاههاى تبلیغاتى یزید بکار افتاد، در کوفه ، در شام ، در بصره و بالاخره در تمام مراکز اسلامى ، این خبر کم کم شایع مى شد که شخصى علیه حکومت خروج کرده است و دستگاه حکومت نیز ناچار به حکم قانون براى درهم کوبیدنش مشغول تهیّه قوا است . دستگاههاى تبلیغاتى از یک طرف ، یزید را امام مفترض الطاعة و از طرف دیگر حسین علیه السلام را بصورت مردى خارجى معرفى مى نمود، آنها حتى از بردن نام حسین علیه السلام هم وحشت مى کردند و کوشش ‍ مى کردند تا در هیچ موقعى نام مقدّسش برده نشود زیرا با ذکر نام حسین علیه السلام همه چیز روشن مى شد و خدعه ها و نیرنگها آشکار مى گردید.
آنچه از حلقوم ناپاک بلندگوهاى اموى به گوش مى رسید این بود که : مردى در کربلا علیه حکومت وقت قیام نموده و حکومت نیز ناچار دست به کار جنگ با او شده است .
عمّال اموى و بندگان درهم و دینار در آن چند روز، نقش خود را بخوبى بازى کردند و با این تبلیغات وارونه و نابکارانه به خیال خود زمینه را براى جنگ با حسین علیه السلام در افکار مردم آماده نمودند. همیشه تبلیغات تعیین کننده مسیر فکرى جامعه ها بوده است و دستگاه اموى نیز از این نیروى بزرگ و مؤ ثر غافل نبود. خواست تا با استفاده از این قدرت به خیانت بزرگ و بى سابقه خود لباس خدمت بپوشد. حسین علیه السلام را بنام خارجى معرفى نمود و چنین وانمود کرد که مى خواهد با اعمال قدرت نظامى ، یک خطر بزرگ و جدّى را که از ناحیه مردى خارجى ، متوجّه اسلام شده است برطرف سازد. کسانى را که فریب مى خوردند با این ترتیب فریب داد و عدّه اى را هم که تحت تأ ثیر تبلیغات رسوایش قرار نمى گرفتند و با حوادث پشت پرده آشنا بودند با وعده و وعید، تسلیمشان ساخت .
ابن سعد، آن مرد ظاهرالصلوة را که در میان مردم موقع و مقامى هم داشت باوعده فرماندارى رى تسلیم کرد و سرانجام فرماندهى سپاه جنگى کربلا را هم به عهده اش گذارد. وعده اى را با ارعاب و تهدید، مجبور به سکوت نمود و با این ترتیب آن مصیبت بزرگ تاریخ را در صحنه کربلا بوجود آورد و قبل از آنکه خورشید روز عاشورا غروب کند حسین بن على علیهماالسلام را با آن وضعیّتى که همه مى دانیم در خاک و خون غوطه ور ساخت .

آنان تمام قواعد و اصولى را که براى کشتن شخصیّتى چون حسین علیه السلام لازم بود رعایت کرده بودند و با این ترتیب مساءله حسین علیه السلام را خاتمه یافته ، تلقى مى کردند.
ولى ناگهان فریادى رعدآسا در و دیوار کوفه را به لرزه در آورد و این فریاد زنگ خطرى بود که دستگاه اموى را سخت به وحشت و هراس انداخت . ابن زیاد کوشش مى کرد که پس از واقعه کربلا هیچکس نام حسین علیه السلام را نبرد و گوش مردم را با این نام مقدّس آشنا نسازد. تلاشش این بود که هویت افتخارآمیز قهرمانان کربلا بر هیچ کس روشن نشود و قضیّه همچنان در تاریکى و ابهام بماند و این بود برنامه حکومت ننگین اموى پس ‍ از حادثه عاشورا.
ولى ناگهان على بن الحسین ، امام زین العابدین علیهماالسلام همینکه به نقشه شوم آنان پى برد و از تبلیغات گمراه کننده امویان باخبر گردید با قاطعیّتى که شایسته او بود قدم به میدان گذارد. این قهرمان نیرومند اسلام ، آنچنان متهوّرانه فعالیّت نمود که تمام نقشه هاى عمیق و ریشه دار دشمن را نقش بر آب کرد.
او وظیفه دارد که افکار مردم را بیدار کند و آنان را از بهت و حیرت خارج سازد. او باید تبلیغات مسموم امویان را خنثى نموده و حقایق را در برابر مردم روشن سازد. امواج تبلیغات ، اعصاب مردم را تخدیر کرده و پرده اى سیاه و تاریک بر روى حقیقت گسترده بود. کاروان بازمانده حسین علیه السلام در لباس اسارت به دروازه هاى کوفه ورود کرد، مردم غرق در مسرت و شادى بودند. دست افشان و پایکوبان از این قافله اى که آن را وابسته به یک مرد طغیان کننده خارجى مى دانستند، استقبال مى کردند.
زین العابدین خود را در برابر چنین جمعیّت غفلت زده اى مشاهده نمود.
دستگاه گمان مى کرد که فشار کشنده حوادث کربلا به حد کافى على بن الحسین علیهماالسلام را درهم شکسته و تصوّر مى کردند که رعب و وحشت صحنه کربلا زین العابدین علیه السلام را به مقدار لازم ، مرعوب و وحشت زده نموده است .

ولى همینکه امام ، جمعیّتى انبوه و غفلت زده را در برابر خود مشاهده نمود وظیفه سنگین خود و رسالت انقلابى پدرش ، حسین علیه السلام را بیاد آورد. در مقابل این احساس ، تمام قدرتهاى پوشالى امویان در نظرش سست و بى اعتبار آمد. او فرزند حسین علیه السلام بود و قدرتش از نیروى لایزال خاندان نبوّت و امامت منشاء مى گرفت ، آنجا که احساس وظیفه مى کرد حتى از باختن جان هم باک نداشت .
زین العابدین علیه السلام در راه اجراى نخستین وظیفه خود لب به سخن گشود و براى اولین بار پس از حادثه کربلا، بزرگترین ضربت مهلک را بر پیکر ناتوان و فرسوده اموى فرود آورد. امویان آنها را خارجى معرفى کرده بودند و به خیال خود با این ترتیب به عمل ننگین خود رنگ قانونى داده بودند. و این زین العابدین علیه السلام است که باید این پرده ریا و تزویر را بدرد و خود و خاندانش را به مردم معرفى کند.
او قبل از هر چیز، خدا را ستایش کرد و سپس درود و رحمت بر محمّد و آل محمّدصلى الله علیه و آله فرستاد. مردمى که غرق در سرور و شادى بودند، انسانهاى بى خبرى که این کاروان را متعلّق به خاندانى غیرمسلمان تصوّر مى کردند. ناگهان چشمهاشان از تعجّب درخشیدن گرفت ، جوانى را دیدند که از روى شتر با قدرتى اعجاب انگیز، سخن از خدا و رسولش ‍ مى گوید؛ خدا را ستایش مى کند و به رسولش محمّدصلى الله علیه و آله درودمى فرستد.
عجبا! مگر این شترسواران از کدام خاندانند که خداوند را به عظمت و بزرگى یاد مى کنند؟ اینها از کجا با خدا و رسولش آشنا شده اند؟ سکوتى آمیخته با حیرت وتعجّب بر جمعیّت سایه افکند، همه منتظر بودند که این جوان رشید و شجاع همچنان به سخن ادامه دهد و خود و خاندانش را معرفى کند.
زین العابدین علیه السلام که سکوت جمعیّت و آمادگى آنان را مشاهده کرد دوباره لب به سخن گشوده و گفت : آنانکه مرا نمى شناسند بدانند که من على بن الحسینم ! نواده على بن ابى طالبم !
همین دو جمله به اندازه کافى جمعیّت را منقلب کرد. مردم ، على بن ابیطالب و فرزندش حسین علیهماالسلام را خیلى خوب مى شناختند. هنوز سیماى حکومت عادلانه على علیه السلام که مرکزش همین کوفه بوده است از خاطره ها محو نشده بود. مردم ، على علیه السلام و خاندانش ‍ را به درستى و پاکى و فضیلت مى شناختند. به امامت و پیشوایى او معتقد بودند.
اینک این جوان اسیر، از بالاى شتر چه مى گوید؟ او خود را فرزند حسین و نواده على علیهماالسلام معرفى مى کند. آه ! که چه بد مردمى هستیم و چه گناه عظیمى مرتکب شدیم !
آیا این کاروان متعلّق به خاندان نبوّت و امامت است ؟ و آیا این ما هستیم که این چنین بیشرمانه از آنها استقبال کرده ایم . سکوت جمعیّت از هم دریده شد، فریادها به ناله بلند گردید. سیل اشک از دیده ها جارى شد. زیرا عواطف مردم سخت تحریک شده بود.
آنها و یا لااقل اکثریتشان به موجب تبلیغات گمراه کننده اموى ، گمان مى کردند که اینک به استقبال یک کاروان خارجى مى روند، کاروانى که نه خدا را مى شناسد و نه به پیغمبرش ایمان دارد. اکنون مى بینند که یک بدبختى بزرگ است که به آنها روى آورده و یک گناه عظیم است که دامنشان را آلوده ساخته است . پرده ریا و تزویر عمّال اموى از هم پاره گشت و سیماى حقیقت در برابر جمعیّت رخ نمود، همه دانستند که این کاروان متعلّق به حسین بن على علیهماالسلام است .

ولى زین العابدین علیه السلام به این اکتفا ننمود. خواست تا از این موقعیّت حداکثر استفاده را نموده و هرچه بیشتر به افکار مردم آتش بزند. چنین به سخن ادامه داد:
من فرزند آن کسى هستم که او را در کنار نهر فرات ذبح نمودند و حرمتش را هتک کردند، اموالش را غارت نمودند و بازماندگانش را اسیر کردند.
هر جمله اى که از دهان زین العابدین علیه السلام خارج مى شد بسان جرقه آتشى بود که به انبار باروتى مى رسید. کوفه منفجر شد … در و دیوار به لرزه در آمد. غوغاى انقلاب از هر سو زبانه کشید. و پایگاه نیرومند اموى در آستانه سقوط قرار گرفت .
زین العابدین علیه السلام از هر موقعیّتى به نفع بیدارى افکار مردم استفاده کرد و با جزر و مدهاى نیرومندى که در اقیانوس فکرى جامعه بوجود آورد افق سیاست را تغییر فاحش داد.
زین العابدین علیه السلام با تبلیغات حاد خود، افکار را روشن نمود و زنجیر عبودیت یزید را از گردن مردم برداشت . حرّیت و آزادى فکرى را با بهترین طرزى براى آنان فراهم ساخت .
و در پرتو همین آزادى فکرى بود که ناگهان شعله هاى انقلاب علیه خاندان اموى از هر سو زبانه کشید و ارکان حکومت آنان را به لرزه درآورد و سرانجام هم در مرگ و بدنامى غرقشان ساخت . و از همه مهمتر آنکه امام موفق شد با استفاده از این حرّیت و آزادى فکرى ، دومین دوره زندگانى خود را آغاز نماید و دوباره روح مردم را بسوى تعالیم عالیه اسلام منعطف سازد. و دوباره اساس فضیلت و شرف و انسانیّت را در میان جامعه هاى اسلامى زنده گرداند.

پی نوشت ها:

۱- ) بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۵٫
۲- ) بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۴۴ و ج ۷۴، ص ۲۲۰٫۱۹/۴/۷۹


 

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد

زیارت عاشورا

 پایگاه تخصصی امام حسین علیه السلام به طور اختصاصی به موضوعات مرتبط با امام سوم شیعیان، حضرت سید الشهدا علیه السلام می پردازد و معرفی جهانی آن حضرت و دفاع از مکتب ایشان را به عنوان هدف خود قرار داده است.

تماس با موسسه جهانی کربلا : 692979-91-021

شبکه های اجتماعی

 

 

Template Design:Dima Group

با عضویت در کانال تلگرام سایت جهانی کربلا از آخرین مطالب باخبر شوید .عضویت در کانال تلگرام